سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مادرمن زنم و به همان اندازه از هوا سهم می برم که ریه های تو !

دردآور است که من آزاد نباشم تا تو به گناه نیفتی !

قوس های بدنم بیشتر از افکارم به چشم هایت می آیند .

تاسف بار است که باید لباس هایم را به میزان ایمان تو تنظیم کنم .

 ******       ******           

تمام طول زندگی اش ؛ صرف پنهان کردن عرض آن  می شود...
مساحت بیان افکارش را به حداقل می رساند آن قدر که چیزی جز یک خط مستقیم از آن نمی ماند !
خطی از خانه به مدرسه ...
در محافل ، چون کوی و برزن ، چادری از سکوت بر سر می اندازد تا مبادا شیوایی سخنش ؛ زیبایی اندیشه اش را آشکار کند. نکند خدایی ناکرده کسی مسحور نظرش گردد ...
یقینا می تواند در آبادانی شهر و مملکتش چون آبادانی خانه و مطبخش توانمند و کوشا باشد ...اما ...
رقیب قدرست و او ظریف... رقیب سرسخت است و او دل رحم ... رقیب حاکم شد و او محکوم ... رقیب قوی شد و او ضعیف عشق...

از همان ابتدای خلقت ؛ آدم ، گوی سبقت از حوا ربود ، تقسیم کردند (با توافق یا بی توافقش را نمی دانم !) عشق و خانه و اطاعت به حوا  و ردای حکومت به آدم رسید ...یکی شد مالک و دیگری مملوک ، این یکی صاحب و آن دیگری مصاحب ، این ارباب و آن رباب ...

می گویند وقتی پای عشق وسط باشد "ترس" دست به عصا می شود !
در عجبم از این موجود ... چه سخت جانیست ... برای حفظ زندگی و آسایش بقیه می جنگد و در این مسیر
ذره ای ترس و تردید به دل راه نمی دهد .
اما به راحتی ، چون باد  از سرزمین خواسته هایش می گذرد و مصلحت اندیش می شود و پرچم غیر را در قلب خاک آرزوهایش به اهتزاز در می آورد .
و عجیب تر آن که ؛ به دخترش می آموزد همین گونه باشد و اگر زنی غیر از این عمل کند بر او خرده می گیرد !! 


پ .ن 1 : از این حرف ها که بگذریم ادعا می کنند که ؛ رفیق بی کلک مادر !! مادر چنین است و چنان ؛ که جانم فدایش ! اما گاهی چنان فریاد قهر بر سر مادر فرود می آورند که ...
دم از ناموس می زنند و اگر گوشه ی لچک خواهرشان کمی جا به جا شود رگ غیرت شان باد می کند اما بعضا به شوخی یا جدی یا در ورزشگاه ها وقتی می خواهند از خجالت هم در بیایند و به هم فحش می دهند از مادر و خواهر شان مایه می گذارند !
و ...................
جای تعجب است...

پ . ن2 : کاش روزی به این نام نبود!


نوشته شده در  شنبه 91/2/23ساعت  8:23 صبح  توسط بهار 
  نظرات دیگران()

