اگر نمی توانی بلوطی بر فراز تپه ای باشی،بوته ای در دامنه باش،
ولی بهترین بوتهای باش که در کناره راه میروید.
اگر نمیتوانی بوتهای باشی،علف کوچکی باش و چشمانداز کنار شاه راهی را شادمانهتر کن...
اگر نمیتوانی نهنگ باشی، فقط یک ماهی کوچک باش، ولی بازیگوشترین ماهی دریاچه!
اگر نمیتوانی شاه راه باشی،کوره راه باش...
اگر نمیتوانی خورشید باشی، ستاره باش ...
همه ما را که ناخدا نمیکنند، ملوان هم میتوان بود.
در این دنیا برای همه ما کاری هست ؛ کارهای بزرگ، کارهای کمی کوچک تر ...
آن چه که وظیفه ماست چندان دور از دسترس نیست.
با بردن و باختن اندازه ات نمی گیرند.
هر آنچه که هستی، بهترینش باش...
داگلاس مالوچ
پ .ن : با تشکر از دوستی که نام شاعر شعر انگلیسی فوق را برام پیدا کردند .
http://masonic-poets-society.com/Malloch.htm
نوشته شده در جمعه 88/8/15ساعت 7:0 صبح  توسط بهار
نظرات دیگران()
پرنده لب تنگ ماهی نشسته بود
و با تعجب به ماهی کوچک نگاه می کرد
و با اندوهی در دل با خود می گفت:
سقف قفسش که شکسته پس چرا پرواز نمی کند؟
نوشته شده در یکشنبه 88/8/10ساعت 12:0 صبح  توسط بهار
نظرات دیگران()
مهرگان عزیز به یه بازی وبلاگی خوب و قشنگ دعوتم کرده که حیفم اومد دعوتش را رد کنم اما از اون جایی که برای این بازی ها کم سن و سال ام و هنوز باید لی لی کنم! پس با یه تغییر کوچولو در بازی شرکت کردم .
ترجیح دادم اگه بارون بارید کسی از اون بی نصیب نمونه ! واسه همین امروز سر نماز ظهر همه ی بچه های دنیای مجازی را دعا کردم و برای همه شون آرزوی سعادتمندی و آرامش کردم.
برای کسانی که آشنایی مختصری باهاشون داشتم دعام خاص شد و اونایی که مجازی مجازی بودند براشون آرزوی خوشبختی و سلامتی کردم ...
راستش قبلا که جوون تر بودم دعاهام مستجاب می شد اما حالا دیگه ...!!
خدایا ؛ بچه ها را محافظت ، جوونا را آگاهی ، میان سال ها را دانایی ، پیران را توانایی ؛ عطا بفرما...
این دعای منه ... حالا شما دعا بفرمایید ( آرزو کنید ) شاید بباره و این کویر ...
پ .ن :
مدت هاست آمد و شدهای وبلاگی را تعطیل کردم لذا نمی دونم از چه کسانی باید برای ادامه ی بازی دعوت کنم ...
خدا کنه مهرگان عزیز منو به خاطر تخطی از قوانین بازی ببخشه .
نوشته شده در جمعه 88/8/8ساعت 10:56 عصر  توسط بهار
نظرات دیگران()
میلادت مبارک ...
چقدر دلم برای گنبد طلات تنگ شده...
نوشته شده در پنج شنبه 88/8/7ساعت 8:48 صبح  توسط بهار
نظرات دیگران()
این همه بزهکاری زنان را می شنیدم و می دیدم اما جرات توجیه کردن آن را با کلمه ی انتقام نداشتم .
شاهد پیشرفت چشمگیر زنان در عرصه های مختلف بودم و می دانستم آن همه تلاش ؛ فقط برای این نیست که ضعیفه خطابش نکنند و باورش داشته باشند! حضور پر رنگ زنان در عرصه های اجتماعی شادی آفرین بود و نمی خواستم نام انتقام بر آن بگذارم تا این که دفاعیه ی سهیلا را خواندم و به خود جرات دادم تا به حضور حیرت انگیز زنان در جامعه ؛ جدی تر فکر کنم و آن را اعتراض خاموش بنامم.
فریادی بی صدا برای اثبات بودن و حق داشتن ؛ بودنی که منوط به غیر نباشد و قائم به ذات انسانی خویش باشد .اعتراض به اندیشه ای که هستی زن را در مطبخ و رختخواب تعریف می کند ، اعتراض به ثانیه هایی که با بودن آغاز و به ایثار همان بودن خاتمه می یابد ... مادر ... همسر!
