سفارش تبلیغ
صبا ویژن


می خواستم  زحمت این پست را به شما دوستان و بازدید کنندگان عزیز واگذار کنم  لذا جمله ی ناقصی را شروع کرده  و از شما خواهش می کنم که با قلم توانای خودتان آن را کامل کنید ( خوشحالم میشم اگه همراهی کنید ) قطعا خود نیز در موعدی مقرر متنم را تکمیل خواهم کرد اما اول نظر شما.
پس دوست من ، مرا منتظر نگذار.

ماه و خورشید وگل نسترن و نرگس و یاس همه تقدیم کنند..............
................................................................
.........................................................
................................................
.......................................
............................
..................

کاش چون آیینــــــه روشن می شـــــد              دلــم از نقش تو و خنــده ی تــــو
صبحگاهان به تنـــــــــم می لغـــزیـــــد              گــــرمـی دست نوازنـده ی تـــــو
کاش چون بـــــــرگ خزان رقص مـــــرا               نیمـه شب ماه تماشا می کـــرد
در دل باغچـــه ی خانـــــــه ی تــــــــــو               شـــور من ولوله بــرپا می کـــرد
کاش از شاخه ی سـر سبـــــــز حیـات              گل انـــدوه مـــــرا می چیـــــدی
کاش در شعــر من ای مایه ی عمــــــر               شعــــــــله ی راز مرا می دیـدی

این شعـــــــر بهانه ای شد تا میلاد فرخنــــده ی امام عصـــر را به همه تبریک بگم و از خدا بخوام که ما را از جمله عاشقان حقیقــی او قرار دهد .



نوشته شده در  شنبه 86/6/3ساعت  1:27 صبح  توسط بهار 
  نظرات دیگران()

