سفارش تبلیغ
صبا ویژن


دشت‌ها آلوده است
در لجن‌زار گل لاله نخواهد رویید.

در هوای عفن آواز پرستو به چه کارت آید؟
فکر نان باید کرد
و هوایی که در آن نفسی تازه کنیم.

گل گندم خوب است
گل خوبی زیباست
ای دریغا که همه مزرعه‌ی دل‌ها را
علف هرزه‌ی کین پوشانده است!

هیچ کس فکر نکرد که در آبادی ویران شده، دیگر نان نیست!
وهمه مردم شهر، بانگ برداشته اند که چرا سیمان نیست!؟
و کسی فکر نکرد که چرا ایمان نیست!

و زمانی شده‌است که به غیر از انسان، هیچ چیز ارزان نیست
هیچ چیز ارزان نیست!

                                                                  
                                                                         "حمید مصدق"


نوشته شده در  سه شنبه 90/3/10ساعت  9:25 صبح  توسط بهار 
  نظرات دیگران()

 

 

پیری برای جمعی سخن می راند ...

لطیفه ای برای حضار تعریف کرد ، همه دیوانه وار خندیدند.

بعد از لحظه ای او دوباره همان لطیفه را گفت و تعداد کمتری از حضار خندیدند.

او مجدد لطیفه را تکرار کرد تا این که دیگر کسی در جمعیت به آن لطیفه نخندید.

او لبخندی زد و گفت:

وقتی که نمی توانید بارها و بارها به لطیفه ای یکسان بخندید ، پس چرا بارها و بارها به گریه و افسوس خوردن در مورد مسئله ای مشابه ادامه می دهید؟

گذشته را فراموش کنید و به جلو نگاه کنید. 
.............................

.....................

...........

.....
..

گاهی احساس می کنم از خودم چیز زیادی نمی دانم ...

شاید فقط این نقطه های بی پایان ...............

این نقطه ها که بار بغض هایم را به دوش می کشند خوب مرا می شناسند ........... 

اعتراف می کنم گاهی زیر بار زندگی خم می شوم و دوباره با پررویی تمام ، قد راست می کنم ...

نه تنها من ؛ که همه چنین اند و دائم در حال مبارزه ...

این زندگی گاه تیزی دندان نشانت می دهد و گاه نرمی مژگان...

 شب هنگام ، غم را چنان در آغوش می کشی گویی سپیده ای در منتهایش نیست ...

در پی طلوعی دیگر ، نور امید سیاهه ی چشم را نخوانده ؛ از قرنیه ی نازک و شکننده اش عبور می کند

و ظلمتِ دیده را ، نادیده می انگارد . 

به امید فردا ..................


نوشته شده در  شنبه 90/2/31ساعت  12:45 صبح  توسط بهار 
  نظرات دیگران()

خرمالوی خانه ی ما شکوفه داده ؛ کلی ذوق کردم آخه تا حالا گل خرمالو ندیده بودم.

اینم عکسش

شکوفه ی خرمالو


برای کسانی که شکوفه ی خرمالو ندیدند. ( مثل من )


نوشته شده در  سه شنبه 90/2/20ساعت  1:7 عصر  توسط بهار 
  نظرات دیگران()

 

جورج بوش، رئیس جمهور پیشین آمریکا، کشته شدن اسامه بن لادن را "دستاورد بسیار مهم" توصیف کرده است.

وی بلافاصله پس از انتشار خبر کشته شدن بن لادن طی بیانیه ای گفت: "

این دستاورد بسیار مهم نشانه پیروزی برای آمریکا، برای مردمی است که خواستار صلح در سرتاسر جهان هستند و همچنین پیروزی برای کسانی است که عزیزانشان را در 11 سپتامبر سال 2001 از دست دادند."

