سفارش تبلیغ
صبا ویژن

شما جز کدام دسته از گروه های زیر هستید ؟
الف ) اگر برای کسی کادویی بردید منتظرید تا برایتان جبران کند ؟(کاسه جایی رود که قدح باز آید !!!)یا اگر کسی برایتان کادویی آورد فورا قیمت آن را تخمین می زنید و مترصد فرصتی هستید تا آن را جبران کنید؟
ب)اگر کادویی به کسی دادید صرفا برای ایجاد محبت بیشتر است و منتظر جبران آن نیستید؟و یا اگر کادویی دریافت کردید قیمت و ارزش مادی آن اهمیتی ندارد؟و در وقت مناسبش شما نیزهدیه ای فراخور توان خود فراهم نموده و ابراز محبت می کنید ؟
این روزها بازار هدیه ها و کادو ها وعیدی دادن ها داغِ داغ است .
سال نو شده ودیگر هیچ بهانه ای برای نرفتن به جاهایی که نرفتید ندارید ، حالا بعضی جاهارا باید به مناسبت ازدواج ، تولد ،منزل نو و....کادو ببریدیا نه اصلا باید به بچه هایشان عیدی بدهید 
 به چه چیزی فکر می کنید ؟بزرگی و کوچکی کادو چقدر برایتان مهم است ؟ این که آخرین دفعه ای که برایتان کادو آوردند چه قیمتی داشت ؟حالا چقدر باید برایشان مایه بگذارید ؟به بچه های شما چقدر عیدی دادند ؟چند تا بچه دارند؟ شما باید چقدر عیدی بدهید ؟
موقع حل مسئله ،از ریاضی بدمان می آید اما در این مواقع محاسبات ریاضی را به دقت انجام می دهیم و هیچ اعتراضی نداریم و توجیه می کنیم که نمی خواهیم زیر دین دیگران باشیم !!!به اصطلاح جبران می کنیم !!!
مگر می توان محبت را جبران کرد ؟با چه بهایی؟؟!!!!!
کاش عیدی ها همان تخم مرغ هاوگردو های ریز و درشتی بودند که بچه ها در پرچین لباسشان می ریختند .
کاش هدیه ها از سرصدق و صفا بود نه از روی تلافی و جبران کردن و چشم هم چشمی.
پیامبر گرامی ما می فرمایند:به همدیگر هدیه بدهید تا دل هایتان به هم نزدیک شود .
آیا هدیه ها یی که امروزه ما به همدیگر می دهیم دل ها را به هم نزدیک می کند ؟


   


نوشته شده در  پنج شنبه 86/1/9ساعت  6:0 صبح  توسط بهار 
  نظرات دیگران()

میدانستی وقتی آسمان ابری می شود و خود را پشت ابرها پنهان می کند به دنبال این است که، بعد از رفتن ابرها خودش را زیباتر از قبل ظاهر کند و به آغوش زمین برگرداند.
در آن دور دست ها ،جایی که افق برزمین بوسه می زند، رعد و برق گوشه چشمی به زمین نشان می دهد و رگبار باران امان از زمین می گیرد اما زمین به امید این که بتواند طراوت و شادابی را دوباره تصاحب کند تحمل می کند ، بالاخره ابرها کنار می روندو رنگین کمان زیبا ظاهر می شود و آسمان آبی تر از همیشه خودش را در آغوش زمین می اندازد و زمین با طراوتی جان افزا به آسمان بوسه می زند و هر دو شادابی و لطافت را برای هم به ارمغان می آورند .
دو روز است که باران بهاری امان از شهر و خانه ها گرفته و زیبایی را به آ ن ها هدیه کرده است آن قدر زیباست که  از پشت پنجره به آن نگاه کردن هم ؛تو را راضی نمی کند .وقتی از درون اتاق به آن می نگری با صدای دلنشینش تو را به ضیافت قطراتش دعوت می کند 
تابه خود آیی می بینی که زیر باران ایستاده ای و از میهمان نوازی اش لذت می بری .
«باران به چه زبانی سخن می گوید که هر گیاهی سرا پا گوش است.»
کسی را نمی توان یافت که زیر باران رفتن را دوست نداشته باشد و از باران لذت نبرد .راستی چرا؟!!!
باران پاک است بی رنگ و بی ریاست صادق است هر آن چه هست هست، دو گانگی ندارد . تفاوتی قائل نمی شود ونعمت خود را بر همگان ارزانی می دارد  خود پاک است و همه چیز را می شوید و پاک می کند  
کاش من هم مثل باران ،پاک و بی آلایش بودم یک رنگ و بی ریا .

