سفارش تبلیغ
صبا ویژن


این همه بزهکاری زنان را می شنیدم و می دیدم اما جرات توجیه کردن آن را با کلمه ی انتقام نداشتم .

شاهد پیشرفت چشمگیر زنان در عرصه های مختلف بودم و می دانستم آن همه تلاش ؛ فقط برای این نیست که ضعیفه خطابش نکنند و باورش داشته باشند!
حضور پر رنگ زنان در عرصه های اجتماعی شادی آفرین بود و نمی خواستم نام انتقام بر آن بگذارم تا این که دفاعیه ی سهیلا را خواندم و به خود جرات دادم تا به حضور حیرت انگیز زنان در جامعه ؛ جدی تر فکر کنم و آن را اعتراض خاموش بنامم.
 فریادی بی صدا برای اثبات بودن و حق داشتن ؛ بودنی که منوط به غیر نباشد و قائم به ذات انسانی خویش باشد .
اعتراض به اندیشه ای که هستی زن را در مطبخ و رختخواب تعریف می کند ، اعتراض به ثانیه هایی که با بودن آغاز و به ایثار همان بودن خاتمه می یابد ... مادر ... همسر!
به گمانم صدای این ساز قدیمی که دیشب نواخته شده است امروز از بام جامعه به گوش می رسد و زنان و دختران امروز سعی دارند به هر بهایی کوژ کهنه ی این قامت خمیده را بشکنند!

 انتقامی که سهیلا از آن سخن به میان آورده با سعی برای جبران مافات ؛ به هم آمیخته و دو نیمرخ از زن را به نمایش می گذارد که یکی به بزهکاری ، دزدی ، فرار از خانه ، بدحجابی ، خلق و خوی تند و مردانه به خود گرفتن ، تن فروشی و کاسبی با مهریه و قتل ...خو می گیرد و دیگری پیشتاز عرصه های علم و دانش ، هنر و موسیقی ، سیاست و جامعه شناسی ، روز نامه نگاری و خبرنگاری ، هنرهای رزمی و ورزشی و ... می شود.


 هر گاه زنی را باور نکردند انگیزه ای از حیات در وی جان می گیرد که باید"باشد، بماند، رشد کند و ثابت کند که زنده است و می تواند زندگی کند." پس می پرد یا در این پرش؛ اوج می گیرد و صعود می کند یا در قعر ذلت فرو می رود. 

مرداد ماه سال 86 دستگاه قضایی ایران زنی را محاکمه کرد که متهم بود فرزند پنج روزه اش را کشته است.حالا بیش از دوسال از آن روز، دستگاه قضایی ادلّه ی وکیل سهیلا قدیری را مبنی بر عدم تعادل روانی نپذیرفته و به اعدام وی حکم داده و این حکم را سحرگاه 29 مهرماه اجرا کرده به گمان آن که عدالتی را به انجام رسانده است.

بخشی از دفاعیات سهیلا قدیری را بخوانید ...

“…اتهام قتل را قبول دارم ، هیچ کس همدست من نبود، خودم این کار را کردم.
من یک انگیزه نداشتم، هزاران انگیزه در من وجود داشت، که شاید فقط یکی از آنها می تواند دلیل کافی برای قتل باشد.
دلیل من برای این قتل خشونت های بیش از حدی بود که از مردان جوان دیدم از آنهایی که به معنای واقعی کلمه اراذل و اوباش هستند. از کجای این زندگی سیاه برای تان بگویم. کدام بخش از 12 سال بدبختی و سیاهی ام برای تان تعریف کنم.
من برای نجات کودکم این کار را کردم. تصورم این بودکه ایدز دارم، قطعاً فرزندم هم از من گرفته بود، پس او را کشتم که بدبختی هایی که من دچارش شدم را تحمل نکند…اگر آنچه بر من گذشته بر هر کس دیگری هم می گذشت بی رحم می شد. در 15 سالگی که از خانه فرار کردم و با مردان زیادی رابطه داشتم، آنها از من به طرز وحشیانه یی سوءاستفاده کردند و سپس مثل یک دستمال کثیف مرا به گوشه یی پرت کردند و هر بار از دفعه قبل بی پناه تر و بدبخت تر شدم.