اصلا مهم نیست که این اتفاق در کجای دنیا رخ داده و چه کسی این پیام را داده ؛ آن چه حائز
اهمیت است اینه که 

  مدت ها بود فکر می کردم تنها چیزی که اهمیت ندارد جان انسان هاست ! فکر می کردم دولتمردان برای بقای حکومت خود از زندگی ها و جان ها خواهند گذشت و برای حفظ موقعیت خویش همه را فدا می کنند ؛ اخلاقیات را به زوال می کشند تا قوام یابند!! اما امروز با به ثمر رسیدن تلاش برای مجازات عاملان" 11 سپتامبر" و شاد کردن دل بازماندگان 11 سپتامبر کمی امیدوار شدم که هنوز انسانیت هست و زندگی ارزش دارد 

راستش کمی غبطه خوردم ؛ هر چه به دور و نزدیک ، گذشته و حال  نگاه می کنم ؛ تاسف می خورم ؛ چه جان های عزیزی که فدا شدند و کسی مجازات نشد ! چه انسان های ارزشمندی از دست رفتند و آب از آب تکان نخورد


نوشته شده در  سه شنبه 90/2/13ساعت  9:3 صبح  توسط بهار 
  نظرات دیگران()

باز باران

مسافر گفت:

چهل سال است

            دنبال کسی هستم

که باران

            شرح حال چشم‌های اوست.

 

مسافر گفت:

            چترم را

                به خاک خسته بخشیدم

بیا در جان من معنای باران باش.

 

مسافر گفت:

رسیدن چیست؟

سرآغازی برای جستجو کردن.

 

مسافر گفت:

نشانی‌های باران را اگر داری

به باران نامه‌ای بنویس.

 

مسافر گفت:

به آبی‌های باران

            می‌سپارم دست‌هایت را...

از سیدعلی میر افضلی ...


نوشته شده در  چهارشنبه 90/2/7ساعت  12:18 عصر  توسط بهار 
  نظرات دیگران()


عزیزم حالا که داری این مطلب را می خوانی کیلومترها از من دور شده ای و چرخ های قطار روی
لبه ی ریل ، ریتم را بی وقفه نگه داشته و شتابان به سمت گنبد طلایی اش سوت می کشد. 

دفعه ی اولیست که چند شبانه روز را دور از خانواده به سر می بری و سرت را روی ناز بالشتت نمی گذاری ! تجربه ی خوبیست 
. سفرمشق زندگی است .
می دانم که از عهده اش به خوبی برخواهی آمد.
هفده سال ساقه های سبز نحیفت را بر پایه ی وجودم پیچاندم ؛ پایه ای که پا در آب و سر در آتش داشت ؛ خواستم جان بگیری و گرد هر خار و خسی نپیچی و از خودت به خوبی مراقبت کنی .الحمدلله که خدا خواست و چنین شد.

مثل هر مادر دیگری از دوری ات بی تابم و به روزی می اندیشم که باید رخت سفید بر تن کنی و راهی سفر زندگی شوی. من آن روز مجبورم سهم نانت را از گوشه ی دلم برکنم و در سفره ی
دل دیگری نهم و جام چشمان پر از اشکم را پشت سرت خالی کنم و چون مادر موسی تو را در
نیل زندگی رها کنم و امیدوار باشم که خدا شیشه را در دل سنگ نگه دارد .

چهار روز دوری از خانه برای تو و چهار شب دوری از نازهای نیلوفرانه 
ات برای من ؛ چه تسهیم به نسبت عادلانه ایست ؟!

می دانم که در این سفر تنها نیستی اما فراموش نکن که همه ی آنان نیز چون تو مسافرند ؛ چادرت را بر چادرشان گره بزن و با جمع و همراهشان باش اما قلبت را به قلبشان زنجیر مکن ! دوستی مسافر با مسافر چون عمر سفر کوتاه است ؛ به نسیم تکیه نزن .
 
