سفارش تبلیغ
صبا ویژن


عزیزم حالا که داری این مطلب را می خوانی کیلومترها از من دور شده ای و چرخ های قطار روی
لبه ی ریل ، ریتم را بی وقفه نگه داشته و شتابان به سمت گنبد طلایی اش سوت می کشد. 

دفعه ی اولیست که چند شبانه روز را دور از خانواده به سر می بری و سرت را روی ناز بالشتت نمی گذاری ! تجربه ی خوبیست 
. سفرمشق زندگی است .
می دانم که از عهده اش به خوبی برخواهی آمد.
هفده سال ساقه های سبز نحیفت را بر پایه ی وجودم پیچاندم ؛ پایه ای که پا در آب و سر در آتش داشت ؛ خواستم جان بگیری و گرد هر خار و خسی نپیچی و از خودت به خوبی مراقبت کنی .الحمدلله که خدا خواست و چنین شد.

مثل هر مادر دیگری از دوری ات بی تابم و به روزی می اندیشم که باید رخت سفید بر تن کنی و راهی سفر زندگی شوی. من آن روز مجبورم سهم نانت را از گوشه ی دلم برکنم و در سفره ی
دل دیگری نهم و جام چشمان پر از اشکم را پشت سرت خالی کنم و چون مادر موسی تو را در
نیل زندگی رها کنم و امیدوار باشم که خدا شیشه را در دل سنگ نگه دارد .

چهار روز دوری از خانه برای تو و چهار شب دوری از نازهای نیلوفرانه 
ات برای من ؛ چه تسهیم به نسبت عادلانه ایست ؟!

می دانم که در این سفر تنها نیستی اما فراموش نکن که همه ی آنان نیز چون تو مسافرند ؛ چادرت را بر چادرشان گره بزن و با جمع و همراهشان باش اما قلبت را به قلبشان زنجیر مکن ! دوستی مسافر با مسافر چون عمر سفر کوتاه است ؛ به نسیم تکیه نزن .
 
عزیزم قدرت کلام وقتی آشکار می شود که از دروازه ی دهان گذشته باشد
. که گاه تخریب می کند و گاه آباد می سازد . پس تا بر آبادانی اش ایمان نکرده ای سخن مکن و بر کسی راز مگو .
گروهی از همراهان شما همکلاسی اند و گروه دیگری مسئول . همکلاسی را با همدم و مسئول را با معصوم اشتباه نگیر .
مسئولین شما معلم اند و قابل احترام ؛ اما مردند ، حتی اگر هم پیر باشند باز از جنس مردند و احساس مردانه دارند .
فراموش نکن آن ها مسئولند اما معصوم نیستند ! پس با آنان چون مردان دیگر رفتار کن ؛ محترمانه و با رعایت همه ی حد و مرزهایی که می دانی .
موقع صحبت چشم در چشم شان ندوز و بلند نخند ؛ عبوس و گوشه گیر هم نباش . وقار و متانتت را حفظ کن تا کسی از
مرزهایت عبور نکند .

با کبوتران گروه بنشین و از قارقار کلاغ ها حذر کن .


می شناسمت ، می دانم که چنینی و ارزش های خانواده را می شناسی و به آن ها ارج می نهی . می دانم چنان رفتار خواهی کرد که سال های بعد از کرده ات پشیمان نخواهی شد و حلاوت خاطراتش همیشه با تو خواهد بود .

گلم؛ طوری رفتار کن که نرنجی و نرنجانی ، هر چه بر خود دوست می داری بر دیگران نیز دوست بدار .
مهربان باش و چون آفتاب بر همه بتاب اما به قاعده . خورشید با همه ی سخاوت و عظمتش ؛
پایان روز غروب می کند و شب را در انتظار سپیده
دم به تاریکی می سپارد و می داند 
هر که ظلمت را تجربه نکند نور را معنا نخواهد کرد .


خوب بخور و استراحت کن ، تفریح کن و خاطرات شیرین بساز
همچو عسل در حصار موم

می دانم که عشقم ، وظیفه و تعهد مادرانه ام را نسبت به خود درک خواهی کرد و در آینده نظیر همین ها را ارزانی فرزندانت می کنی .

پیشاپیش زیارت قبول و التماس دعا .
فدای تو : مادر
سفرت به خیر و سلامت


نوشته شده در  دوشنبه 90/2/5ساعت  12:33 صبح  توسط بهار 
  نظرات دیگران()

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
بهار هفت ساله شد!
حسین پناهی
[عناوین آرشیوشده]
 
  • کلمات کلیدی :