سفارش تبلیغ
صبا ویژن

میگند امروز روز تولد وبلاگمه !!
به گمونم درست بگند .

 85/12/21 کلنگشو زدم حالا 5 ساله شد ...
5 ساله که به جز مدرسه یک کانال ارتباطی دیگه ای برای خودم درست کردم تا ضمن این که آفتاب مهتاب رنگم را نمی بینند با بیرون از خانه هم ارتباط داشته باشم

دختر بهمن ماه هرسال ....
شاید این بهمن ...
شاید آن بهمن...
فرقی نمیکند ....
تولد قلب تو .. به بهمن و بهار نیست....
به فصل باز شدن چشمانش...
شکوفه دادن دستانش...
جاری شدن حرفهایش ..
و باریدن آغوشش است ....
نه روز زمینی شدنت

نوشته شده در  یکشنبه 95/12/29ساعت  12:0 صبح  توسط بهار 
  نظرات دیگران()

روی آموزش و پرورش تعصب و تعهد دارم روی شاگردام مثل بچه هام تعصب دارم و خودمو نسبت بهشون مسئول می دونم ...
اگر زمام امری در دستم بود هرگز ریاست و مدیریت آموزش و پرورش را به دست نااهلش نمی سپردم همانطور که بچه هامو دست نااهلی نمی سپرم ...
برای یه مادر چیزی گرانبهاتر از فرزند نیست که به خواب ناز هم نمیتونه بچه اشو ببینه ... برای من ؛ که مویی در مدرسه سپید کردم دیدن مدیریت ضعیف آموزش و پرورش تاسف بار است .

این روزها بچه ها هم می دونند که اگر کشوری آبادانی می خواد باید از آموزش و پرورش شروع کنند اگر جامعه فضای پاک می خواد باید در مدارسش نهال کاشت و این نهال ها را به درستی پرورش داد.باید روی مدارس سرمایه گذاری کرد .
و چه گناهکارند کسانی که نا آگاهانه و به صرف یک سری معیارهای غلط و ناکافی شخص نالایقی را در راس هرم آموزش و پرورش قرار می دهند و گناهکار تر آن که در وجودش استطاعتی نمی بیند و این مسئولیت خطیر را قبول می پذیرد.
با تغییر نمایندگان مجلس ؛ روسا و مدیران ادارات و ارگان های هر استان و شهر و منطقه تغییر خواهد کرد . کاش در انتخاب و انتصاب مدیران کمی دقت به خرج بدهند و وقت صرف کنند و از مشاوره با اهلش بهره ببرند و ساعتی بیندیشند و معیارهایی که شخص مزبور باید داشته باشد را روی کاغذ دسته بندی کنند . کاش دست از دیمی کاری بر می داشتیم و کمی سنجیده عمل می کردیم .


نوشته شده در  پنج شنبه 95/12/26ساعت  12:0 صبح  توسط بهار 
  نظرات دیگران()

این روزها زیاد بهت فکر می کنم ...
خیلی دلم برات تنگ شده ... برای خودت ، زینب ، حامد ...
شاید دلیلش کامنت اقا مجتبی است ...

برای بودن گاهی لازم است نباشی.....

شاید نبودنت، بودنت را به خاطر آورد....


اما........


دور نباش.....


دوری همیشه دلتنگی نمی آورد...

فراموشی همین نزدیکی هاست.....

شاید هم دیدن فیلم سنگسار ثریا این قدر مرا به هم ریخته ...


یاد حرفات می افتم ... یادت هست ؟!
از مادرت گفتی و دلتنگیاش ... از این که بعد یه عمر زندگی احساس می کرد تمام زندگیشو باخته ...
یادته ازم پرسیدی زن بودن سخت تره یا مادر بودن ؟
یادش به خیر ... کاش می شد برگردی ...گفت یبه خانه ی تازه کوچ می کنی و من می دانستم که هرگز نخواهم توانست برای منزل جدیدت چشم روشنی بیارم !
یادت هست که گفتی میزبان دوستانی هستی که به قول سهراب بهتر از آب روانند !