نه سلامم  نه علیکمنقطه ی عشق
نه سپیدم  نه سیاهم
نه چنانم که تو گویی
نه چنینم که تو خوانی
و نه آنگونه که گفتند و شنیدی
نه سمائم  نه زمینم
نه به زنجیر کسی بسته‌ام و برده ی دینم
نه سرابم
نه برای دل تنهایی تو جام شرابم
نه گرفتار و اسیرم
نه حقیرم
نه فرستاده ی پیرم
نه به هر خانقه و مسجد و میخانه فقیرم
نه جهنم نه بهشتم
چُنین است سرشتم
این سخن را من از امروز نه گفتم، نه نوشتم
بلکه از صبح ازل با قلم نور نوشتم...
گر به این نقطه رسیدی
به تو سر بسته و در پرده بگویــم
تا کســی نشنـود این راز گهــربـار جـهان را
آنچـه گفتند و سُرودنـد تو آنـی
خودِ تو جان جهانی
گر نهانـی و عیانـی
تـو همانی که همه عمر بدنبال خودت نعره زنانی
تو ندانی که خود آن نقطه ی عشقی
تو خود اسرار نهانی
تو خود باغ بهشتی
تو بخود آمده از فلسفه ی چون و چرایی
به تو سوگند
که این راز شنیدی و نترسیدی و بیدار شدی در همه افلاک بزرگی
نه که جُزئی
نه که چون آب در اندام سَبوئی
تو خود اویی  بخود آی
تا در خانه متروکه ی هرکس ننشـــینی و
بجز روشنــی شعشـعه ی پرتـو خود هیچ نبـینـی
و گلِ وصل بـچیـنی


      در جهان تنها  یک  فضیلت وجود  دارد و آن  آگاهی  است
و  تنها  یک  گناه و  آن  جهل  است.

عارف بزرگ -مولانا


نوشته شده در  یکشنبه 91/2/17ساعت  11:44 عصر  توسط بهار 
  نظرات دیگران()

نام این مرد هاروکا ایشیماتسو است.

مدیر

او مدیرعامل ژاپن ایرلاینز است. یکی از ده ایرلاین برتر جهان.  
او برای اینکه کارمندان شرکتش اخراج نشوند، حقوق خودش را کاهش داد.
از سال 2007 تا به حال، حقوق او حتی کمتر از حقوق خلبان های زیردستش است.
او با اتوبوس به سر کار می رود.

موقع نهار، او مثل بقیه کارمندان  در صف کافه تریا می ایستد.

مدیر

او دفتر کار ندارد. میزش در سالن، کنار بقیه کارمندان است.

مدیر

هیچی نمیخوام بگم ...
چی دارم که بگم ؟!!!!


نوشته شده در  جمعه 91/2/15ساعت  9:54 صبح  توسط بهار 
  نظرات دیگران()

از بزرگی پرسیدند زندگی خود را بر چند اصل بنا کردی؟

فرمود چهار اصل:

1- دانستم رزق مرا دیگری نمی خورد پس آرام شدم.

2- دانستم که خدا مرا می بیند پس حیا کردم.

3- دانستم که کار مرا دیگری انجام نمی دهد پس تلاش کردم.

4- دانستم که پایان کارم مرگ است پس مهیا شدم.

 


نوشته شده در  سه شنبه 91/2/12ساعت  12:58 عصر  توسط بهار 
  نظرات دیگران()

دو قطره آب که به هم نزدیک شوند، تشکیل یک قطره بزرگتر میدهندقطره
اما دو تکه سنگ هیچگاه با هم یکی نمی شوند
پس هرچه سخت تر و قالبی تر باشیم ،

فهم دیگران برایمان مشکل تر ، و در نتیجه امکان بزرگتر شدنمان نیز کاهش می یابد
آب در عین نرمی و لطافت در مقایسه با سنگ ،
به مراتب سر سخت تر و در رسیدن به هدف خود لجوج تر و مصمم تر است
سنگ پشت اولین مانع جدی می ایستد
اما آب . . . راه خود را به سمت دریا می یابد

در زندگی ، معنای واقعی سرسختی،استواری و مصمم بودن را ، در دل نرمی و گذشت باید جستجو کرد

گاهی لازم است کوتاه بیایی...
گاهی نمی‌توان بخشید و گذشت...اما می‌توان چشمان را بست
و عبور کرد

گاهی مجبور می‌شوی نادیده بگیری...
 