دیشب توی اخبار 30/20 شنیدم که رئیس محترم مجلس شورای اسلامی با دولتی شدن مساجد مخالفت کردند و فرمودند به جای این که مسجد دولتی شود ، دولت باید مسجدی بشود !!!!!!!
شاید باور نکنید اگر بگویم ، حدود یک ربع، متحیرانه به این خبر فکر می کردم ، چه معنی می توانست داشته باشد ؟ مسجد دولتی یعنی چه ؟ چه کسی این پیشنهاد را داده که مساجد باید دولتی باشند، که رئیس مجلس با دولتی شدن آن مخالفت کردند ؟ یعنی اگربا دولتی شدن مساجد موافقت می شد به مساجد مالیات و عوارض و... تعلق می گرفت ؟؟؟!!!!
شاید هم ابتدا دولتی می شدند و بعد در طرح های دراز مدت اقدام به فروش و واگذاری آن ها به بخش های خصوصی می شد و این خود، گامی بود در جهت حفظ استقلال کشور !!!!!
مسجد محل عبادت و خلوت کردن افراد با خدای خویش است ، عبادت یک مسئله ی کاملا شخصی است و اشخاص برای راز و نیاز و خلوت با خدای خود به یک حریم امن و یک جایگاه مطمئن نیاز دارند جایی که فضای روحانی لازم را برایشان تامین کند ، البته این فضا با توجه به موقعیت روحی افراد می تواند  همه جا فراهم شود ولی وجود یک مکان مقدس و خاص ، برای سخن گفتن با خدا خالی از لطف نیست . مسجد باید جایگاه بی پناهان و در ماندگان باشد، اولین و آخرین ماوا برای همه ، جایی که کارهای خدایی در آن انجام شود.
فکر کن ؛ خانه ی خدا دولتی شود !!! خدا را شکر که موافقت نشد.
خب حالابه این فکر کنیم که دولت چه جوری باید مسجدی شود؟  
عده ای جمع شدند تا به اداره ی مملکت بپردازند و به نحو خدا پسندانه ای به خلق خدا خدمت کنند.
 دولت باید مسجدی شود ، در خوش بینانه ترین حالت یعنی این که : باید خدایی فکر کنند و خدایی عمل کنند ، اما نمی شود تصور کرد که همه ی کسانی که به مسجد میروند خدایی فکر می کنند و خدایی عمل می کنند.
 آیا همه با نیت و طینت پاک، پا در مسجد می گذارند ؟ کم نیستند افرادی که از سر ریا و تظاهر ؛ تزویر و فریب ، نیرنگ بازی و دغل بازی ، به مسجد می روند و با دادن انواع خرج ها و برگزاری مراسم های گوناگون سعی در سرپوش گذاشتن روی گناهان خود و فریب دیگران دارند .
اگر موقع نماز ظهر گذرتان به اداره ای برای انجام کاری افتاده باشد حتما خواهید دید که درها به رویتان بسته و همه ی کارمندان برای انجام فریضه ی نماز به نماز خانه رفته اند و شما حداقل نیم ساعتی در انتظار به سر خواهید برد.( نیم ساعت که به جایی بر نمی خورد ؟ جزء عمر هم به حساب نمی آید ) خب فکر کنم رسالتم را بر شما تمام کردم و حالا من وشما خوب معنی دولت مسجدی را می فهمیم !!!!
دولت مسجدی یعنی : مجریان عدالت !، رسیدگی به مسائل بغرنج زندگی و معیشتی مردم ! ، ساختن مدرسه و مسجد و بیمارستان و پالایشگاه در کشورهای همجوار و همسایه ی دور و نزدیک ( چراغی که به مسجد رواست به خانه حرام است !!!!!!) ، جاده سازی و گاز رسانی و آب رسانی به دیگر کشورها !؛ رفع گرسنگی و فقر و فحشا و اعتیاد در بین خرد و کلان !، مبارزه با باندهای قاچاق انواع کالا ! ( زدن سرشاخه ها ، نه تنه ی قطور آفت زده ) ، جهانی کردن اسلام با هر سبک و سیاقی ! برطرف کردن فسادهای اداری و  رسیدگی به مسائل بهداشتی و آموزشی نقاط دور افتاده ی کشور و برقراری امنیت اجتماعی و ....
خدا کند با مسجدی شدن دولت ، این مسائل پیش پا افتاده هم حل شود و درد و رنج و غم و اندوه از این کشور رخت ببندد و برود .
آمین


نوشته شده در  سه شنبه 86/5/30ساعت  4:48 عصر  توسط بهار 
  نظرات دیگران()

مراحل هفت گانه :
هفت بار خویشتن را با اندوه ملامت کردم ؛
نخستین بار هنگامی که تلاش کرد از راه نشیب به فراز رسد .
دومین بار هنگامی که در برابر نشستگان لنگ لنگان راه رفت .
سومین بار هنگامی که باید در میان سخت و آسان یکی را می گزید و آسان را انتخاب کرد .
چهارمین بار هنگامی که به اشتباه افتاد اما اشتباه خود را به اشتباهی دیگر افکند.
پنجمین بار هنگامی که ناتوان شد اما خود را توانمند پنداشت .
ششمین بار هنگامی که جامه ی خود را جمع کرد تا با گِل زندگی آلوده نشود .
و هفتمین بار هنگامی که در برابر خدا ایستاد تا ستایش کند و پنداشت ستایش در وی یک فضیلت است !!!!

                                                                  جبران خلیل جبران 
من خود را از این مردم بری می دانم
زیرا بی باکی را شجاعت و تواضع را بزدلی می نامند .
من از آنان بیزارم زیرا سکوت راجهل و بسیار سخن گفتن را آگاهی و تقلید را هنر می دانند .
به من می گویند :
 اگر بنده ی خفته ای را ببینی او را بیدار مکن شاید خواب رهایی می بیند .
به آنان می گویم :
 اگر بنده ای خفته ببینم او رابیدار می کنم تا درباره ی رهایی با او سخن بگویم .
هرگز درد و وحشت تنهایی را حس نکردم تا این که مردم عیب هایم را ستودند و بر نیکی های بی زبانی ام طعنه زدند .
در میان مردم قاتلانی می شناسم که هرگز خونی را بر زمین نریختند و دزدانی که هیچ ندزدیده اند و دروغگویانی که جز سخن راست نگفته اند.
با شتاب می خورید و آهسته گام بر می دارید ای کاش با پاهایتان بخورید و با دست هایتان راه بروید.