 


نوشته شده در  دوشنبه 95/11/18ساعت  12:0 صبح  توسط بهار 
  نظرات دیگران()

بعضی از آدم ها فقط یک دهان بزرگند . همه وجودشان همان دهان بزرگ است.بدون کله ای برای فکر کردن و گوشی برای شنیدن،تنها مدام حرف می زنند.

بعضی ها هم هیچی نیستند،به غیر از دو تا گوش.از این بعضی ها، بعضی ها هستند که با هر دو تا گوشی که همه وجودشان است، فقط می شنوند.آماده اندکه هر کس چیز گفت، بشنوند و سر
تکان بدهند.

 


بعضی دیگر هم هستند که با یک گوش می شنوند و از یک گوش می دهند بیرون ! همان حکایت یک گوش در و یک گوش دروازه اند!


به هر حال، هیچ کدامشان به این درد نمی خورند که یک روز با آنها تا ته یک کوچه باریک و خلوت قدم بزنی و دو کلمه حرف حساب بگویی و دو کلمه حرف صواب بشنوی.


هیچ کدامشان به این درد نمی خورند که یک صبح برفی یا یک غروب سپید و نارنجی ، دو تا لیوان چای بریزی و کنارشان بنشینی و گل بگویی و گل بشنوی.


کسی باید باشد که هم شنیدن بلد باشد و هم حرف زدن.


با این جور آدم هاست که درد دل کردن می چسبد.

 

*********************************************

از 3 نفر هرگز متنفر نباش :
فروردینی ها ، مهری‌ ها ، اسفندی ها
چـون بهتـرین ها هستند...

سه نفر را هرگز نرنجون :

اردیبهشتی ها ، تیری ها ، دی ماهی ها
چـون صادق هستند...

 

سه نفر رو هیچوقت نذار از زندگیت بیرون برن :
شهریوری‌ ها ، آذری‌ ها ، آبانی ها
چـون به درد دلت گوش میدهند...

سه نفر رو هرگز از دست نده :

مردادی ها ، خردادی ها ، بهمنی ها
چـون دوست واقعی هستند...



نوشته شده در  شنبه 95/11/16ساعت  12:0 صبح  توسط بهار 
  نظرات دیگران()

دلم گرفته.. کسی نیست؟!

کسی تکان بدهد باز چوب جادو را

 

که باد  فوت کند توی  قصه ام او را

 

دلم گرفته ... کسی نیست تا که پاره کند

 

طناب گردن باریک بچه آهو را ؟

 

کسی که پر بدهد از سکوت تلخ حیاط

 

کلاغهای غمم را و این هیاهو را

 

بگیرد از خلاء خوابهای نصفه شبم

 

صدای هق هق کابوسهای بی او را

 

دری که پشت سرش بسته بود باز کند

 

به  قصه ام بدهد عطر خوب شب بو را

 

به قصه ای که پس از او ادامه داشته است

 

به سمت آخر ، جایی که مرگ ، چاقو را ...

 

به شکل دیگر قصه ...نمی توانم ...نه

 

ادامه می دهم  این روزهای ترسو را

 

لیلا حیدری



عاشق طرز فکر ادمــــهـــا نشید ادمــــهـــا زیبا فکر میکنند زیبا حرف میزنند
امـــــــا
زیبا زندگی نمیکنند!

تهران! ولی عصر ترافیک مسخره!


تهران مانند زنی است که پاهایش را روی هم می گرداند و سیگار «کنت» می کشد، عینک دودی می زند و «ودکالایم» می خورد؛ «بی کینی» می پوشد و حمام آفتاب می گیرد، اما وقتی پای صحبتش بنشینید، از اُملّی و سبک مغزی و حمق و پرمدّعایی و شلختگی و ورّاجی او، آدم تا سر حدّ مرگ ملول می شود...!

 

دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن

در کجــای این فضای تنگ بی آواز
من کبوترهای شعرم را دهم پرواز؟

باخته ای..؟!

اگر زنی را نیافته‌ای که با رفتنش

نابود شوی

تمام زندگی‌ات را باخته‌ای

این را

منی می‌گویم

که روزهایم را زنی برده است جایی دور

پیچیده دور گیسوانش

آویخته بر گردن

سنجاق کرده روی سینه

یا ریخته پای گلدان‌هاش

باقی را هم گذاشته توی کمد

برای روز مبادا...