گاهی نگاهت را به سمت دیگر بدوز که نبینی


نوشته شده در  یکشنبه 91/2/10ساعت  2:42 عصر  توسط بهار 
  نظرات دیگران()


کشاورزی الاغ پیری داشت که یک روز
اتفاقی به درون یک چاه بدون آب افتاد.
کشاورز هر چه سعی کرد نتوانست الاغ را از درون چاه بیرون بیاورد.
برای اینکه حیوان بیچاره زیاد زجر نکشد،
کشاورز و مردم روستا تصمیم گرفتند چاه را با خاک پر کنند تا الاغ زودتر بمیرد و زیاد زجر نکشد.
مردم با سطل روی سر الاغ هر بار خاک می ریختند اما الاغ هر بار خاکهای روی بدنش را می تکاند وزیر پایش میریخت و وقتی خاک زیر پایش بالا می آمد سعی می کرد روی خاک ها بایستد. روستایی ها همینطور به زنده به گور کردن الاغ بیچاره ادامه دادند و الاغ هم همینطور به بالا آمدن ادامه داد تا اینکه به لبه چاه رسید و بیرون آمد.

نکته:
مشکلات، مانند تلی از خاک بر سر ما می ریزند و ما همواره دو انتخاب داریم:
*اول: اینکه اجازه بدهیم مشکلات ما را زنده به گور کنند.*
*دوم: اینکه از مشکلات سکویی بسازیم برای صعود.*

قدرت اندیشه
پیرمردی تنها در یکی از روستاهای آمریکا زندگی می کرد . او می خواست مزرعه سیب زمینی اش را شخم بزند اما این کار خیلی سختی بود. تنها پسرش بود که می توانست به او کمک کند که او هم در زندان بود .
پیرمرد نامه ای برای پسرش نوشت و وضعیت را برای او توضیح داد :
"پسرعزیزم من حال خوشی ندارم چون امسال نخواهم توانست سیب زمینی بکارم . من نمی خواهم این مزرعه را از دست بدهم، چون مادرت همیشه زمان کاشت محصول را دوست داشت. من برای کار مزرعه خیلی پیر شده ام. اگر تو اینجا بودی تمام مشکلات من حل می شد . من می دانم که اگر تو اینجا
بودی مزرعه را برای من شخم می زدی.
دوستدار تو پدر".*
طولی نکشید که پیرمرد این تلگراف را دریافت کرد: "پدر، به خاطر خدا مزرعه را شخم نزن، من آنجا اسلحه پنهان کرده ام".
ساعت 4 صبح فردا مأمور اف.بی.آی و افسران پلیس محلی در مزرعه پدر حاضر شدند و تمام مزرعه را شخم زدند بدون اینکه اسلحه ای پیدا کنند . پیرمرد بهت زده نامه دیگری به پسرش نوشت و به او گفت که چه اتفاقی افتاده و می خواهد چه کند؟*
پسرش پاسخ داد : "پدر! برو و سیب زمینی هایت را بکار، این بهترین کاری بود که می توانستم از زندان برایت انجام بدهم".
نکته:
در دنیا هیچ بن بستی نیست.