عزیزم قدرت کلام وقتی آشکار می شود که از دروازه ی دهان گذشته باشد
. که گاه تخریب می کند و گاه آباد می سازد . پس تا بر آبادانی اش ایمان نکرده ای سخن مکن و بر کسی راز مگو .
گروهی از همراهان شما همکلاسی اند و گروه دیگری مسئول . همکلاسی را با همدم و مسئول را با معصوم اشتباه نگیر .
مسئولین شما معلم اند و قابل احترام ؛ اما مردند ، حتی اگر هم پیر باشند باز از جنس مردند و احساس مردانه دارند .
فراموش نکن آن ها مسئولند اما معصوم نیستند ! پس با آنان چون مردان دیگر رفتار کن ؛ محترمانه و با رعایت همه ی حد و مرزهایی که می دانی .
موقع صحبت چشم در چشم شان ندوز و بلند نخند ؛ عبوس و گوشه گیر هم نباش . وقار و متانتت را حفظ کن تا کسی از
مرزهایت عبور نکند .

با کبوتران گروه بنشین و از قارقار کلاغ ها حذر کن .


می شناسمت ، می دانم که چنینی و ارزش های خانواده را می شناسی و به آن ها ارج می نهی . می دانم چنان رفتار خواهی کرد که سال های بعد از کرده ات پشیمان نخواهی شد و حلاوت خاطراتش همیشه با تو خواهد بود .

گلم؛ طوری رفتار کن که نرنجی و نرنجانی ، هر چه بر خود دوست می داری بر دیگران نیز دوست بدار .
مهربان باش و چون آفتاب بر همه بتاب اما به قاعده . خورشید با همه ی سخاوت و عظمتش ؛
پایان روز غروب می کند و شب را در انتظار سپیده
دم به تاریکی می سپارد و می داند 
هر که ظلمت را تجربه نکند نور را معنا نخواهد کرد .


خوب بخور و استراحت کن ، تفریح کن و خاطرات شیرین بساز
همچو عسل در حصار موم

می دانم که عشقم ، وظیفه و تعهد مادرانه ام را نسبت به خود درک خواهی کرد و در آینده نظیر همین ها را ارزانی فرزندانت می کنی .

پیشاپیش زیارت قبول و التماس دعا .
فدای تو : مادر
سفرت به خیر و سلامت


نوشته شده در  دوشنبه 90/2/5ساعت  12:33 صبح  توسط بهار 
  نظرات دیگران()


هفده سال پیش ؛ سوم اردیبهشت ، حس تازه ای را تجربه کردم .

 بهانه ای نو برای بودن .

 نفسی تازه ، هوایی معطر و دلپذیر ، عشقی شیرین .

رویایی بی بدیل ...

 نیلوفری برای ساقه های سبز زندگی ام .

دختری از جنس آفتاب با موهایی همچو شفق پا
به عرصه ی زندگیم گذاشت و شد چلچراغ خانه ام .

" مادر " شدم .

واژه ی مادر را در لغت نامه ی احساس معنا کردم .

تولدش مبارک


نوشته شده در  جمعه 90/2/2ساعت  11:54 عصر  توسط بهار 
  نظرات دیگران()

 جای گرفتن در دفتر آدرس دیگران چه آسان است!!
جای گرفتن درقلب ها چه مشکل
قضاوت در باره ی اشتباه دیگران چه آسان است
قضاوت در باره ی اشتباه خودمان چه مشکل !
حرف زدن بدون اندیشیدن چه آسان
مراقب حرف زدن بودن چه مشکل !
رنجاندن آن که دوستت دارد چه آسان
مرهم نهادن بر زخم دلش چه مشکل !
بخشیدن دیگران چه آسان
طلب بخشش کردن از دیگران چه مشکل !
هر شب رویای تازه داشتن چه آسان
جنگ برای رسیدن به رویا چه مشکل !
نمایش پیروزی چه آسان
اعتراف به شکست چه مشکل !
ستایش ماه کامل چه آسان
دیدن روی ماه دیگران چه مشکل !
قول دادن چه آسان
عمل کردن به قول چه مشکل !
اشتباه کردن چه آسان
عبرت گرفتن چه مشکل !
حفظ دوستی با حرف و سخن چه آسان
حفظ آن با تمام وجود چه مشکل !


