لطفا قبل از سفارش ؛ موجودی خود را چک بفرمایید !!!
مسافری خسته که از راهی دور می آمد ، به درختی رسید و تصمیم گرفت که در سایه آن قدری اسـتراحت کند غافـل از این که آن درخت جـادویی بود ، درختی که می توانست آن چه که بر دلش می گذرد برآورده سازد.
وقتی مسافر روی زمین سخت نشست با خودش فکر کرد که چه خوب می شد اگـر تخت خواب نـرمی در آن جا بود و او می تـوانست قـدری روی آن بیارامد. فـوراً تختی که آرزویـش را کرده بود در کنـارش پدیـدار شـد.
مرد با تعجب روی تخت دراز کشید و با خودش گفت کاش یک جوان این جا بود و پاهای رنجور و آسیب دیده مـرا مالـش می داد. ناگهـان جـوانی ظاهـر شـد و آن چه که می خواسـت به بهتـرین نحـو بـرایش انجام داد.
مسافر با خود گفت : چقدر گـرسـنه هستم. کاش غذای لذیـذی داشتم.
سپس میـزی مملو از غذاهای رنگارنگ و دلپذیـر در برابرش آشـکار شد. پس مـرد با خوشحالی خورد و نوشید.
بعـد از طعام ، کمی سـرش گیج رفت و پلـک هایش به خاطـر خستگی و غذایی که خورده بود سنگین شدند. خودش را روی آن تخت رهـا کرد و در حالـی که به اتفـاق های شـگفت انگیـز آن روز عجیب فکـر می کرد با خودش گفت : قدری می خوابم. ولی اگر یک ببر گرسنه از این جا بگـذرد چه ؟ و ناگهان ببـری ظاهـر شـد و او را درید.
هر یک از ما در درون خود درختی جادویی داریم که منتظر سفارش هایی از جانب ماست. ولی باید حواسـمان باشد ، چون این درخت افکار منفی ، ترس ها ، و نگرانی ها را نیز تحقق می بخشد. و ممکن است که با ازدیاد و هجوم این نوع افکار ، زخمی و خدشه دار شده و حتی از بین برود. این روش عملکرد ترس ها و نگرانی هاست.
مراقب آن چه که به آن می اندیشید باشید.
بهش گفتم به آسمون نگاه کن و بگو آسمون چه رنگیه ؟
گفت : آبی آسمونی .
گفتم : آبی آسمونی ؟!! چرا از خود ِ آسمون برای بیان رنگش استفاده می کنی ؟
گفت : هیچ واژه ای ؛ آبی آسمونی را تفسیر نمی کنه !
خندیدم و گفتم مگه رنگ بیژامه اتو ازت پرسیدم که میگی آبی آسمونی !
.....................
راست می گفت ...
رنگ آسمون ؛ آبی آسمونیه . ( البته اگه دلش نگرفته باشه )
برای تعریف بعضی چیزها ؛ هیچی گویاتر از خودشون نیست !
میشه گفت ؛ بعضی چیزها قائم به ذات خویش اند مثل همین آسمون که وقتی می خوای رنگشو بگی ؛ مجبوری از خودش استفاده کنی .
ما معمولا قائم به ذات بودن را در مورد خداوند متعال به کار می بریم ؛ یعنی خودش را با خودش تعریف می کنیم .
حی القیوم ، ربک الاعلی ، لا یموت و لا یحیی و ...
آدمایی هم هستند که در هیچ واژه ای نمی گنجند ، خود گویای خویش اند. همان آدمای بی توقعی که گاه دارمان را به دوش می کشند و گاه دورمان می گردند .
مادر ، پدر ، دوست ... شاید تو ... شاید او ... شاید شمایی که داری این متنو می خوونی از همین قبیله ی" بی واژه " باشی .
شاید هم تمام کسانی که هنوز بوی انسان را می دهند ...
*** *** *** *** ***
اما
چرا رنگ آسمان آبی است ؟
نور سفید خورشید ( طیف نور ) به وسیله مولکول ها و ذرات گرد و غبار موجود در آسمان ، که معمولا در مقایسه با طول موج ها ی نور مرئی بسیار کوچکند ، پراکنده می شود به این ترتیب ، نور طول موج های کوتاه (نور آبی) بسیار شدیدتر از نور طول موج های بلندتر به وسیله این ذرات پراکنده می شوند .
وقتی که به آسمان صاف نگاه می کنیم ، این نور پراکنده شده است که به چشم ما می رسد . دامنه ی طول موج های کوتاه پراکنده شده ( به حساسیت چشم آدمی به رنگ ) منجر به احساس رنگ آبی می شود .