باید این عقده ها را چطور خالی می کردم مگر می توانستم مردانی را که چندنفری به من حمله کرده اند بکشم، مگر من چقدر زور داشتم و اگر می کشتم مثل نازنین فاتحی (دختری که به اتهام قتل بازداشت شد و با توجه به دفاع مشروع آزاد شد) مرا سه سال در زندان نگه می داشتید.
نازنین هم ابتدا در همین شعبه محاکمه شده بود. ضمن اینکه من نمی توانستم حریف آن مردان شوم. چقدر زیر رفتارهای وحشیانه این مردان له شدم. چرا آن زمان کسی نبود که از من دفاع کند. من فکر می کردم به خاطر روابط جنسی متعددی که داشتم دچار ایدز و هپاتیت شده ام و این مساله آزارم می داد.
15 ساله بودم که عاشق شدم و به پیشنهاد پسر مورد علاقه ام از خانه فرار کردم. من 4 سال با او و همراه خانواده اش در کشور آذربایجان زندگی کردم، اما یک روز او را در یک تصادف از دست دادم و بعد از مدتی مجبور به ترک آن خانواده شدم و به ایران برگشتم. من هیچ کس را در این دنیا نداشتم، جایی برای ماندن هم نداشتم و در خیابان پرسه می زدم که پسر جوانی مرا به خانه اش برد، من فکر می کردم فقط او در خانه است اما درخانه هفت نفری به من حمله کردند. بعد از یک سال تصمیم گرفتم دیگر تن فروشی نکنم، اما آقای قاضی می دانید تحمل سرمای زمستان در دی ماه و در خیابان یعنی چه؟ در آن سرما در خیابان ها پرسه می زدم و تا مغز استخوان می لرزیدم. شما این چیزها را می دانید؟ در آن مدت دچارسخت ترین بیماری ها شدم و باز بی پناه بودم و مجبور شدم به خواسته های کثیف مردان نه به میل باطنی بلکه به اجبار تن دهم. دیگر از من که درحال حاضر 28 ساله هستم چه باقی مانده، می دانید چقدر به من الکل و مشروب خوراندند تا بتوانم رفتارهای وحشیانه شان را تحمل کنم؟ می دانید چقدر سیگار کشیدم تا در قالب دود عصبانیتم را بیرون بریزم؟چرا در آن زمان کسی مرا نمی دید؟
…از 20 سالگی می خواستم از این کاردست بکشم، اما نشد البته قبل از اینکه از خانه فرار کنم پدرم که یک سارق و بیمار جنسی بود فوت شد. پدرم سه زن داشت اما با زنان دیگر نیز رابطه داشت و من این صحنه ها را از زمانی که کودک بودم، می دیدم. پدرم به آنها پول می داد و می رفتند. او همیشه می گفت نفرین این زن ها و خانواده آنها پشت سر من است. پس بعد از مرگم تو این کار را بکن تا من بخشوده شوم. البته به خاطر حرف پدرم نبود و بعد از یک سال یعنی 8 سال پیش به بهزیستی مراجعه کردم ولی مرا بعد از مدتی بیرون انداختند. تمام وجودم نفرت بود، هیچ کس به من محبت نکرد، همه از من سوءاستفاده کردند و من هم بچه ام را کشتم، می خواستم بدانم جان انسان از کجای بدنش بیرون می زند، می خواستم شهامت و جسارت قتل را پیدا کنم تا بتوانم انتقام بگیرم.”
…بله قبول دارم، من یک مفسد فی الارض هستم و باید اعدامم کنند، خواهش می کنم این کار را هر چه زودتر بکنید.
…من فرزندم را دوست داشتم وقتی به دنیا آمد انگارگنج پیدا کرده بودم. حالا من هم چیزی داشتم که می توانستم به خاطرش امیدوار باشم. اما زمانی که قرار شد او را از من جدا کنند و به بهزیستی ببرند در درونم کینه به وجود آمد ،تنها چیزی که داشتم و بعد از این همه سال به دست آورده بودم داشت از من جدا می شد. پس برای اینکه انتقام بگیرم او بهترین و بی دفاع ترین فرد بود”.



نوشته شده در  دوشنبه 88/8/4ساعت  10:54 عصر  توسط بهار 
  نظرات دیگران()

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
بهار هفت ساله شد!
حسین پناهی
[عناوین آرشیوشده]
 
  • کلمات کلیدی :