سفارش تبلیغ
صبا ویژن


مسافری خسته که از راهی دور می آمد ، به درختی رسید و تصمیم گرفت که در سایه آن قدری اسـتراحت کند غافـل از این که آن درخت جـادویی بود ، درختی که می توانست آن چه که بر دلش می گذرد برآورده سازد.

وقتی مسافر روی زمین سخت نشست با خودش فکر کرد که چه خوب می شد اگـر تخت خواب نـرمی در آن جا بود و او می تـوانست قـدری روی آن بیارامد. فـوراً تختی که آرزویـش را کرده بود در کنـارش پدیـدار شـد.

مرد با تعجب روی تخت دراز کشید و با خودش گفت کاش یک جوان این جا بود و پاهای رنجور و آسیب دیده مـرا مالـش می داد. ناگهـان جـوانی ظاهـر شـد و آن چه که می خواسـت به بهتـرین نحـو بـرایش انجام داد.
مسافر با خود گفت : چقدر گـرسـنه هستم. کاش غذای لذیـذی داشتم.
سپس میـزی مملو از غذاهای رنگارنگ و دلپذیـر در برابرش آشـکار شد. پس مـرد با خوشحالی خورد و نوشید.

بعـد از طعام ، کمی سـرش گیج رفت و پلـک هایش به خاطـر خستگی و غذایی که خورده بود سنگین شدند. خودش را روی آن تخت رهـا کرد و در حالـی که به اتفـاق های شـگفت انگیـز آن روز عجیب فکـر می کرد با خودش گفت : قدری می خوابم. ولی اگر یک ببر گرسنه از این جا بگـذرد چه ؟ و ناگهان ببـری ظاهـر شـد و او را درید.

هر یک از ما در درون خود درختی جادویی داریم که منتظر سفارش هایی از جانب ماست. ولی باید حواسـمان باشد ، چون این درخت افکار منفی ، ترس ها ، و نگرانی ها را نیز تحقق می بخشد. و ممکن است که با ازدیاد و هجوم این نوع افکار ، زخمی و خدشه دار شده و حتی از بین برود. این روش عملکرد ترس ها و نگرانی هاست.

مراقب آن چه که به آن می اندیشید باشید.


نوشته شده در  چهارشنبه 90/5/5ساعت  12:22 عصر  توسط بهار 
  نظرات دیگران()

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
بهار هفت ساله شد!
حسین پناهی
[عناوین آرشیوشده]
 
  • کلمات کلیدی :