                                                            جبران خلیل جبران 
جبران خلیل جبران


نوشته شده در  شنبه 86/5/27ساعت  11:59 عصر  توسط بهار 
  نظرات دیگران()

آیا می دانید که یک عمر هفتاد ساله عموما چگونه صرف می شود ؟
به طور متوسط 25 سال خواب ، 8 سال فراگیری و آموزش ، 6 سال استراحت و بیماری ، 7 سال تعطیلات و تفریحات ، 5 سال رفت و آمد (بین راه ) ،4 سال خوردن و 3 سال در حال تغییر وتحول .
با این حساب فقط 12 سال برای کار مفید باقی می ماند .

شما برای این 12 سال چه برنامه ای دارید؟


نوشته شده در  چهارشنبه 86/5/24ساعت  6:31 صبح  توسط بهار 
  نظرات دیگران()

 روزهای اول وقتی به خانه می آمدم به شدت عصبانی بودم با خودم فکر می کردم که عجب آدم کله شق و خود خواهی ، که برای دیگران و افکارشان هیچ ارزشی قائل نیست حتی یک روز وقتی به منزل برگشتم به او تلفن زدم و محترمانه گفتم که: شما برای اندیشه ی دیگران هیچ ارزشی قائل نیستید با این که در  جلسات، مصرانه نظر دیگران را می پرسید اما کار خودتان را انجام می دهید و او با صبوری گفت که چنین نیست اما من در دلم گفتم : بله همینطور است اما شما از سر یک دندگی و خود خواهی ، نمی خواهید که بپذیرید .
خودش معتقد بود که دوست شما همان دشمنی است که هنوز او را نشناخته اید. در واقع همین طور هم بود و "پشت اون ستاره ی حلبی قلبی از طلا قرار داشت"  و من این مطلب را بعدا ها متوجه شدم .
در غیاب آقای رئیس ؛ از سر شیطنت او را ارباب خطاب می کردم و چندان از هم صحبتی با او لذت نمی بردم . جلسات اولیه ایی که با او داشتم به بحث ومخالفت و جلسات بعدی به سکوت گذشت و من کما کان به کارم ادامه می دادم و برای پیشبرد اهدافم ،هر جا لازم بود از در سماجت و سرسختی وارد می شدم ، پس ازمدتی متوجه تسلط و مهارت و تجربه ی او شدم او در شکوفا کردن استعدادهای دیگران بی نظیر بود حتی در صحبت کردن با دیگران،رشته ی کلام را به سمتی هدایت می کرد که در شخص خلاقیتی بیافریند  به مرور زمان متوجه شدم که تسلط او به امور باعث می شد تا با طرح ها و اندیشه های دیگران مخالفت کند و به قول معروف چیزی که او در خشت خام می دید ما در آینه نمی دیدیم او با تبحری باور نکردنی بدون این که از قبل زمینه ی ذهنی داشته باشد همه ی ابعاد آن طرح را در نظر می گرفت وشخص را به سمت شناخت و حذف موانع هدایت می کرد و راه را برای انجام کار هموار می ساخت  . گرچه مهارت و تجربه و تسلط خاصی به امور محوله داشت اما هیچ وقت ادعایی نداشت . فوق العاده مودب و در احترام گذاشتن به دیگران پیشگام  بود اما در کار بسیار جدی و سرسخت ، در برنامه ریزی چنان دقیق بود که در طی سال هایی که با هم کار می کردیم برای کسی موقعیت ِکم کاری و وقت کشی به وجود نیاورد . اگر چه کار سهل و آسان نبود ولی او فوق العاده پر انرژی و عاشق کارش بود ؛ و این عشق و اشتیاق بی نظیر او ،همه را سر شوق آورده بود به گونه ای که همه بدون توقع و نق زدن به سختی تلاش می کردند. . با تمام قوانین به خوبی آشنا بود و همین حربه ی مناسبی بود که اجازه ندهد که کسی به خود یا کارمندانش زور بگوید. در مقابل انجام کار های غیر قانونی انعطاف نا پذیر، ولی در حل مشکلات کارمندانش بسیارمنطقی بود .