دلم می خواهد..!

دلم پرواز می خواهد،


دلم با تو پریدن در هوای باز می خواهد


دلم آواز می خواهد،


دلم از تو سرودن با صدای ساز می خواهد


دلم بی رنگ و بی روح است


دلم نقاشی یک قلب پر احساس می خواهد!

عشق!..؟!

با هر چه عشق ...

نام تو را می‌توان نوشت ،

با هر چه رود ...

راه تو را می‌توان سرود ،

بیم از حصار نیست

که هر قفل کهنه را ...

با دست‌های روشن تو می‌توان گشود

پنج وارونه!

خواهر کوچکم از من پرسید

پنج وارونه چه معنا دارد؟


من به او خندیدم


کمی آزرده و حیرتزده گفت

روی دیوار و درختان دیدم


باز هم خندیدم

گفت دیروز خودم دیدم

مهران پسر همسایه

پنج وارونه به مینو می داد


آن قدر خنده برم داشت که طفلک ترسید


بغلش کردم و بوسیدم و با خود گفتم

بعدها وقتی بارش بی وقفه درد

سقف کوتاه دلت را خم کرد

بی گمان می فهمی


پنج وارونه چه معنا دارد....

دلم که...!

دل ام که می گرفت

سنگ ریزه جمع می کردم

.که بزنم به پنجره ی اتاق ات

.سرت را بیرون می آوردی و

می خندیدیم

و اگر خواب بودی

هوای کوچه را در سینه حبس می کردم

.و به انتظار ِ فردا زنده می ماندم

دلم می گیرد

دیگر شب ها و کوچه ها

.رو به هیچ پنجره ای باز نمی شوند

 

یاسمن کاظمی

تولد!

به لمس انگشتی خاموش می شود


شمعی که سرگرم تماشای دوام عمر ماست


روی کیک جشن!

؟!

بی حوصله لبخند

 

و بی امان زخم زدیم!

 

و آنچه باختیم اعتماد بود..!

 
دلم گرفته.. کسی نیست؟!ر
دلم گرفته.. کسی نیست؟!

کسی تکان بدهد باز چوب جادو را

 

که باد  فوت کند توی  قصه ام او را

 

دلم گرفته ... کسی نیست تا که پاره کند

 

طناب گردن باریک بچه آهو را ؟

 

کسی که پر بدهد از سکوت تلخ حیاط

 

کلاغهای غمم را و این هیاهو را

 

بگیرد از خلاء خوابهای نصفه شبم

 

صدای هق هق کابوسهای بی او را

 

دری که پشت سرش بسته بود باز کند

 

به  قصه ام بدهد عطر خوب شب بو را

 

به قصه ای که پس از او ادامه داشته است

 

به سمت آخر ، جایی که مرگ ، چاقو را ...

 

به شکل دیگر قصه ...نمی توانم ...نه

 

ادامه می دهم  این روزهای ترسو را

 

لیلا حیدری

کسی تکان بدهد باز چوب جادو را

 

که باد  فوت کند توی  قصه ام او را

 

دلم گرفته ... کسی نیست تا که پاره کند

 

طناب گردن باریک بچه آهو را ؟

 

کسی که پر بدهد از سکوت تلخ حیاط

 

کلاغهای غمم را و این هیاهو را

 

بگیرد از خلاء خوابهای نصفه شبم

 

صدای هق هق کابوسهای بی او را

 

دری که پشت سرش بسته بود باز کند

 

به  قصه ام بدهد عطر خوب شب بو را

 

به قصه ای که پس از او ادامه داشته است

 

به سمت آخر ، جایی که مرگ ، چاقو را ...

 

به شکل دیگر قصه ...نمی توانم ...نه

 

ادامه می دهم  این روزهای ترسو را

 

لیلا حیدری


عاشق آدم های صمیمی مهربون و سر زنده ام ، از کسانی که از من متنفرند سپاس, آنها مرا قوی تر می کنند. از کسانی که مرا دوست دارند ممنونم, آنان قلب مرا بزرگتر می کنند. از کسانی که مرا ترک می کنند متشکرم, آنان به من می آموزند که هیچ چیز تا ابد ماندنی نیست و از کسانی که با من می مانند سپاسگزارم , آنان به من معنای دوست واقعی را نشان می ده

 


نوشته شده در  سه شنبه 95/3/18ساعت  12:0 صبح  توسط بهار 
  نظرات دیگران()

جایی خواندم :

وقتی تخم مرغ بوسیله یک نیرو از خارج می شکند، یک زندگی به پایان می رسد !!