نوشته شده در  چهارشنبه 90/1/24ساعت  4:12 عصر  توسط بهار 
  نظرات دیگران()

 پسرم میگه : "میاد روزی که علم اون قدر پیشرفت کنه تا نیاز نباشه این قدر محفوظات به ذهنمون بسپاریم و درس بخونیم و امتحان بدیم !"
تراشه یا قطعه ی کوچکی در سیستمی مثل MP4یا MP3 یا گوشی های موبایل این امکان را به کابرش می دهد که بتواند در هر زمان به هر نوع اطلاعاتی که احتیاج دارد دسترسی داشته باشد بدین ترتیب نیازی به درس خواندن نیست.

اما جواب من به پسرم که بی ارتباط با پست مدیر محترم حسامسرا  نیست چنین بود:

سیستم هایی مثل کامپیوتر یا ماشین حساب و یا ابزاری پیشرفته تر که بعدا خلق خواهد شد فقط وسیله اند برای انجام  مفاهیمی که شما باید بتوانید آن را در امور مختلف به کار بگیرید
.
یک ماشین حساب می تواند به راحتی جذر بگیرد یا نمودار بکشد اما این که آن جذر کجا به کار می آید ، یا تجزیه و تحلیل آن نمودار چگونه باید انجام شود تا به انسان کمک کند به عهده ی ماست و یک تراشه ی کوچک از عهده ی تجزیه و تحلیل و تصمیم گیری بر نخواهد آمد
.

مشکل امروز سیستم آموزشی ما
1- نبود پدیده هایست که به جای معلمی ؛ معلم راهنما باشند.
2-عدم آموزش صحیح معلمینی است که بتوانند با شیوه هایی جدید مفاهیم را آموزش دهند و از دانش آموز دانش پژوه بسازند
.( دانش آموزی که به مرحله ی تولید دانش رسیده باشد )
اگر معلمان ما مفاهیم را آموزش دهند و بقیه را به دانش پژوه  بسپارند تعطیلی مدارس در پنجشنبه ها اختلالی در روند آموزش پیش نخواهد آورد و دانش آموز خود در تکاپوی دانش اندوزی خواهد بود .
اما افسوس
......
مسلما معلمی که آن همه مثال و تمرین و سوال های پر تکرار کار می کند هم وقت کم می آورد هم به کاهلی بچه دامن می زند
!
در واقع معلمان نیز مانند دانش آموزان نمره گرا شده اند . کلاس های جبرانی و خصوصی و تضمینی و ... نوعی اصرار و پافشاری بر نمره گرایی است و سعی در رفع کاستی های آموزش دارد
.!!
در نظر معلم و دانش آموز و اولیا نمره در جایگاهی برتر از فهم دانش قرار دارد !
این نگرش باید از سیستم آموزشی ما حذف گردد شاید یکی از دلایلی که منجر به کیفی شدن نمرات در دوره های ابتدایی و راهنمایی شد ؛ حذف همین نگرش است
.

متاسفانه تصمیماتی که گرفته می شوند درست بستر سازی نمی شوند و همه ی جوانب را در نظر نمی گیرند پشت بعضی از تصمیمات اندیشه هم هست اما گاه بدون بینش ، مشاوره ، توجیه ، گاهی هم بدون توضیح !

معمولا این اندیشه ها یک بار مصرفند و دوامی ندارند ( مانند طرح کاد ، مدارس نمونه دولتی ، اجرای نظام جدید ، ایجاد مراکز پیش دانشگاهی ، حذف وادغام پیش دانشگاهی ،حذف نمره از دوره ابتدایی ، تولیدپیک های نوروزی و... ) و نتیجه اش آن خواهد بود که اجرای طرح یا در مسیر درست خود قرار نمی گیرد یا با مقاومت مجریان مواجه خواهد شد ؛ آن گاه بعد از چند سال متوجه می شوند مخمرها از شیر گاو ، ماستی درست کرده اند که به درد دوغ هم نمی خورد ! (بیچاره خانم گاوه که شیرش حرام شد ! )

به نظر من آموزش و پرورش یک بلدوزر می خواهد که خرابش کنند و دوباره در بستری جدید با تدبیری نو و البته مصالحی مرغوبتر از قبل ؛ آن را بنا کنند
.