 


نوشته شده در  سه شنبه 86/1/7ساعت  5:6 عصر  توسط بهار 
  نظرات دیگران()

1 - آن چیست که یکی است و همیشه با تو است؟

2 - عجایب جنگل بی پایه دیدم،    عجایب چادر بی سایه دیدم،

     بدیدم صنعت پروردگارم،       دوتا سوداگر بی مایه دیدم.

3- عجایب صنعتی دیدم در این دشت، درخت پرگلی بی سایه میگشت؟
4- آن چیست که از میان آب می گذرد، ولی خیس نمی شود؟
5- آن چیست که نمیتوانید ببینیدش، یا  بچشیدش، یا با دستتان لمسش بکنید، ولی برای همه تان لازم است و همه جا هست؟
-
آن جسم  عجب چیست که بر چرخ پدید است
گه پرده ماه است و گهی حاجب شید است؟
                       
7-
نه دست دارد، نه پا دارد، از همه جا خبر دارد!
8-  آن چیست که تا آسمان نگرید، اشکش روان نمی شود؟

9
- آن چیست که نه دست دارد و نه پا، در همه جای زمین است و نمی رود به هیچ جا؟

10- آن چیست که نه دست دارد، نه پا، نه استخوان دارد، نه گوشت، ولی همیشه راه میرود و و هیچ وقت هم خسته نمی شود؟
11- آن چیست که خودش آب،  دُشمنش آب؟
12- آن کدام دوبرادرند که در زیر یک کوه زندگی میکنند،و هیچ وقت خانه یکدیگر را نمی بینند؟

13- آن کدام شب تاریک است که در میان روز دیده میشود؟

14- این سر کوه، اَرّه اَرّه           آن سر کوه، اَرّه اَرّه        
 
میان کوه، گوشت بره!


پاسخ ها :
1- خدا   2- آسمان وخورشید وماه   3- آسمان پرستاره   4- نور
5- هوا   6- ابر  7- باد   8- باران  9- خاک  10- آب جوی ورود
11-  یخ   12- چشم ها   13- سیاهی چشم     14- دندان ها وزبان 


نوشته شده در  جمعه 86/1/3ساعت  7:31 صبح  توسط بهار 
  نظرات دیگران()