وقتی تخم مرغ بوسیله نیروئی از داخل می کشند، یک زندگی آغاز می شود!!

تغییرات بزرگ همیشه از نیروی های داخلی آغاز می شود.


نوشته شده در  چهارشنبه 94/1/19ساعت  12:0 صبح  توسط بهار 
  نظرات دیگران()

روزی یک مرد با خداوند مکالمه ای داشت:
خداوندا! دوست دارم بدانم بهشت و جهنم چه شکلی هستند؟
خداوند او را به سمت دو در هدایت کرد و یکی از آنها را باز کرد، مرد نگاهی به داخل انداخت، درست در وسط اتاق یک میز گرد بزرگ وجود داشت که روی آن یک ظرف خورش بود، که آنقدر بوی خوبی داشت که دهانش آب افتاد، افرادی که دور میز نشسته بودند بسیار لاغر مردنی و مریض حال بودند، به نظر قحطی زده می آمدند، آن ها در دست خود قاشق هایی با دسته بسیار بلند داشتند که این دسته ها به بالای بازوهایشان وصل شده بود و هر کدام از آنها به راحتی می توانستند دست خود را داخل ظرف خورش ببرند تا قاشق خود را پر نمایند، اما از آن جایی که این دسته ها از بازوهایشان بلند تر بود، نمی توانستند دستشان را برگردانند و قاشق را در دهان خود فرو ببرند.
مرد با دیدن صحنه بدبختی و عذاب آنها غمگین شد.
خداوند گفت: “تو جهنم را دیدی، حال نوبت بهشت است”، آنها به سمت اتاق بعدی رفتند و خدا در را باز کرد، آنجا هم دقیقا مثل اتاق قبلی بود، یک میز گرد با یک ظرف خورش روی آن و افراد دور میز، آنها مانند اتاق قبل همان قاشق های دسته بلند را داشتند، ولی به اندازه کافی قوی و چاق بوده، می گفتند و می خندیدند، مرد گفت: “خداوندا نمی فهمم؟!”، خداوند پاسخ داد: “ساده است، فقط احتیاج به یک مهارت دارد، می بینی؟ اینها یاد گرفته اند که به یکدیگر غذا بدهند، در حالی که آدم های طمع کار اتاق قبل تنها به خودشان فکر می کنند!”

هنگامی که موسی فوت می کرد، به شما می اندیشید، هنگامی که عیسی مصلوب می شد، به شما فکر می کرد، هنگامی که محمد وفات می یافت نیز به شما می اندیشید، گواه این امر کلماتی است که آنها دم آخر بر زبان آورده اند، این کلمات از اعماق قرون و اعصار به ما یادآوری می کنند که یکدیگر را دوست داشته باشید، که به همنوع خود مهربانی نمایید، که همسایه خود را دوست بدارید، زیرا که هیچ کس به تنهایی وارد بهشت خدا (ملکوت الهی) نخواهد شد.

زندگی یک دوی ماراتون یا مسابقه ماشین سواری نیست ، کنکور هم نیست که از تکمیل ظرفیت بترسیم .
یک پیاده روی دسته جمعی و خانوادگیست. پس سعی نکنیم با خارج کردن دیگران از دور جای بیشتری برای خود باز کنیم . ما همان اندازه که بخواهیم رشد می کنیم . کسی جای ما را اشغال نخواهد کرد .
پس می شود در این پیاده روی؛ بدون تنه زدن ، یا خارج کردن دیگران از جمعیت. به آرامی در کنار هم حرکت کنیم و از مصاحبت با همراهانمان لذت ببریم .