این جمله را از متصدیان امور امروزی زیاد شنیده ام که :" کار باید فی سبیل الله باشد"  و در آمد آن چندان مهم نیست که خود کار؛ و از این جور شعارها ، گرچه کارکردنش نمود ِ واقعی ِ فی سبیل الله بود ولی به هماهنگی کار و حقوق آن اهمیت می داد.کمتر کسی را دیده بودم که بهای هر چیزی را به اندازه ی واقعی خودش بداند اما او ازمعدود کسانی بود که ارزش هر چیزی را به فراخورِ خودش، می دانست . 
 اکنون یک هفته است که رئیس من در محل کار خود حضور ندارد نه این که خودخواسته باشد ؛ بلکه به بهانه ی استفاده از نیرو های جدید(و صد البته هم خط و مشی بودن هم بی تاثیر نبود !!!) او با همه ی قابلیت ها و مهارت ها و پرونده ی درخشانش رفت و کسی به خود زحمت ارزیابی کارهایش را ندادند، نخواستند بدانند که او در پیشبرد اهداف آموزشی چه تاثیربه سزایی داشته است .همه ی دست اندرکاران به خدمات ارزنده و شایان او واقف بودند اما تنها اشکالش تعهد و دلسوزی او به جامعه بود .
می دانم که او با توانایی هایی که دارد هر کجا باشد موفق خواهد بود و من متاسفم ، نه برای او، بلکه برای خودم و سازمانی که در آن کار می کنم برای از دست دادن نیروی کاردان و کارآمدی چون او. از دست دادن این چنین نیروهایی و پیدا کردن جایگزینی مناسب ؛ حامل صرف هزینه و وقت و انرژی زیادی خواهد بود . بودن او و امثال او در ادارات و سازمان های ما مانعی برای سقوط  ارزش هاست و جای خالی آن ها و تجربیات و مهارت هایشان همیشه حس خواهدشد .
 او رفت و با رفتنش سوالات بی جوابی را برای من باقی گذاشت .
چند سال طول خواهد کشید که شخصی با مهارت و تجربه و تسلط ایشان متصدی امر مهمی چون آموزش شود؟
در انتخاب افراد عملا چه معیارهایی مد نظر است؟ آیا همین که از لحاظ سیاسی در یک خط و مشی باشند کافی است ؟ داشتن یک ایده ی سیاسی مشترک در همه ی مواقع، برای پیکر نیمه جان این مملکت کارساز است ؟  تخصص ومهارت و تبحر و تجربه در چندمین پله نردبان گزینش افراد قرار دارد؟ آیا تغییر وتحولات نا به جا و بدون برنامه ریزی، عاملی در رکود کشور نیست ؟
حذف نیروی ناکارآمد قابل توجیه است اما کسی که خدمات شایانی انجام داده و ذهنی انباشته از خلاقیت  دارد ، بنا بر چه توجیه منطقی باید حذف شود
؟
چه موقع باند و باند بازی جای خود را به شایسته سالاری خواهد داد؟ آیا وقت آن نرسیده که کمی دلسوزانه و با درایت کار را به کاردانش بسپاریم؟
چه بهایی باید پرداخته شود تا یک نیروی کم تجربه به یک فرد کار آمد و با تجربه و کاردان تبدیل شود ؟ آیا این عزل و نصب های غیر ضروری ، عملا رشد ادارات و سازمان ها را به تعویق نمی اندازد ؟
ضرر این تغییرات در سازمان هایی مثل آموزش و پرورش غیر قابل جبران است چون طیف وسیعی از افراد را تحت الشعاع قرار می دهد. اگر فقط یک ساعت وقت لازم باشد تا شخصی خود را در پست جدیدش پیدا کند ؛ آن یک ساعت اتلاف وقت و هزینه و انرژی را در تعداد عوامل و دانش آموزان زیر مجموعه اش ضرب کنید تا متوجه عمق فاجعه شوید