قبل از انجام هر کار راهکارهای متفاوت را بررسی کنیم
میگویند در کشور ژاپن مرد میلیونری زندگی میکرد که از درد چشم خواب به چشم نداشت و برای مداوای چشم دردش انواع قرص ها و آمپول ها را به خود تزریق کرده بود اما نتیجه چندانی نگرفته بود.
وی پس از مشاوره فراوان با پزشکان و متخصصان زیاد درمان درد خود را مراجعه به یک راهب مقدس و شناخته شده می بیند.
وی به راهب مراجعه می کند و راهب نیز پس از معاینه وی به او پیشنهاد کرد که مدتی به هیچ رنگی به جز رنگ سبز نگاه نکند. پس از بازگشت از نزد راهب، او به تمام مستخدمین خود دستور می دهد با خرید بشکه های رنگ سبز تمام خانه را با سبز رنگ آمیزی کند.همینطور تمام اسباب و اثاثیه خانه را با همین رنگ عوض می کند.
پس از مدتی رنگ ماشین، ست لباس اعضای خانواده و مستخدمین و هر آنچه به چشم می آید را به رنگ سبز و ترکیبات آن تغییر می دهد و البته چشم دردش هم تسکین می یابد.
مدتی بعد مرد میلیونر برای تشکر از راهب وی را به منزلش دعوت می نماید. راهب نیز که با لباس نارنجی رنگ به منزل او وارد می شود متوجه می شود که باید لباسش را عوض کرده و خرقه ای به رنگ سبز به تن کند. او نیز چنین کرده و وقتی به محضر بیمارش می رسد از او می پرسد آیا چشم دردش تسکین یافته؟ مرد ثروتمند نیز تشکر کرده و می گوید :" بله . اما این گرانترین مداوایی بود که تاکنون داشته".
مرد راهب با تعجب به بیمارش می وید بالعکس این ارزانترین نسخه ای بوده که تاکنون تجویز کرده ام.
برای مداوای چشم دردتان، تنها کافی بود عینکی با شیشه سبز خریداری کنید و هیچ نیازی به این همه مخارج نبود.
برای این کار نمی توانی تمام دنیا را تغییر دهی، بلکه با تغییر دیدگاه و یا نگرشت می توانی دنیا را به کام خود درآوری.
نکته:
*تغییر دنیا کار احمقانه ای است اما تغییر دیدگاه و یا نگرش ما ارزانترین و موثرترین روش می باشد.*


 در بیشتر موارد راه حل ساده تری نیز وجود دارد
در یک شرکت بزرگ ژاپنی که تولید وسایل آرایشی را برعهده داشت، یک مورد تحقیقاتی به یاد ماندنی اتفاق افتاد : شکایتی از سوی یکی مشتریان به کمپانی رسید. او اظهار داشته بود که هنگام خرید یک بسته صابون متوجه شده بود که آن قوطی خالی است.
بلافاصله با تاکید و پیگیری های مدیریت ارشد کارخانه این مشکل بررسی، و دستور صادر شد که خط بسته بندی اصلاح گردد و قسمت فنی و مهندسی نیز تدابیر لازمه را جهت پیشگیری از تکرار چنین مسئله ای اتخاذ نماید.
مهندسین نیز دست به کار شده و راه حل پیشنهادی خود را چنین ارائه دادند: پایش ( مونیتورینگ) خط بسته بندی با اشعه ایکس.
بزودی سیستم مذکور خریداری شده و با تلاش شبانه روزی گروه مهندسین،‌دستگاه تولید اشعه ایکس و مانیتورهائی با رزولیشن بالا نصب شده و خط مزبور تجهیز گردید. سپس دو نفر اپراتور نیز جهت کنترل دائمی پشت آن دستگاهها به کار گمارده شدند تا از عبور احتمالی قوطی های خالی جلوگیری نمایند.
نکته جالب توجه در این بود که درست همزمان با این ماجرا، مشکلی مشابه نیز در یکی از کارگاه های کوچک تولیدی پیش آمده بود اما آنجا یک کارمند معمولی و غیرمتخصص آنرا به شیوه ای بسیار ساده تر و کم خرجتر حل کرد:
تعبیه یک دستگاه پنکه در مسیر خط بسته بندی تا قوطی خالی را باد از خط تولید دور کند!!!

نکته:
معمولا در بسیاری از موارد راه های ساده تری نیز برای حل هر مسئله و یا مشکلی وجود دارد. همیشه به دنبال ساده ترین راه حل ها باشید


نوشته شده در  چهارشنبه 91/2/6ساعت  2:25 عصر  توسط بهار 
  نظرات دیگران()

ایستگاه سواحل ولیعصر ..... ایستگاه بعدی سواحل هفت تیر


اینم عکس یادگاری کنار رودخانه مترو

 


نوشته شده در  جمعه 91/2/1ساعت  8:2 صبح  توسط بهار 
  نظرات دیگران()