کوتاه ترین طول موج های طیف مرئی بیشتر مطابق بنفش است تا آبی، پس چرا آسمان به جای آن که بنفش باشد آبی است ؟
نور خورشید اولیه در رنگ بنفش تا حدی ضعیف تر از آبی است و بنفش کمتر از آبی به ما می رسد . دلیل مهمتر این که چشم انسان نسبت به بنفش کمتر از آبی حساس است . اینکه مردم آبی بودن آسمان را به وجود بخار آب در جو نسبت بدهند ، شاید به این دلیل باشد که اغلب توده های آب آبی رنگ است .
از دلایل آبی بودن دریا این است که وقتی نور سفید چند متر از میان آب می گذرد مولکول های آب بخشی از انتهای سرخ طیف را جذب می کند و نوری که سرانجام به چشم بیننده منعکس می شود بیشتر آبی شده است . و در آسمان آب کافی برای چنین جذبی وجود ندارد . لایه اوزون نیز نور سرخ را تضعیف می کند ، ولی نقش ناچیزی در آبی شدن آسمان دارد .
از سوی دیگر ، فرض کنیم که در یک روز مه الود به آسمان نگاه می کنیم . در این صورت ، نور آبی باریکه ای که به چشم ما می رسد به طور کامل پراکنده شده است . در حالی که طول موجهای بلندتر پراکنده نشده اند . بنابراین ، احساس می کنیم که رنگ خورشید متمایل به رنگ قرمز شده است . اگر آسمان جوی نداشت ، آسمان سیاه به نظر می رسید و ستارگان در روز دیده می شدند که در واقع از ارتفاع 16km به بالا ، که در انجا جو زمین بسیار رقیق می شود ، همان طوری که فضانوردان دریافته اند ،آسمان سیاه به نظر می رسد و ستارگان در روز دیده می شوند .
گفتم می خواهم بنویسم.
گفت بنویس.
گفتم در مورد چی ؟
گفت در باره ی بهار
تبسمی کردم و گفتم کدام بهار ؛ این بهار یا آن بهار ؟
با شیطنت گفت : از عطر آن بهار و لب این بهار ....
برایش می نویسم که برای به شکوفه نشستن بهار زندگی ؛ بهار جوانیم خزان شد .
درختان در استقبال از بهار ِ تو ؛ طبقی از شکوفه بر سر می گیرند و قبای سبز می پوشند.
بهار ِ تو از سفر بر می گردد تا پرندگان مشایعتش کنند و بهار من قصد عزیمت دارد و پرستو ها به بدرقه اش می روند !
این بهار هوای کودکی در سر دارد ... هوای همان وقت ها که از گـِـل ؛ خمیر درست می کرد و به تنور خیالی سرد دیوار می کوبید غافل از این که روزی از گل وجودش چانه ای گرفته و بی رحمانه بر تنور داغ زندگی می کوبند.
هوای آن روزها که به خیال صید گنجشگکی ؛ غربال پاره ی آویخته بر دیوار حیاط مادربزرگ را یواشکی بر می داشت ! بی خبر از آن که روزی خود ــ بی غربال ــ صید صیاد می شود...
این بهار هوای بچگی شو داره ...
میدونی دلم چی میخواد؟
دلم بارون می خواد اما نه بارون پشت پنجره ! بارون وسط دشت ؛ دشتی که نتوونی بگی سبز یا زرد ؟
اون وقت دستامو زیر بارون باز کنم و قطره هاشو بشمرم !
دلم طبیعت می خواد تا پاچه های شلوارمو بالا بکشم و پای برهنه روی علفزارهاش بدوم!
یه برکه ... یه رودخونه ... یه مرداب ... که نرم نرمک خودمو به آب بزنم و بخندم و بگم : ای وای دیدی خیس شدم ...!!!
بی ناظر ، بی شاهد ... بدون نگاه تند شحنه !
در حسرت آبتنی آن هم با مانتو و مقنعه بسوزم و از حرم این سوز و گداز پاچه های شلوارم خشک بشند!
دوست دارم کف جنگل بخوابم تا شعاع های نوری که از سایه ها می گریزند به چشمام پناه بیارند و منو برای دیدن آبی آسمون به زحمت بندازند !
آسمونی که هر درخت برای رسیدن به خورشیدش ؛ شاخه هاشو در چشم اون یکی فرو کرده !
دلم مکانی خلوت و تنها می خواد! رهای رها ! جایی که احساس نکنی همه حواسشون به توست! اصلا هیشکی نباشه ! جایی که احساس راحتی و آرامش و امنیت کنی !!