نوشته شده در  دوشنبه 94/1/10ساعت  12:0 صبح  توسط بهار 
  نظرات دیگران()


نوشته شده در  دوشنبه 93/3/19ساعت  12:0 صبح  توسط بهار 
  نظرات دیگران()


نوشته شده در  دوشنبه 93/1/18ساعت  12:0 صبح  توسط بهار 
  نظرات دیگران()

20دلیل برای اینکه به زن بودن خود افتخار کنید :
1-  نام هر گل زیبایی که در طبیعت است  روی شما می گذارند.
2- به راحتی و با اعتماد به نفس هر وقت که لازم بود گریه می کنید و غم و غصه هایتان را در دل جمع نمی کنید تا سکته کنید.
3- آن قدر حرف برای گفتن دارید که هرگز کم نمی آورید.
4- عشق و هنر ابداع شماست.
5- زیبایی مخصوص شماست.
6- همیشه جوانتر از سنتان هستید و هیچکس نمی داند شما چند ساله اید.
7- بهشت زیر پای شماست.
8- همیشه تمیز و نظیف هستید.
9- همیشه مقداری پول برای روز مبادا دارید که جز خودتان هیچ کس از جای آن خبر ندارد.
10-حرف آخر را شما می زنید.
11- حق تقدم با شماست.
12- هرگز از فرط خشم نعره نمی کشید و کبود نمی شوید و خون به پا نمی کنید.

13- ضعیف کش نیستید و دق و دلی رئیس اداره تان را در خانه خالی نمی کنید.
14- نصف بیشتر از صندلی های دانشگاه را شما تصاحب کرده اید.
15- به‌ جزئیات‌ زندگی‌ و رفتاری‌ با دقت‌ نگاه‌ می‌کنید و آنها را در حافظه‌ خود جای‌ می‌دهید.
16- درصد کارکنان زن نسبت به کل کارکنان در حال افزایش مستمر است.
17- میانگین عمرتان بیشتر از آقایان است.
18- موفقیت مردان مرهون زحمات شما است.
19- مردان از دامن شما به معراج می روند.
-20 مجبور نیستید خانه به خانه بروید و خواستگاری کنید مثل خانم ها در خانه می نشینید تا دیگران با کلی منت و خواهش و التماس و گل و هدیه .......(البته اگر بیایند).


20 دلیل برای اینکه به مرد بودن خود افتخار کنید :
1. نام خانوادگی بچه هایتان تابع نام خانوادگی شما است.
2  .مدت زمان مکالمه ی تلفنی شما حد اکثر 30 ثانیه است.
3.برای یک مسافرت یک هفته ای  تنها یک ساک کوچک دستی نیاز دارید.
4.در تمام شیشه های مربا و ترشی را خودتان باز می کنید.
5.دوستان شما توجهی به کاهش یا افزایش وزن شما ندارند.
6.جنسیت شما در موقع استخدام مطرح نیست.
7.لازم نیست کیفی پر از وسایل بی استفاده را همه جا به دنبالتان بکشید.
8.ظرف مدت 10دقیقه میتوانید حمام کنید و برای رفتن به مهمانی آماده شوید.
9.همکارانتان نمی توانند اشک شما را در بیاورند.
10.اگر در 34 سالگی هنوز مجردید  احدی به شما ایراد نمی گیرد.
11.رنگ اجزای صورت شما در هر صورت طبیعی است.
12.با یک دسته گل می توانید بسیاری از مشکلات احتمالی را حل کنید.
13.وقتی مهمان به خانه ی شما می آید لازم نیست اتاق را مرتب کنید.
14.بدون هدیه میتوانید به دیدن تمام دوستان و آشنایان بروید.
15.می توانید آرزوی هر پست و مقامی را داشته باشید.
16.حداقل 20 راه برای باز کردن در هر بطری نوشابه ی داخلی یا خارجی بلد هستید.
17.ضرورتی ندارد روز تولد دوستانتان را به خاطر داشته باشید.
18.در تقسیم ارث سهم بیشتری می برید.
19.احتمال مدیر شدنتان زیاد است.
20.می توانید چند زن داشته باشید.(احتیاط! معلوم نیست خوشبخت شوید)


نوشته شده در  یکشنبه 91/4/18ساعت  12:0 صبح  توسط بهار 
  نظرات دیگران()

<      1   2   3   4   5   >>   >
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
بهار هفت ساله شد!
حسین پناهی
[عناوین آرشیوشده]
 
  • کلمات کلیدی :