سفارش تبلیغ
صبا ویژن

650246 ثانیه  یا 3ساعت و 37دقیقه و26 ثانیه خارج از زمان
از مدت ها پیش به این زمان فکر می کردم و از صبح تا حالا بی صبرانه منتظر آمدن این 3 ساعت بودم .
از صبح تا حالا یک لحظه هم ننشسته ام و با سرعت تمام همه ی کارهایم را انجام داده ام تاکه این زمان خاص منحصرا از آنِ من باشد اکنون یک ساعت از ش گذشته و من تازه از کارهای منزل فارغ شده ام همه چیز را چک کردم که آماده ی آماده باشد حالا آمده ام ،آمده ام که با تو باشم ، وقت آن رسیده که روحم را آماده ی سال نو کنم می خواستم هر 3ساعت را با تو باشم اما نشد حالا سعی می کنم در زمان باقی مانده از هم صحبتی با تو لذت ببرم .
ستایش فقط شایسته ی توست ،تو که در این یک سال حتی یک لحظه هم مرا تنها نگذاشتی تورا سپاس به خاطر همه ی نعمت هایت که مثل نفس کشیدن نامحسوس ولی حیاتی اند.
عزیزم ،مهربانم آن روز که آ ن دختر بچه ی 4ساله را دیدم که صندلی چرخدار مادرش را به سختی به جلو می راند یا آ ن پسر بچه ی 6ساله که در باد و باران از رهگذران می خواست تا چیزی ازش بخرند یا همین دیروز که همه در تکاپوی آمدن عید بودند بچه های همسایه را دیدم که با در دست داشتن هفت سینی مزین به روبان های مشکی به دیدار پدر تازه از دست رفته شان می رفتند تا پیشاپیش آمدن عیدی را به او تبریک بگویند که دیگر در کنارشان نیست به شدت از این که وجودت را کمتر حس می کنم و تو را آن طور که شایسته ی توست ستایش نمی کنم از خود وتو شرمگین شدم .
بار الها تو را به خاطر تمام نعمت ها ی نهان و آشکارت شکر می کنم .
معبودا هدفم از نوشتن این مطالب باتوبودن است وبس ،می خواهم که خودم را در تنهایی ات غرق کنم می خواهم همانطور که با تو به پایان می رسانم دوباره با تو شروع کنم.
می خواهم تمام لحظه های از دست رفته ی سال گذشته را که می توانستم با تو باشم ولی نبودم را جبران کنم .

 می پرستمت و این که گاهی در خو د و دنیای خود غرق می شوم رابه حساب این بگذار که بنده ی کوچک تو هنوز به کمال نرسیده است
خدایا هرگاه درمانده ای ،بیچاره ای و مستمندی و... رامی بینم وغمگین می شوم و کاری از دستم ساخته نیست به این می اندیشم :که اوست تنها حامی ضعیفان و درماندگان و مستمندان  و آبروداران
الهی همانطور که تا کنون هیچ یک از بندگانت را تنها نگذاشته ای بعد از این هم تنها نگذار.
خدایاتو را همانگونه که خود می پسندم دوست می دارم و تو را به سبک خودمی پرستم که همتایی نداری
تو کجایی تا شوم من چاکرت   چارقت دوزم کنم شانه سرت

خدایا تو کیستی ؟
همه چیزرا متنوع آفریدی ،تا چندی پیش درختان ،چوب خشکی بیش نبودند زمین سفیدوسرد اما در نهایت زیبایی ؛حالا در فاصله کوتاهی همه چیز را به ناگهان تغییر می دهی: طراوت و سرسبزی و شادابی و شور ونشاط و هیجان ،چندی بعد بهاررا به کمال می رسانی وجایش را به حرارت و گرما می دهی مدتی بعد ،از گرمایش می کاهی و زمین را به بهترین نحو و با زیباترین رنگ ها آرایش می کنی.  مرحبا به این همه سلیقه و هنرمندی 
حالا چگونه می توانم  در این لحظات بی مانندو یگانه همچون تو  ، از تو بگذرم و با تو نباشم .


نوشته شده در  چهارشنبه 86/1/1ساعت  3:16 صبح  توسط بهار 
  نظرات دیگران()

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
بهار هفت ساله شد!
حسین پناهی
[عناوین آرشیوشده]
 
  • کلمات کلیدی :