 چه باید کرد ؟
طول عمر ارثی عمر طولانی به ژن‌هایی که هنگام تولد به ارث می‌بریم و سبک زندگی، (تغذیه، محل زندگی و آسیب‌های روحی روانی) بستگی دارد.پیش از سال 1998، میزان تاثیر این عوامل بر طول عمر مشخص نبود. دانشمندان سوئدی اواخر دهه 90 میلادی میزان تاثیر عوامل موثر بر طول عمر (تغذیه، محل زندگی و آسیب‌های روحی روانی) را اندازه گرفتند. آنها با بررسی دو قلوهای همسان به این نتیجه رسیدند که تاثیر ژن‌ها بر طول عمر، 30 درصد است و سبک زندگی نقش کلیدی در افزایش آن دارد
.
دکتر برندلی ویلکاک
، استاد انیستیتو مطالعات پزشکی پاسفیک در‌ هاوایی معتقد است: «شما می‌توانید ژنی سالم داشته باشید اما با تغذیه نامناسب همه چیز را نابود کنید. برای داشتن عمر طولانی علاوه بر ژن‌های سالم باید سبک زندگی سالم، تغذیه مناسب، فعالیت بدنی و خواب کافی داشته باشید.»

رژیم غذایی جادو می کند. زنانی که در آمریکا عمر طولانی دارند عاشق رانندگی هستند، از دخانیات، کافئین و الکل دوری و هشت سال بیشتر از مردان آمریکایی عمر می‌کنند.
دکتر پرثت اعتقاد دارد: این درس بزرگی برای همه ماست. من عمیقا باور دارم با تغییر در رژیم غذایی و افزایش فعالیت بدنی، خواب مناسب، پرهیز از دخانیات و الکل، فعالیت ذهنی و... همه انسان‌ها می‌توانند دست‌کم تا 75 سالگی زندگی همراه با سلامتی داشته باشند
.
شهروندان آمریکایی با استفاده از غذاهای آماده و عدم تحرک و ابتلا به انواع بیماری‌ها از جمله نارسایی‌های قلبی، یافته‌های محققان درباره کاهش عمر به دلیل تغذیه نامناسب و عدم تحرک را تایید کردند، اما شهروندان 100 ساله اوکیناوا روش سنتی را برای زندگی انتخاب کرده‌اند
. ویتامینE و سویا فراموش نشود.
براساس مطالعات سازمان خواربار و کشاورزی ملل متحد و دانشمندان دانشگاه ایالتی‌ هاوایی آمریکا، شهروندان ژاپنی با مصرف 60 تا 120 گرم سویا در روز ( بیش از چینی‌ها که 10 گرم در روز مصرف می‌کنند)، مقام اول مصرف سویا در جهان را در اختیار دارند. این ماده غذایی که سرشار از فلاونوئیدها ( نوعی آنتی‌اکسیدان) است، میزان ابتلای ژاپنی‌ها به سرطان را به میزان زیادی کاهش می‌دهد
.
میزان ابتلای کهنسالان اوکیناوایی به زوال عقل (بیماری آلزایمر) بسیار کمتر از کهنسالان آمریکایی و اروپایی است. پژوهشگران دانشگاه بن آلمان معتقدند کاهش ابتلای ژاپنی‌ها به زوال عقل به علت وجود ویتامین‌
E در رژیم غذایی آنهاست که از مغز در برابر بیماری‌ها محافظت می‌کند.با بررسی، تجزیه و تحلیل زندگی شهروندان اوکیناوا، می‌توان گفت زندگی مدرن در غرب، یکی از علل کاهش طول عمر است. شهروندان این جزیره با انتخاب سبک زندگی و تغذیه سنتی ژاپن و تطبیق با روش‌های زندگی در دنیای امروز و فعالیت ذهنی و جسمی، میزان ابتلا به انواع بیماری‌ها از جمله سرطان، حمله قلبی و زوال عقل را به میزان زیادی کاهش داده‌اند.
اما دکتر ماکوتو سوزوکی، سرپرست تیم تحقیق روی کهنسالان اوکیناوا می‌گوید: «به دلیل تغذیه نامناسب جوانان این جزیره و مصرف غذاهای آماده، در دهه‌های آینده شهروندان این جزیره عمر طولانی نخواهند داشت»
دکتر جیانی پس، متخصص دانشگاه ساردنیا هم معتقد است: «زندگی کهنسالان جزیره ساردنیا مشابه زندگی شهروندان صد ساله اوکیناوایی و به دلیل فعالیت بدنی و ذهنی و کمک به هم نوع‌ها عاری از اضطراب است»