650246 ثانیه  یا 3ساعت و 37دقیقه و26 ثانیه خارج از زمان
از مدت ها پیش به این زمان فکر می کردم و از صبح تا حالا بی صبرانه منتظر آمدن این 3 ساعت بودم .
از صبح تا حالا یک لحظه هم ننشسته ام و با سرعت تمام همه ی کارهایم را انجام داده ام تاکه این زمان خاص منحصرا از آنِ من باشد اکنون یک ساعت از ش گذشته و من تازه از کارهای منزل فارغ شده ام همه چیز را چک کردم که آماده ی آماده باشد حالا آمده ام ،آمده ام که با تو باشم ، وقت آن رسیده که روحم را آماده ی سال نو کنم می خواستم هر 3ساعت را با تو باشم اما نشد حالا سعی می کنم در زمان باقی مانده از هم صحبتی با تو لذت ببرم .
ستایش فقط شایسته ی توست ،تو که در این یک سال حتی یک لحظه هم مرا تنها نگذاشتی تورا سپاس به خاطر همه ی نعمت هایت که مثل نفس کشیدن نامحسوس ولی حیاتی اند.
عزیزم ،مهربانم آن روز که آ ن دختر بچه ی 4ساله را دیدم که صندلی چرخدار مادرش را به سختی به جلو می راند یا آ ن پسر بچه ی 6ساله که در باد و باران از رهگذران می خواست تا چیزی ازش بخرند یا همین دیروز که همه در تکاپوی آمدن عید بودند بچه های همسایه را دیدم که با در دست داشتن هفت سینی مزین به روبان های مشکی به دیدار پدر تازه از دست رفته شان می رفتند تا پیشاپیش آمدن عیدی را به او تبریک بگویند که دیگر در کنارشان نیست به شدت از این که وجودت را کمتر حس می کنم و تو را آن طور که شایسته ی توست ستایش نمی کنم از خود وتو شرمگین شدم .
بار الها تو را به خاطر تمام نعمت ها ی نهان و آشکارت شکر می کنم .
معبودا هدفم از نوشتن این مطالب باتوبودن است وبس ،می خواهم که خودم را در تنهایی ات غرق کنم می خواهم همانطور که با تو به پایان می رسانم دوباره با تو شروع کنم.
می خواهم تمام لحظه های از دست رفته ی سال گذشته را که می توانستم با تو باشم ولی نبودم را جبران کنم .

 می پرستمت و این که گاهی در خو د و دنیای خود غرق می شوم رابه حساب این بگذار که بنده ی کوچک تو هنوز به کمال نرسیده است
خدایا هرگاه درمانده ای ،بیچاره ای و مستمندی و... رامی بینم وغمگین می شوم و کاری از دستم ساخته نیست به این می اندیشم :که اوست تنها حامی ضعیفان و درماندگان و مستمندان  و آبروداران
الهی همانطور که تا کنون هیچ یک از بندگانت را تنها نگذاشته ای بعد از این هم تنها نگذار.
خدایاتو را همانگونه که خود می پسندم دوست می دارم و تو را به سبک خودمی پرستم که همتایی نداری
تو کجایی تا شوم من چاکرت   چارقت دوزم کنم شانه سرت

خدایا تو کیستی ؟
همه چیزرا متنوع آفریدی ،تا چندی پیش درختان ،چوب خشکی بیش نبودند زمین سفیدوسرد اما در نهایت زیبایی ؛حالا در فاصله کوتاهی همه چیز را به ناگهان تغییر می دهی: طراوت و سرسبزی و شادابی و شور ونشاط و هیجان ،چندی بعد بهاررا به کمال می رسانی وجایش را به حرارت و گرما می دهی مدتی بعد ،از گرمایش می کاهی و زمین را به بهترین نحو و با زیباترین رنگ ها آرایش می کنی.  مرحبا به این همه سلیقه و هنرمندی 
حالا چگونه می توانم  در این لحظات بی مانندو یگانه همچون تو  ، از تو بگذرم و با تو نباشم .


نوشته شده در  چهارشنبه 86/1/1ساعت  3:16 صبح  توسط بهار 
  نظرات دیگران()