نوشته شده در  شنبه 86/5/20ساعت  11:14 عصر  توسط بهار 
  نظرات دیگران()

بر انگیخته شد تابرانگیزاند دل ها را به سوی برانگیخته شدن .
بشنوید از زبان دکتر شریعتی:
مردانی چون ارسطو می گویند که برخی برای بردگی و گروهی برای آقایی است که به این دنیا می آیند .
یقین کردم که ما برای بردگی به دنیا آمده ایم و جز این سرنوشتی نداریم سرنوشت مقدرمان باربری و ستم کشی و تازیانه خوردن و تحقیر شدن و بردگی است و جز این هیچ .
ناگهان خبر یافتم که مردی از کوه فرود آمده است و در کنار معبدی فریاد زده است که : " من از جانب خدا آمده ام " و من باز بر خود لرزیدم که باز فریبی تازه برا ی ستمی تازه .
اما چون زبان به گفتن گشود باورم نشد ؛ " من از جانب خدا آمده ام  که خدا اراده کرده است تا بر همه ی بردگان و بیچارگان زمین منت بگذارد و آنان را پیشوایان جهان و وارثان زمین قرار دهد.
باورم نشد . گفتم : او نیز همچون پیامبران دیگر شاهزاده ای است که به نبوت مبعوث شده است تا با قدرتمندی هم پیمان شود و قدرتی تازه بیافریند .
گفتند : نه یتیمی بوده است و همه او را دیده اند که در پشت همین کوه ، گوسفندان را می چرانیده است .
گفتم: عجبا ! چگونه است که خداوند ، فرستاده اش را از میان چوپانان برگزیده است ؟
گفتند او آخرین حلقه ی سلسله ی چوپانان است و اجدادش همه ، رسولان و چوپانان بوده اند .
از شوق بر خود لرزیدم که برا ی نخستین بار از میان ما پیامبری بر خاسته است . به او ایمان آوردم چرا که همه ی برادرانم را گرد او دیدم ؛ بلال ، برده ی برده زاده ، بیگانه ای از حبشه ؛ سلمان ، آواره ای به بردگی گرفته شده از ایران ؛ ابوذر فقیر ،گمنامی از صحرا ،.........
این بود که بعد از پنج هزار سال مردی را یافتم که از خدا سخن می گفت ، اما نه برای خواجگان ، بلکه برای بردگان .
                               قسمتی از کتاب مذهب علیه مذهب از دکتر شریعتی 
  
                                   عید مبعث بر همه مبارک باد .


نوشته شده در  پنج شنبه 86/5/18ساعت  2:20 عصر  توسط بهار 
  نظرات دیگران()

آیا تا کنون غذای بدون بو طبخ کرده اید ؟
زندگی بدون ابراز عشق مثل غذای بدون بو می ماند ؛ که هیچ ذائقه ای را برای خوردن تحریک نمی کند برای ایجاد اشتیاق در زندگی ، ابراز محبت لازم است همانطور که خانم ها غذا را بنا به میل و ذائقه ی اهل منزل تهیه می کنند
طریقه ی  ابراز علاقه ی همسران به همدیگر نیز باید طبق میل و خواسته ی هر دو طرف باشد .