به گمانم صدای این ساز قدیمی که دیشب نواخته شده است امروز از بام جامعه به گوش می رسد و زنان و دختران امروز سعی دارند به هر بهایی کوژ کهنه ی این قامت خمیده را بشکنند!
انتقامی که سهیلا از آن سخن به میان آورده با سعی برای جبران مافات ؛ به هم آمیخته و دو نیمرخ از زن را به نمایش می گذارد که یکی به بزهکاری ، دزدی ، فرار از خانه ، بدحجابی ، خلق و خوی تند و مردانه به خود گرفتن ، تن فروشی و کاسبی با مهریه و قتل ...خو می گیرد و دیگری پیشتاز عرصه های علم و دانش ، هنر و موسیقی ، سیاست و جامعه شناسی ، روز نامه نگاری و خبرنگاری ، هنرهای رزمی و ورزشی و ... می شود. هر گاه زنی را باور نکردند انگیزه ای از حیات در وی جان می گیرد که باید"باشد، بماند، رشد کند و ثابت کند که زنده است و می تواند زندگی کند." پس می پرد یا در این پرش؛ اوج می گیرد و صعود می کند یا در قعر ذلت فرو می رود. مرداد ماه سال 86 دستگاه قضایی ایران زنی را محاکمه کرد که متهم بود فرزند پنج روزه اش را کشته است.حالا بیش از دوسال از آن روز، دستگاه قضایی ادلّه ی وکیل سهیلا قدیری را مبنی بر عدم تعادل روانی نپذیرفته و به اعدام وی حکم داده و این حکم را سحرگاه 29 مهرماه اجرا کرده به گمان آن که عدالتی را به انجام رسانده است.
بخشی از دفاعیات سهیلا قدیری را بخوانید ...
“…اتهام قتل را قبول دارم ، هیچ کس همدست من نبود، خودم این کار را کردم.
من یک انگیزه نداشتم، هزاران انگیزه در من وجود داشت، که شاید فقط یکی از آنها می تواند دلیل کافی برای قتل باشد.
دلیل من برای این قتل خشونت های بیش از حدی بود که از مردان جوان دیدم از آنهایی که به معنای واقعی کلمه اراذل و اوباش هستند. از کجای این زندگی سیاه برای تان بگویم. کدام بخش از 12 سال بدبختی و سیاهی ام برای تان تعریف کنم.
من برای نجات کودکم این کار را کردم. تصورم این بودکه ایدز دارم، قطعاً فرزندم هم از من گرفته بود، پس او را کشتم که بدبختی هایی که من دچارش شدم را تحمل نکند…اگر آنچه بر من گذشته بر هر کس دیگری هم می گذشت بی رحم می شد. در 15 سالگی که از خانه فرار کردم و با مردان زیادی رابطه داشتم، آنها از من به طرز وحشیانه یی سوءاستفاده کردند و سپس مثل یک دستمال کثیف مرا به گوشه یی پرت کردند و هر بار از دفعه قبل بی پناه تر و بدبخت تر شدم.
ادامه مطلب...
نوشته شده در دوشنبه 88/8/4ساعت 10:54 عصر  توسط بهار
نظرات دیگران()
نمی دونم این عکس کار خالق است یا ترفند مخلوق !
نوشته شده در پنج شنبه 88/7/30ساعت 10:19 عصر  توسط بهار
نظرات دیگران()
نوشته شده در پنج شنبه 88/7/30ساعت 10:6 عصر  توسط بهار
نظرات دیگران()
میلاد با سعادت بانوی آفتاب و آینه مبارک باد.
دخترم
تو را با صبوری دوست می دارم نه با غرور ، نه با تکبر، نه با هیاهو...
تو را با سکوت دوست می دارم ...
تو را به خاطر حضور اطلسی ها در نقاب تاریک شب دوست می دارم ...
تو را دوست می دارم نه در فراموشی نه در خاموشی...
تو را با حضور دوست می دارم ...
سالم بمان ، خوب زندگی کن و خوشبخت شو ...
نوشته شده در دوشنبه 88/7/27ساعت 10:42 عصر  توسط بهار
نظرات دیگران()
یُرِیدُ اللّهُ أَن یُخَفِّفَ عَنکُمْ وَخُلِقَ الإِنسَانُ ضَعِیفًا ...
تو که می دانی ضعیفم و من هم که معترفم !
از من بگذر و راهم ده.
نوشته شده در شنبه 88/7/25ساعت 11:2 عصر  توسط بهار
نظرات دیگران()
نوشته شده در چهارشنبه 88/7/22ساعت 2:38 صبح  توسط بهار
نظرات دیگران()