جایی که به چشم زن بهت نگاه نکنند و از زن بودنت نترسی!
از طبیعت زندگی و از زندگی طبیعی لذت ببری !
نه ...!
انگار سر نیزه ی عرف و شرع و تعهد همیشه پشت گردنته ! دائم احساس می کنی یه چیزی مثل غل و زنجیر
به دست و پات بسته و سلول های جاندار زندگی ؛ جنبش ملکولی شونو از دست داده و ساکن شدند!
می خوای خودت باشی اما نمیشه !
می خوای همه چی روبه راه باشه و به چیزی جز لذت از زندگی فکر نکنی ... نمیشه !
نگران فردا نباشی ... دغدغه ی نان و آب و قبض گاز و ... را نداشته باشی.
دوست داشته باشی ( فاعل ) و دوست داشته بشی ( مفعول )...
میشه ؟ !
ذهنم از واژه ها جلو میزنه و با سوتی بلند و ممتد تابلوی ایست را به اونا نشون میده ...
بزن کنار !
واژه ها متوقف می شند ! برگه ی جریمه روی شیشه ی مانیتور می چسبه !
روی برگه جریمه نوشته شده :
سرعت غیر مجاز !!!
پ .ن:
این نوشته ها را خیلی جدی نگیرید ؛ خبری نیست .
هر آدمی گاهی دلش می خواد از هر بندی رها بشه ... این طور نیست ؟
پرنده ها قفس را دوست ندارند . مگه نه ؟
آن شب ؛ ماه شعبان نیمه شد و ماه نرگس تمام !
امشب ؛ ماه شعبان نیمه می شود و ماه من ناتمام !!
اگر نوری در دلم نمی تابد ؛ گناه از خورشید نیست
سردی و تاریکی از دل من است که روزنه ای رو به آفتاب ندارد
فقط یک پنجره کافی است تا تابش گرمابخشش را در جام دلم احساس کنم .
یه پسر و دختر کوچولو داشتن با هم بازی میکردن. پسر کوچولو یه سری تیله داشت و دختر کوچولو چندتایی شیرینی با خودش داشت.
پسرک به دخترک گفت من همه تیله هامو بهت میدم؛ تو همه شیرینیاتو به من بده. دختر کوچولو قبول کرد.
پسر کوچولو بزرگترین و قشنگترین تیله رو یواشکی واسه خودش کنار گذاشت و بقیه رو به دختر کوچولو داد.
اما دختر کوچولو همون جوری که قول داده بود تمام شیرینیاشو به پسرک داد.
همون شب دختر کوچولو با ارامش تمام خوابید و خوابش برد.
ولی پسر کوچولو نمی تونست بخوابه چون به این فکر می کرد ؛ همون طوری که خودش بهترین تیله اشو یواشکی پنهان کرده شاید دختر کوچولو هم مثل اون یه خورده از شیرینی هاشو قایم کرده و همه شیرینی ها رو بهش نداده!
نتیجه اخلاقی داستان
عذاب وجدان همیشه مال کسی است که صادق نیست
آرامش مال کسی است که صادق است
لذت دنیا مال کسی نیست که با آدم صادق زندگی می کند
آرامش دنیا مال اون کسی است که با وجدان صادق زندگی می کند.
آسمان فرصت پرواز بلندیست ، ولی
قصه اینست چه اندازه کبوتر باشی!
* * * * * * * *
این روزها " ایران " کوچولوی صادق ما از شنیدن دروغ های مکرر پسرک مکار خواب از چشمش ربوده شده !
امروزه زیادند کسانی که وجدان شون را زیر خراوارها دروغ مدفون کردند و شب ها را آسوده می خوابند تا کارخانه ی دروغ بافی شان روزها بهتر طناب بریسد !
این روزها خواص از خروسخوان تا شغال خوان مثل ریگ دروغ می گویند و آخر شب خواب نازی و نازنین و نازگل و ناز آفرین می بینند !
گوش عوام هم که به شنیدن دروغ عادت کرده و اگر روزی از تریبونی دروغی نشنوند آن روز شب نمی شود !
چه بر سرمان آمده ؟!!
انگار نه می بینیم نه می شنویم !!
مثل آدمای بی درد روی مبل لم می دهیم و کنترل تلویزیون را دست مان می گیریم و از این شبکه به آن شبکه !
از " Man O To به "Farsi 1 " ؛ از این فیلم به اون سریال !!
الان واقعا نمی دانم در این آسمان بلند کی چقدر کبوتر است ؟! ما یا اونااااااااااااااااااااااا ؟!