همه می دانیم که دریافت محبت در خانم ها بیشتر از طریق حس شنوایی صورت می گیرد و این دریافت در آقایان ؛ از طریق حس بینایی خوشایند تر است حال اگر زحمت می کشید وبه ابراز محبت مبادرت می ورزید از کانالی باشد که مورد رضایت و خواسته ی طرف مقابل باشد ، نه به روشی که خود می پسندید .  
اگر می خواهید تک ستاره ی آسمان قلب همسرتان باشید و اگر می خواهید قلب مردی را برای همیشه تسخیر کنید جوشانده ی زیر را مصرف بفرمایید .فقط چند جرعه کافی است تا افاقه کند .
راه های ابراز محبت به شوهران: ( قابل توجه خانم ها )  
* همسرانتان را تشویق کنید. او در هر کاری که انجام می دهد یا قصد انجام آن را دارد به تشویق شما نیاز دارد .
* تشکر و قدر دانی از آنان را فراموش نکنید . به او خاطر نشان کنید که متوجه زحمات بی دریغش هستید .
* آنان را تایید کنید و به آن ها اطمینان خاطر دهید که کار هایشان مورد تایید شماست .
* زمانی که آنان به سکوت احتیاج دارند سکوت کنید . آنان در سکوت بهتر به مشکلات شان رسیدگی می کنند اما نگذارید درافکارشان غرق شوند بعد از گذشت ساعتی با مقداری خوراکی و چایی نزد او روید و مشکلش را جویا شوید .
* اشتباهات آنان را نادیده بگیرید . نور افکن ها را روی معایب و اشتباهات شان نیندازید و نور شمع را روی محاسن شان !!!
* مردان را مستقیما نصیحت نکنید برای دادن پند و اندرز به آنان ، نقب بزنید .
* در بدو ورود به منزل ؛ به خوبی از آنان استقبال کنید.
* زن باید شیرین زبان باشد و رسا صحبت کند و بداند که هر صحبتی زمان خاص خودش را می طلبد .
* بگذارید همواره او رهبر و مدیر خانه باشد حتی اگر مجبورید مدیریت خانه را در دست بگیرید؛ ظاهر را حفظ کنید .
* به سلیقه ی او احترام بگذارید و او را متهم به بی سلیقگی نکنید اگر چیزی خرید که مورد پسند شما نیست فورا به او گوشزد نکنید تشکر کنید و از حسن سلیقه اش تعریف و تمجید کنید و در زمان مناسب و به طور غیر مستقیم ، سعی در شناساندن سلیقه ی خود به او بکنید.
*‏ .............................................................
* ....................................................
* .......................................
( بازم هم هست اما حوصله تون سر میره فعلا همین ها را داشته باشید تا بعد )
      دوست دارم شما هم نکات دیگری را به من بیاموزید.         


نوشته شده در  دوشنبه 86/5/15ساعت  7:23 صبح  توسط بهار 
  نظرات دیگران()

در برابر هر زن توانایی که خسته از صفت " ضعیف " است مرد ضعیفی وجود دارد که از " قدرت کاذب " رنج می برد .
در برابر هر زنی که خسته از صفت کاذب " حماقت " است مردی وجود دارد که از پوشیدن نقاب " عاقل نمایی " رنج می برد .
 در برابر هر زنی که خسته از برچسب " احساساتی " بودن است مردی وجود دارد که از " حق گریه کردن و حساس بودن " محـروم بوده است .
در برابر هر زنی که از آن که به عنوان یک " شئ جنسی " قلمداد شود دلگیر است مردی وجود دارد که نگران توان جنسی خود است .
در برابر هر زنی که از "دستمزدی " که شایستگی اش را دارد محروم است مردی وجود دارد که مسئولیت اقتصادی انسان دیگری را بالاجبار به دوش می کشد .
در برابر هر زنی که " اسرار میکانیکی ماشین " را نمی داند مردی وجود دارد که نمی داند چگونه تخم مرغی را آب پز کند .
در برابر هر زنی که برای آزادی اش قدم بر می دارد مردی وجود دارد که راه آزادی را باز می یابد.
نژاد بشـر، پرنده ای است با دو بال ، یک بال مونث و یک بال مذکر؛  تنها اگر دو بال به طور مساوی رشد کنند نژاد بشر می تواند پرواز کند .
حال بیش از هر زمان دیگری می توان درک کرد : علت وجود زن ، علت وجود بشر است
.


