سفارش تبلیغ
صبا ویژن

                                                                                                      
هیچ چیز شبیه زندگی نیست 
 اگر شاگردان تیز هوشی باشیم ، رویدادهای زندگی ، آموزگاران بزرگی هستند .
 یکی زندگی را زود می فهمد اما از آن کم ؛ و یکی دیر می یابد اما از آن بسیار.
 حال که زندگی گذشته ام یک لحظه به نظر می آید ، بر آنم تا از هر لحظه ی آمدنی یک زندگی بسازم هر لحظه ای که به نظرم هیچ می آید اما وقتی   این هیچ ها  به هم  پیوسته می شوند عمر ما را  تشکیل می دهند پس هیچ ها واقعا هیچ نیستند ، هر چند هیچ به نظر می رسند و انسان کیمیا گری  است که کمیت زیستن را به کیفیت زندگی تبدیل می کند.
کیفیت سفر زندگی به این بستگی دارد که مقصد ما چقدر برای ما ضرورت دارد زندگی در لحظات تنها راه انجام کارهاست ولی زندگی به خاطر لحظات ما را دائم در جا می چرخاند و به جایی نمی رساند . 

 
به نظر شما زندگی کدام است : کارگاه اندیشه یا پرورشگاه آمال ؟
 سرچشمه ی حرکت های معنی ساز یا آبگیر سکون های نا مفهوم ؟
 رزمگاه کسب موفقیت یا بازار تصاحب غنایم؟
      
 آری آری زندگی زیبا ست
             زندگی آتشگهی دیرینه پابرجاست
                    ور بیفروزیش رقص شعله اش در هر کران پیداست  
                                 ور نه،خاموش است و خاموشی گناه ماست

                            


نوشته شده در  سه شنبه 86/3/8ساعت  9:52 عصر  توسط بهار 
  نظرات دیگران()