نوشته شده در  پنج شنبه 91/1/31ساعت  1:0 صبح  توسط بهار 
  نظرات دیگران()

بازی که در اینجاملاحظه میفرمایید به بازی تمرکز حواس شهرت دارد ، البته گفته می شود فقط نوابغ قادرند به مدت 30 ثانیه یا بیشتر این بازی را ادامه دهند و همچنین خلبانان نیروی هوایی آمریکا می توانند بیش از یک دقیقه در این بازی استقامت نمایند. شاید شما هم یک نابغه باشید و بتوانید رکورد خلبان های آمریکایی را بشکنید .
ماوس را روی مربع قرمز نگه داشته و آن را حرکت دهید. سعی کنید مربع قرمز رنگ با دیواره و مربع ، مستطیل های آبی رنگ برخورد نکند.
اگر بتوانید بیشتر از 30 ثانیه از برخورد جلوگیری کنید، به احتمال زیاد شما یک نابغه هستید.

امتحان کنید .

اینجــــا


نوشته شده در  سه شنبه 91/1/22ساعت  12:13 صبح  توسط بهار 
  نظرات دیگران()


آخر کلاس می نشست ، بسیار زیبا و بشاش بود انگار لبخند ؛ جزیی لاینفک از چهره ی معصومش بود . نگاهش که می کردی قادر به تشخیص آن همه درد و رنج نهان در آن صورت زیبا و خنده رو نبودی .
در یادگیری ریاضی کمی کند بود چند زنگ تفریح را با او گذراندم تا درس را برایش مرور کنم  .
آن روز مدرسه مولودی داشت ؛ بچه ها را به سالن تشریفات بردند .
از میترا پرسیدم : دوست داری به مولودی بروی ؟ اگر دوست نداری بمان تا درس جدید را برایت بازگو کنم .
پذیرفت .
صمیمانه تر کنارش نشستم و تقسیم اعشاری را به او آموزش دادم . خندید و گفت یاد گرفتم . وقتی از یادگیری اش یقین حاصل کردم با هم خودمانی تر شدیم و مختصری از زندگی اش را روی دایره ی دلم ریخت .
مادر به تازگی یک جفت دو قلو به خانواده ی پر جمعیت شان افزوده بود و پدر به شدت بیمار بود . نخواستم که بیشتر باعث آزارش شوم و به او توصیه کردم تا خودش را سرگرم درس خواندن کند .

اواخر اردیبهشت 90 پدر در گذشت و میترا با غم و اندوه فراوان ؛ امتحانات خرداد را سپری کرد .
مادر بود و هزینه های زندگی و تعدادی فرزند که به جز یکی دو تا ؛ بقیه یا دم بخت بودند ، یا مشغول به تحصیل ، یا کوچک و نو پا ...

امروز صبح 91/1/19  خبر فوت میترا مدرسه را بر سرم آوار کرد .
طفل معصوم ، دنیا را با آن همه عظمتش؛ با کمی نفت و یک کبریت معاوضه کرده بود .
شاید سهم او از زندگی کوچکش ؛ یک کبریت و اندکی نفت و خروارها رنج و مشقت بود .!