نوشته شده در  سه شنبه 86/5/9ساعت  10:1 عصر  توسط بهار 
  نظرات دیگران()



چه غریبیم ما آدما............!!!!!

شب بود، در کوچه ها روز به خیر  روز به خیر 

           روز بود، در کوچه ها شب بخیر  شب بخیر

به نظر شما میشه آفتاب را زیر بادیه پنهان کرد ؟


نوشته شده در  یکشنبه 86/5/7ساعت  1:14 عصر  توسط بهار 
  نظرات دیگران()

       



علی نمونه متعالی سخنان پاک و صادق و زیباست قهرمان شهامت و شجاعت در میدان جنگ است مظهر
پاکی روح در حد اساطیر و اسطوری محبت و رقت ولطافت روح است رب النوع عدل دقیق است که حتی برای مردی چون عقیل "برادرش " قابل تحمل نبود نمونه اعلای تحمل؛ تحمل درجایی که تحمل نکردن خیانت است مظهر اعلای همه زیبایی ها و فضایلی است که همواه انسان نیازمندش بوده و نداشته.
علی بعنوان یک نمونه ی کامل انسان است رهبر نیست راهنماست امام مبین است او سرمشق و نمونه ی مطلق همه فضایل متعالی انسانی در ابعاد گوناگون است بنابراین علی بعنوان نمونه ی عدالت نمی تواند یک ظلم را به خاطر مصلحت بپذیرد زیرا مصلحت آلوده می کند حقیقت را .
علی رب النوع انواع گوناگون عظمت ها ، قداست ها ، زیبایی ها و احساس های مطلق است ، از آن گونه مطلق هایی که بشر همواره دغدغه ی دیدن و پرستیدنش را داشته و هرگز نبوده و معتقد شده بود که ممکن نیست در کالبد یک انسان تحقق پیدا کند و ناچار در رویا هایش می ساخته است اما هر خدایی که می ساختند فقط یک یا چند نوع از خصلت هایی را که می خواستند را داشت مثلا پرومته مظهرفداکاری ، دموستنس مظهری از قدرت و صداقت و سخنوری ، هرکول مظهر قدرت و توان جسمی و خدایان دیگر
اما علی نیازهایی که انسان ها را مجبور به خلق نمونه های خیالی آن کرده بود اشباع می کند و مهم تر این که همه ی آن چه را که در اسطوره های خیالی نمی توان جمع کرد در علی یک جا جمع شده بود او نیاز انسان را به داشتن یک الگوی کامل و مطلق برآورده ساخت علی در برابر یتیمان رقیق ترین احساس را داشت و در مبارزه با دشمن بی باکی و خشونت به خرج می داد ؛ به خاطر احقاق حق شمشیر می کشید در جایی دیگر نزدیک به یک ربع قرن صبر می کند و به خاطر انسان زنجیر به تن می پیچد خاموش می ماند تا وحدت مسلمین به باد نرود و خودش از این صبر " خار در چشم و استخوان در گلو " یاد می کند در زیبایی سخنان او فقط نهج البلاغه کافی است سخنی برتر از مخلوق و فروتر از خالق ؛ که برای ترجمه و تفسیر آن عمری دراز و تحقیقی عمیق نیاز است . 
           
 
الهام گرفته از کتاب: علی حقیقتی بر گونه ی اساطیر از دکتر شریعتی


نوشته شده در  جمعه 86/5/5ساعت  1:53 عصر  توسط بهار 
  نظرات دیگران()

<   <<   36   37   38   39   40   >>   >
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
بهار هفت ساله شد!
حسین پناهی
[عناوین آرشیوشده]
 
  • کلمات کلیدی :