                                        
در پاییز وقتی برگ ها تغییر رنگ می دهند و می ریزند ، توی باغ وباغچه پر می شود از برگ های رنگارنگ وقشنگ ، گوی های درخشانی را می بینی که روی شاخه های نیمه عریان درختان ،بر زیبایی خود می بالند و از آن بالا ریختن برگ ها را نظاره می کنند.
 من در این فصل از دیدن درختان خرمالو سیر نمی شوم وقتی از پشت در خانه ای عبور می کنم که درخت خرمالویی از دیوار سرک کشیده است چند دقیقه ای را ، به تماشای دلبری های این گوی های رخشان ِتاج به سر سپری می کنم .همیشه آرزو داشتم که یک درخت خرمالو داشته باشم تا ساعت ها به نگاه کنم.اما حالا دیگر مردد هستم که بتوانم از دیدن شاخه های خرمالو لذتی ببرم چون دیدن خرمالو مرا به یاد اشک های معصومانه ی دختران 8یا 9 ساله ای می اندازد که زیر چنگال پلیدترین مردان روز گار، تلخ ترین خاطره ی زندگی شان را تجربه کردند ، و چه تجربه ی دردناکی!!! چرا باید از یک حس طبیعی و خدادادی چنین خاطره ی تلخ و ناگواری برایشان به جا بماند چرا چیزی که برای دختران و خواهران خود نمی پسندیم برای دیگران رقم می زنیم ؟
چند شب پیش خبرنگار یکی از شبکه های خبری، نظر مردم را در مورد مجازات مجرمین باغ خرمالو جویا می شد ، همه معتقد بودند که خاطیان باید اعدام شوند. وقتی متوجه شدم که درختان آن باغ شاهد صحنه های دردناک و ناگوار بودند از انسان بودنم شرمگین شدم .
هیچ کس ناله ی شاخه ها را که با ضجه های معصومانه ی دخترکان هم نوا شده بود، نشنید. هیچکس عرق شرم را بر رخسار نارنجی خرمالو ها ندید.
وای برما که یک نیاز ساده ی بشری را به لجن می کشیم وای برما که در ارضا این نیاز به خطا می رویم اصلا این نیاز چقدر حیاتی است که برای پاسخ به آن باید به عملی غیر انسانی دست بزنیم ؟؟؟
شاید نوشتن این مطلب در وبلاگ یک زن کمی کراهت آور باشد اما بیمی از قضاوت و اندیشه ی دیگران ندارم.
مسائل سکس برای جوانان ایرانی تبدیل شده به یک عقده و در مواردی فراتر به یک بیماری لا علاج .
نمی دانند که چگونه می شود با حفظ سلامتی اخلاقی و جسمی به این نیاز طبیعی پاسخ داد این موضوع آن قدر وسوسه انگیز است که همه جا رنگ و بوی آْن را می بینیم ، در دنیای بی حد و مرز اینترنت !!!!! وحتی در پیام های کوتاه تلفن های همراه !!!! (جوک های مبتذل ) نمی دانم  همان حکایت وصف العیش نصف العیش است ؟؟؟!!!!!!!!
چند سال پیش بخشی از خطوط اینترنت رابه طور رایگان در اختیار استادان دانشگاه ها قرار دادند تا برای تحقیق و پژوهش از آن استفاده کنند و بدون این که آن ها متوجه شوند میزان استفاده ی به جا و نا بجای آن ها از اینترنت را مورد بررسی قرار دادند، نود درصدِ استادان از این امکان رایگان ، برای سرچ و جستجوی مسائل غیر اخلاقی استفاده کردند. (‏این هم از قشر تحصیل کرده ی ما !!!! ) حالا تعمیم بدهیم به مردم عامی، به جوانانی که این گونه مسائل برای آن ها جذاب تر است و...
بگذارید یک آمار مستند از سرچ کردن کلمه ی سکس (‏فقط کلمه ی سکس ) به شما بدهم،یک واقعیت تلخ و باور نکردنی!!!!!!
طرفداران کلمه ی سکس در اینترنت در بین کشور های جهان به ترتیب اولویت عبارتند از  کشورهای: پاکستان ، مصر ‍، ویتنام ، ایران ، مراکش ، هند ، اندونزی، عربستان ،ترکیه،فیلیپین .
خوب نگاه کن چند تا کشور مسلمان می بینی ؟!!! وچند تا کشور توسعه یافته و چند تا در حال توسعه ؟؟؟!!!!
کشور هند با جمعیتی چند برابر کشور ما در رده ی بعد از ما قرار گرفته است .
حالا می خواهیداین آمار را جزیی تر کنم ؟ ده شهر اول ایران در سرچ کردن این کلمه در اینترنت : اردبیل ، ایلام ، زابل ،زنجان ، کرمان ، بابل، قم!!!!!!!، یزد و اراک .
ببینید اثری از شهر های بزرگ مثل تهران ، اصفهان ، مشهد ، شیراز نیست (‏ همانطور که گفتم این آمار مستند هستند )
 من آمار دیگری از جستجوی کلمات مبتذلتر هم دارم : ایران ، نیوزلند ، آفریقای جنوبی ، استرالیا، انگلیس، هند ، کانادا ، ایرلند ، آمریکا، ...
هان این دفعه خوشحال باشیم چون بالاخره آمریکای جهانخوار هم توی لیست قرار گرفته و صد البته رتبه ی ما نیز بالا تر شده است !!
بالاخره کشور ما که یک کشور اسلامی است و می خواهد اسلام را به همه معرفی کند باید در رتبه های ممتاز قرار داشته باشد نه؟؟؟!!!!!!
اگر روح دین در وجود ماست چرا باید ملت ما روی این موضوع آن قدر حریص باشندکه برای ارضا این غریزه دست به هر کار نفرت انگیزی بزنند؟ حتی تجاوز به دختران کوچک !!!!!
همه ی ما می دانیم که ماجرای باغ خرمالو اولین و آخرین جنایت نبوده و نیست پس باید علت درد را جستجو و درمان را شروع  کرد. 
چرا این حس طبیعی معظلی به این بزرگی شده است؟ عدم آموزش صحیح ؟ یا منع از آ ن ؟ البته در این شکی نیست که آدمیزاد از هر چه منع شد به همان گرایش پیدا می کند .
نمی دانم اشکال کار کجاست چون کارشناس این موضوع نیستم ولی این را می دانم که اگر چاره ای نیاندیشیم امنیتی برای بچه هایمان نخواهد ماند .
تنها چیزی که می دانم این است که ایران درچرخه ی یک دگردیسی قرار دارد، در جریان تند یک بحران وما نباید منتظر باشیم که دیگران برای ما چاره اندیشی کنندو ما را از این بحران نجات دهد .
 حتما باید برای ما اتفاقی مشابه این اتفاق بیفتد تا به فکر چاره باشیم؟ یا همین که برای هم نوع ما این اتفاق افتاده اکتفا می کند ؟؟؟
بیایید همه با هم چراغ برداریم به دنبال امنیت بگردیم در روشنایی هاست که گمشده ها نمایان می گردند .