به کدامین رنج چنین کردی ؟طاقت تحمل کدام درد را نداشتی ؟

عزیزم آن روز که تقسیم اعشاری را به تو آموزش دادم گمان کردم می دانی سهم تو و امثال تو از دنیا ؛ همان دهم و صدم و هزارمی است که بعد از ممیز بی عدالتی ها قرار می گیرد .
به خیالم آموختی چگونه می شود کمترین هستی را بر بیشترین نیستی تقسیم کرد و ناچیزترین بودنی را دوست داشت .
به تو یاد دادم که چگونه کم بر زیاد تقسیم می شود و آب در دل ها تکان نمی خورد !
به تو آموخته بودم که چطور می توانی عدد یک را بر بی نهایت تقسیم کنی و امیدوارانه ؛ پاسخی هر چند ناچیز به دست آوری.
به تو پیشروی در تقسیم را آموختم پیشروی در مسیری که ادامه اش به نظر ناممکن بود ؛ تا در زندگی از چیزی نهراسی و جا نزنی و تا آن جا که ممکن است پیش روی .
از پشتکار و مداومت برایت گفتم .
پس چه شد آن همه آموزش ؟

آن روز صمیمانه کنارت نشستم تا طعم شیرین محبت را بچشی و بدانی آن چه نمی میرد مهربانیست و تو خوبتر از مهربانی بودی .
فقط یادم رفت از صبر برایت بگویم ... از نسیم صبری که گاه گداری از بهشت بر زمین می وزد .
فراموش کردم بگویم که زنان و مادران این بوم فقط با شهد صبوری می توانند بر تلخی مشکلات فائق آیند .

نمی دانم آن گاه که کبریت بر بدن نحیفت می کشیدی به چه می اندیشیدی؟
چقدر دنیا برایت تار شده بود که زندگی نازنینت را به بهای نور اندکی فروختی؟!
مگر آتشی که بر جان خود افروختی چقدر می توانست بر سایه ها چیره شود ؟
دنیا با این وسعت و عظمتش فقط برای جثه کوچک تو جایی نداشت ؟ !

از صبح به زمین و زمان بد و بیراه گفته ام .
به فقر ، به بی خیالی ، به بی عدالتی ، به غفلت ، به خودخواهی و خودبینی ، به اختلاف طبقاتی ، به درماندگی.
به همه ی کسانی که گماشته می شوند تا دردی از دل مردم برچینند و بر نمی چینند .
به آنانی که عوض آن که به منافع و مصالح مردم فکر کنند به فکر زر و شهرت و سیاستند.

از همه بیزارم ؛ از آن هایی که زندگی مردم را به دست گرفته اند تا رفاهی نسبی برای ملت فراهم آورند اما نتوانستند ، یا توانستند و نخواستند .
آنان که بر مسند نشسته اند تا چراغی بیفروزند و نیفروختند .

چرا باید عرصه بر مردم تنگ شود و فشار زندگی آن قدر زیاد باشد که طفلی 12 ساله منتظر طلوع فجر در پس تاریکی شب نماند و حس کند سهمی از این دنیای بزرگ ندارد و حجله ی عروسی را با چاله ی تنگ و تاریک گور طاق زند ؟

چه روزگار نکبتی یست ؛ هر کس در پی آنست که گلیم پوسیده ی خویش را از گل و لای بیرون کشد و تا آخر طی طریق کند.

از خودم بیزارم ، از نظام غلط آموزش و پرورش بیزارم !
اگر کلاس و معلم و مدرسه ؛ درس زندگی و صبر و امید به تو آموخته بود ؛  تو امروز اینگونه ناامیدانه از زندگی و مصائبش نمی گریختی و ترکه ی تر و نازک جسمت را به آتش نمی کشیدی!



نوشته شده در  شنبه 91/1/19ساعت  11:41 عصر  توسط بهار 
  نظرات دیگران()

<      1   2   3   4   5   >>   >
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
بهار هفت ساله شد!
حسین پناهی
[عناوین آرشیوشده]
 
  • کلمات کلیدی :