می خواستم در مورد نوروز بنویسم اما وقتی دیدم دکتر شریعتی به بهترین وجه در مورد نوروز نوشته دیگه ننوشتم ،ببینید و قضاوت کنید :
چه افسانه ی زیبایی ،زیبا تر از واقعیت ! راستی مگر هرگز کسی احساس نمی کند که نخستین روز بهار ،گویی نخستین روز آفرینش است . اگر روزی خدا جهان را آغاز کرده است مسلما بهار نخستین فصل ،فروردین نخستین ماه و نوروز نخستین روز آفرینش است .
هرگز خدا جهان و طبیعت را با پاییز یا زمستان یا تابستان آغاز نکرده است .مسلما اولین روز بهار ، سبزه ها روئیدن آغاز کرده اند و رود ها رفتن و شکوفه ها سرزدن و جوانه ها شکفتن ، یعنی نوروز .
نوروز تجدید خاطره ی بزرگی است ؛خاطره ی خویشاوندی انسان با طبیعت
هر سال، این فرزند فراموشکار -که سرگرم کارهای مصنوعی ساخته های پیچیده ی خود- مادر خویش را از یاد می برد با یاد آوری های وسوسه آمیز نوروز ، به دامن وی باز می گردد و با او این باز گشت و تجدید دیدار را جشن می گیرد .
فرزند در دامن مادر ، خود را باز می یابد و مادر در کنار فرزند ،چهره اش از شادی می شکفد اشک شوق می بارد فریاد شادی می کشد جوان می شود حیات دوباره می گیرد با دیدار یوسفش بینا و بیدار می شود .
نوروز دست مردم را می گیرد و از زیر سقف ها ،درهای بسته ،فضاهای خفه ،لای دیوارهای بلند و نزدیک شهر ها وخانه ها ، به دامن آزاد و بیکرانه ی طبیعت می کشاند .
گرم از بهار ،روشن از آفتاب ،لرزان از هیجان آفرینش و آفریدن ،زیبا از هنر مندی باد وباران ، آراسته با شکوفه ، جوانه ،سبزه و معطر از باران ؛ بوی باران ،بوی پونه ،بوی خاک ،شاخه های شسته ،بران خورده پاک.....
نگفتم قشنگ بود. روحش شاد

نوشته شده در  چهارشنبه 86/1/1ساعت  2:0 صبح  توسط بهار 
  نظرات دیگران()

بهار بر بام خانه ها بیرقی سبز است که تپش از نفس های خورشید دارد

چهره ی بهار سبز و سبز به معنی طراوت و زندگی است

 

    

رنگ سبز برگزیده ی خداست سبز بودن راز آفرینش است

و آفرینش تسبیح است همه تسبیح خداوند بزرگ

                سال نو مبارک



نوشته شده در  چهارشنبه 86/1/1ساعت  1:0 صبح  توسط بهار 
  نظرات دیگران()

هیچ به این موضوع فکر کرده بودید که شما امشب 3ساعت و37دقیقه و26ثانیه زمان دارید که نه در سال 1385است نه در سال 1386،از ساعت 12 شب تا تحویل سال نو شما 650246ثانیه در خارج از زمان قرار می گیرید می خواهید این ثانیه ها را به چه کاری مشغول شوید ؟


نوشته شده در  سه شنبه 85/12/29ساعت  7:55 صبح  توسط بهار 
  نظرات دیگران()

 باز کن پنجره را که نسیم روز میلاد اقاغی ها را جشن می گیرد

بهار زیباست آیینه ی سیمای هزاران گل رعنا ست

آن ساحت سیراب از نقش عروسان بهاری
 
                              یک قطعه ز دنیای فرحناک قناری
یک پنجره ی باز
                     در آفاق مسرت
                                           و آن قرمز شاداب 

                  یک خاطره ی زنده ز آتشکده ی پاک اهورا ست        

        با تشکر از دکتر دهکردی به خاطر نثر منظم زیبایشان


نوشته شده در  سه شنبه 85/12/29ساعت  5:38 صبح  توسط بهار 
  نظرات دیگران()