نوشته شده در  یکشنبه 86/3/6ساعت  8:57 صبح  توسط بهار 
  نظرات دیگران()

                                      

حتما جمعه شب ها سریال جواهری در قصر را دیده اید ، شنیده ام که 70درصد بیننده دارد. مردم با دنبال کردن این سریال  با زبان بی زبانی بانویی را که توانایی های زیادی دارد و درصدد شکوفا کردن قابلیت های خود است را تایید می کنند .بله او دختری فعال و سختکوشی است که با تمام مشکلات مبارزه می کندو سختی ها را بر خود هموارمی کند تا به هدفش نائل شود، با همه با روی گشاده برخورد می کند و دست از تلاش بر نمی دارد . یانگوم ، اوشین ، هانیکو ، پرستاران و..... از جمله فیلم هایی بود که طرفداران بسیاری داشتند. علتش چیست ؟ زنان تماشا می کنند، چون نمایی از وجود خود را در آن می بینند، چون می خواهند با زبان بی زبانی بگویند که ناتوان نیستند و قابلیت هایی دارند که قابل ستایش است.  اما این که مردان ما دوست دارند زنانی توانا مانند یانگوم داشته باشند یا نه؟ قابل بحث است . آیا مردان ما میخواهند زنی تلاشگر و سختکوش و توانا داشته باشند یا فقط داشتن یک آشپز یا یک پرستار و... اکتفا می کند؟ آیا زن به عنوان یک انسان می تواند علاوه بر یک همسر خوب به علایق شخصی اش هم رسیدگی کند یا فقط باید گوشه آشپزخانه را بچسبد  و غذایی مطبوع و خوشمزه درست کند؟ یا به محل کار برود و برگردد و به کار های روز مره رسیدگی کند و بچه ها را ترو خشک کند ؟
از نظرمن سختکوشی های یانگوم قابل تحسین است ومن اعتراضی ندارم اما کافی است منصفانه به اطرافمان بنگریم تا یانگوم های بسیاری را در منزل ، محل کار ، اجتماع ببینیم .زنانی که شاید سختکوش تر ، صبور تر ، ستمدیده تر و فعال تر و توانا ترند اما به چشم نمی آیند . در ایران یانگوم های گمنام ِزیادی وجود داردکه ما آن ها را در سایه های بی توجهی خویش به دست تاریک فراموشی سپرده ایم .
چطور زنی بیگانه توجه مان را به خود جلب می کند و از دیدن قابلیت ها و سختکوشی های او لذت می بریم اما زنان خود را نه !!!!
شاید از بدو پیدایش انسان به خاطر برتری جسمی مردان ، خشتی کج نهاده شد که مردان از زنان برترو توانا ترند و زن ناتوان و ضعیفه !!!!
البته این خشت کج به مرور زمان ، تغییرکرده و شکل های مدرن از خود به نمایش گذاشت اما اصل آ ن پا برجاست و این اصل در تمام ابعاد زندگی به وضوح خود را نشان داده است .
مثلا مردان در انتخاب همسرشان به میزان بلندی قد خود برقد همسرشان ، بیشتر بودن سن خود از سن آنان،برتری میزان تحصیلات خود از زنشان و امور دیگر؛ برتری خود را حفظ می کنند.
 ( که البته ،گاها در ابتدای امربه دنبال دختران با قابلیت می گردند اما به محض شکوفا شدن قابلیت زنان شان ، بهانه جو، تندخو و ایراد گیرمی شوند و صد البته استثنا هم وجود دارد. )
قصد انتقاد ندارم اما این یک درد است ( شاید خیلی دردناک تر از دندان درد ) میدانم که عده ای مخالف حرف های من اند ،ممکن است به زبان بگویند که حق زنان محفوظ است کار کنند و به تفریح بروند وبه سرگرمی های مورد علاقه شان بپردازند، در همه ی عرصه ها فعالیت داشته باشند. کی مخالفه ؟!!!!!  اما در عمل اینگونه نخواهند بود مثلا دفعات اولی که همسرشان به فعالیت های تفریحی یا نه ، فعالیت های شغلی مورد علاقه شان ، یا فعالیت های سیاسی و اجتماعی،- به طور کلی فعالیت های خارج از منزل-می پردازند مشکلی پیش نمی آید  اما به محض این که این امور دائمی شدند مخالفت ها آغاز می شود . چرا ؟
 ابتدا پیشرفت زنان شان مایه مباهات شان خواهد بود اما به محض چشمگیرشدن فعالیت آنان در عرصه های هنری ، سیاسی ،علمی ، و اجتماعی ، مخالفت مردان نیز علنی خواهد شد و این مخالفت ها به شکل های متفاوتی - بنا بر تفاوت های فردی _ ظاهر می شود عیب جویی ، بهانه گیری ، کج خلقی ودعوا برسر مسائل جزیی و بی دلیل و ....
خلاصه کلام دوست ندارند زنانشان مطرح شوند و خودی نشان دهند .
در یک کلام به او ایمان ندارید به عنوان مثال وقتی زنی رانندگی می کند و همسر، برادر یا پدر کنار دست او می نشیند ........... خودتان بگویید که چه می شود، حتی در مواردی که زنی با تبحر رانندگی می کند جایی برای یافتن عیب پیدا می شود .اما برعکس ؛ بیشتر زنان فقط رانندگی همسر و پدر و برادر شان را قبول دارند .چرا این گونه است ؟
آیا دوست دارید همسرتان اندکی بیشتر از شما جلوه کند؟ و به قول معروف سری توی سرها داشته باشد ؟  ( خواهش می کنم برای پاسخ به این سوال به قلبتان مراجعه کنید او به شما دروغ نمی گوید. )
 تایید زنان و احترام به توانایی های آنان ،به زن قدرت ادامه ی زندگی در تمام شرایط سخت را می دهد به او نیرویی میدهد تا بتواند در همه ی امور کنار شما محکم و استوار بیاستد فقط کافی است به توانایی های او ایمان داشته باشید امور خودش را به خودش واگذار کنید او نیز یک انسان است همچون مردان، و اگر مردان می تواننددر هر موقعی تصمیمی اتخاذ کنند زنان نیز قادرند که تصمیم بگیرند و درستی یا نادرستی هر تصمیم ، متوجه هر تصمیم گیرنده ای است خواه زن باشد، خواه مرد .
با گذشت زمان همه ی زنان متوجه شده اند که زندگی همین پختن و شستن و تمیز کردن و... نیست روح آنان چیزی فراتر ازاین می طلبد .