در ضمن اگه دیر به دیر می نویسم واسه اینه که از این همه بی فردایی و بی اعتمادی خسته و کلافه ام !
بدم میاد که بی پروا و مدام به شعورم توهین می کنند و صدام در نمیاد !
در ارتباط با هر چه می بینم و می شنوم ذهنمو را به حماقت می کشم و راه خودمو میرم !
دارم به هر قیمتی ( به هر قیمتی ) زندگی می کنم !
این بد است یا خوب ؟!
این سکوت مهر تایید است یا ... ؟
از این نوع زندگی بدم میاد !
می خوام و باید که آزاد باشم و خودم انتخاب کنم .
رسما اعلام شده که نشستن بد است.
نشستن باعث چاقی میشود.
نشستن باعث ضعف است.
و نشستن مرگ را نزدیکتر میکند.
البته صحبت سیاست نیست. صحبت بدن انسان است و رشتهای به اسم محققین عدم فعالیت. آنها با این سوال شروع کردند که چرا بعضیها زیاد میخورند و چاق نیستند و بعضیها کم میخورند ولی دائم چاق میشوند و به این نتیجه رسیدند که تفاوت این دو گروه در فعالیتهای جزیی روزانه است. کارهایی مانند بستن بند کفش، خم شدن برای برداشتن کیف، کش و قوس دادن به عضلات حین کارهای دیگر و از همه مهمتر ننشستن.
بنا به تحقیق جیمز ولاهو در نشریه نیویورک تایمز نشستن باعث میشود:
فعالیت الکتریکی عضله افت کند – و « عضله به وضعیتی مشابه عضله یک اسب مرده برود. » حین نشستن عضله شما تنها یک کالری در دقیقه مصرف میکند که یک سوم وضعیتی است که بلند شوید و راه بروید. این موضوع باعث بالا رفتن احتمال دیابت نوع دو و همچنین چاقی میشود. آنزیمهای شکننده لیپید و تریگلیسیرین که وظیفه جمع کردن چربی از سیستم خون را دارد نیز شدیدا سقوط میکنند که به نوبه خود باعث پایین آمدن سطح کلسترول خوب میشود.
متخصص عدم تحرک مارک هامیلتون در آخرین کار خود نشان میدهد که چطور عدم تحرک اجباری در موشها به سرعت باعث کم شدن هفتاد و پنج درصدی توان عضلات مرتبط با ایستادن در حذف لیپوپروتئینهای خون میشود. برای نشان دادن تاثیر مشابه در انسانها، از چهارده داوطلب جوان و سالم خواسته شد تا بیست و چهار ساعت بی تحرک باشند و اینکار باعث افت چهل درصدی توان انسلولین در شکستن گلوکز شد.
طبق تحقیقات مشابه ، یک عمر روزانه شش ساعت پشت میز نشستن میتواند در مردان باعث 20% افزایش احتمال مرگ در مقایسه با کسانی شود که روزانه تنها 3 ساعت پشت میز مینشینند.
همین مجموعه تحقیقات باعث شده یک مد در بین هکرها شایع شود: ایستاده کار کردن. این روزها اصلا غیرعادی نیست وارد دفتری بشوید و ببینید که یک نفر صندلیاش را روی میز و کامپیوتر را روی آن گذاشته و مشغول کار است یا اصولا میزهای بلندی ویژه ایستاده کار کردن در دفاتر کار گذاشته شده.
منابع : بیزنس اینسایدر و بویینگ بویینگ
آدم های بزرگ درباره ی ایده ها سخن می گویند.
آدم های متوسط درباره ی چیزها سخن می گویند.
آدم های کوچک پشت سر دیگران سخن می گویند.
آدم های بزرگ درد دیگران را دارند.
آدم های متوسط درد خودشان را دارند .
آدم های کوچک بی دردند.
آدم های بزرگ عظمت دیگران را می بینند .
آدم های متوسط به دنبال عظمت خودشان هستند .
آدم های کوچک عظمت خود را در تحقیر دیگران می بینند.
آدم های بزرگ به دنبال کسب حکمت هستند
آدم های متوسط به دنبال کسب دانش هستند
آدم های کوچک می پندارند همه ی پرسش ها را می دانند .
آدم های بزرگ به دنبال خلق مسئله هستند.
آدم های متوسط به دنبال حل مسئله هستند.
آدم های کوچک مسئله ندارند.
آدم های بزرگ سکوت را بر سخن گفتن بر می گزینند.
آدم های متوسط گاه سکوت را بر سخن گفتن ترجیح می دهند.
آدم های کوچک با سخن گفتن بسیار ، فرصت سکوت را از خود می گیرند.