اخیرا با یکی از دوستانم در فرودگاه اصفهان نشسته بودیم مردی کنار مانشسته بود وبا تلفن همراهش صحبت می کرد- دستگاه شنوایی هم که می دانید چه بخواهیدو چه نخواهید کار می کند- این برادر گرامی به مخاطبش می گفت که من نمی توانم بیایم چون الان در فرودگاه اردبیل هستم !!! بعد که مکالمه اش تمام شد از جا برخواست وبه آقایونی که کنار دستش نشسته بودند با صدای بلند گفت :حالا بیایید برویم نماز بخوانیم !!!!
دوستم با حالت تعجب گفت نه آن دروغت ، نه نماز خواندنت!!!
مرد با کمال افتخار گفت :شما که نمی دانید ،این یک دروغ مصلحت آمیز بود!!! .
به نظر شمادروغ مصلحت آمیز با دروغ چه فرقی دارد؟
چرا ما دروغ می گوییم ؟
شاید یکی از دلایل عمده ی آن این است که جامعه ی ما دروغ گویی را می پسندد .
ما دروغ می گوییم چون می ترسیم راستش را بگوییم می ترسیم مورد مواخذه ،سرزنش و یا تحقیر دیگران قرار بگیریم
یا اینکه در ارتباط با موضوعی ، با مخاطبمان هم عقیده نیستیم بنابراین یا  جرات مخالفت کردن با اورا نداریم یابرای این که مورد توجه او قرار بگیریم و آن چنان باشیم که او می پسندد ،به دروغ متوسل می شویم. 
دروغ می گوییم چون به دیگران اعتماد نداریم و یا طرف مقابل نتوانسته است اطمینان لازم را به وجود آورد و ما چون جایگاه امنی را پیدا نکرده ایم به محض این که پرسشی از ما شود ، چون اعتمادی در کار نیست دروغ می گوییم .
اما به هر دلیلی که دروغی گفته شود پیامد آن دروغ های دیگری است تا پشتوانه ی دروغ اول باشد .
حال اگر ما شنوندگان خوبی باشیم و بتوانیم اعتماد همدیگر را جلب کنیم  از اشتباهات دیگران پتک نسازیم و برسر آن ها فرود نیاوریم ،سرزنش نکنیم ،تحقیر نکنیم وبه عقایدیکدیگر احترام بگذاریم و نخواهیم آن ها مانند ما فکر کنند و...
آن وقت خیلی از ما انسان ها به دروغگویی رو نمی آوریم و از صدق گفتار خود لذت خواهیم برد.که به راستی :
                   دروغ کلید همه ی گناهان است .   

درپایانِ سال پیامبر اعظم  حدیثی از ایشان نقل میکنم که جای تامل دارد .
روزی مردی به پیامبر (ص)گفت :  دوست دارم که با شما محشور شوم .
پیامبر (ص) فرمودند هر کسی که بخواهد با من محشور شود سه عضو از اعضای بدنش را باید از دو چیز محروم بدارد .
    چشم :
             - از خیره شدن به نامحرم پرهیز کند
             - به دید حقارت به دیگران نگاه نکند
      زبان :
             - دروغ نگوید
             - غیبت نکند
      قلب:
            - حسادت نورزد
            - خیانت نکند
با کمی تامل می توان فهمید که در همین چند کلام ،راز انسانیت نهفته است . برای یک مسلمان چه چیز بالاتر از اینکه به معنای واقعی انسان باشدلازم نیست برای صادر کردن اسلام هزینه های سنگین را متحمل شویم کافی است فقط انسان باشیم. 
   
 


نوشته شده در  یکشنبه 85/12/27ساعت  9:44 عصر  توسط بهار 
  نظرات دیگران()

  یکدیگر را دوست بدارید ، اما از عشق زنجیر مسازید بگذارید عشق همچون دریایی مواج میان ساحل جانتان در تموج و اهتزاز باشد .
جام های یکدیگر را پر کنید اما از یک جام منوشید .
از نان خود به یکدیگر هدیه دهید اما هر دو از یک قرص نان تناول مکنید .
به شادمانی باهم برقصید و آواز بخوانید اما بگذارید هر یک برای خود تنها باشید .
همچون سیم های عود که هر یک در مقام خود تنها است،اما همه با هم به یک آهنگ مترنمند.
دل هایتان را به هم بسپارید اما به اسارت یکدیگر ندهید زیرا تنها دست زندگی است که می تواند دل های شما را در خود نگاه دارد .
در کنار هم بایستید اما نه بسیار نزدیک ، از آن که ستون های معبد به جدایی بار، بهتر کشند و بلوط و سرو در سایه ی هم به کمال رویش نرسند .
                                                جبران خلیل جبران
نوشته شده در  جمعه 85/12/25ساعت  8:52 صبح  توسط بهار 
  نظرات دیگران()

<   <<   41   42   43   44   45      >
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
بهار هفت ساله شد!
حسین پناهی
[عناوین آرشیوشده]
 
  • کلمات کلیدی :