اگه دستم رسد بر چرخ گردون

از او پرسم این چون است و اون چون


پ .ن : وقتی وزیری به وزارت منصوب می شود  آیا تدابیر و افکارش بر مسند صدارت می نشینند یا پوست و مو و گوشتش ؟
چرا با رفتن مدیری ؛ طرح های نیمه کاره یا حتی تمام شده ی وی کنار گذاشته می شود؟ !! یعنی ایده هایش را قبول نداشتند؟! یا معیار و ملاک انتخاب وی چیز دیگری بوده است ؟
چه کسانی از این تغییر و تحولات ناشیانه و کارشناسی نشده متضرر می شود ؟

تکلیف ما چیست ؟ از این به بعد باید به ایده ها و طرح های مدیرانمان اعتماد کنیم یا بی توجه کار خودمان را انجام دهیم ؟


نوشته شده در  پنج شنبه 90/1/18ساعت  12:6 عصر  توسط بهار 
  نظرات دیگران()


پیرزن چینی دو کوزه ی بزرگ داشت که آن ها را آویزان بر انتهای یک تیرک چوبی بر دوش خود حمل می کرد  و از این کوزه ها برای آوردن آب از چشمه استفاده می کرد.
یکی از این کوزه ها ترک داشت، در حالی که کوزه ی دیگر سالم بود و همه ی آب را در خود نگه می داشت.

هر بار که زن پس از پرکردن کوزه ها، راه دراز جویبار تا خانه را می پیمود، آب از کوزه ای که ترک داشت چکه می کرد زمانی که پیرزن به خانه می رسید، کوزه نیمه پر بود. دو سال تمام، هر روز زن این کار را انجام می داد و همیشه کوزه ای که ترک داشت، نیمی از آبش را در راه از دست می داد.

کوزه سالم خیلی به خودش می بالید. ولی کوزه ترک دار از این که تنها می تواند نیمی از وظیفه اش را انجام دهد خجالت می کشید .
پس از دوسال سرانجام روزی کوزه ترک دار در کنار جویبار به زن گفت: من از خویشتن شرمسارم. زیرا این شکافی که در پهلوی من است، سبب نشت آب می شود و زمانی که تو به خانه می رسی، من نیمه پر هستم.

پیرزن لبخندی زد و به کوزه ترک دار گفت:
آیا تو به گل های زیبایی که در این سمت جاده روئیده اند (یعنی سوئی که تو هستی) توجه کرده ای؟ می بینی که در سوی دیگر جاده گلی نروئیده است.

من متوجه شکستگی تو بودم، و برای همین در این طرف جاده مقداری تخم گل کاشتم تا هر روز که از جویبار به خانه بر می گردم تو آنها را آب بدهی.
دو سال تمام، من از گل هائی که اینجا روئیده‌اند چیده‌ام و خانه‌ام را با آن ها آراسته‌ام. اگر تو این ترک را نداشتی، هرگز این گل ها و زیبائی آن ها به خانه من راه نمی یافت.

هر یک از ما شکستگی خاص خود را داریم ولی همین کاستی ها و عیب هاست که زندگی ما را دلپذیر و شیرین می سازد.

ما باید انسان ها را همانگونه که هستند بپذیریم و خوبی هایشان را جستجو کنیم . 

یادتان باشد گل هائی که در سمت شما روئیده اند را ببوئید.
از کاستی های خود نهراسیم زیرا خداوند در راه زندگی ما گل هائی کاشته است که کاستی های ما آن ها را می رویاند.

منبع :اینترنت


نوشته شده در  پنج شنبه 90/1/11ساعت  3:16 عصر  توسط بهار 
  نظرات دیگران()

<   <<   11   12   13   14   15   >>   >
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
بهار هفت ساله شد!
حسین پناهی
[عناوین آرشیوشده]
 
  • کلمات کلیدی :