یک زن در درجه ی اول یک  انسان ، سپس یک دوست و نهایتا یک همسر است. 
مطمئنم که این جمعه شب وقتی یانگوم را می بینید حتما یک نگاه رضایت بخش به همسرتان می اندازید ،همین برای من بس است .

                            


نوشته شده در  پنج شنبه 86/3/3ساعت  6:50 صبح  توسط بهار 
  نظرات دیگران()

 

یک بار شش سالم که بود تو کتابی به اسم قصه‌های واقعی -که درباره‌ی جنگل نوشته شده بود- تصویر محشری دیدم از یک مار بوآ که داشت حیوانی را می‌بلعید. آن تصویر یک چنین چیزی بود:

یک مار بوآ که دارد حیوانی را می‌بلعد

تو کتاب آمده بود که: «مارهای بوآ شکارشان را همین جور درسته قورت می‌دهند. بی این که بجوندش. بعد دیگر نمی‌توانند از جا بجنبند و تمام شش ماهی را که هضمش طول می‌کشد می‌گیرند می‌خوابند».

این را که خواندم، راجع به چیزهایی که تو جنگل اتفاق می‌افتد کلی فکر کردم و دست آخر توانستم با یک مداد رنگی اولین نقاشیم را بکشم. یعنی نقاشی شماره‌ی یکم را که این جوری بود:

نقاشی شماره‌ی یکم — مار شبیه به کلاه

شاهکارم را نشان بزرگ‌تر ها دادم و پرسیدم از دیدنش می ترسید؟
جوابم دادند: -چرا کلاه باید آدم را بترساند؟

نقاشی من کلاه نبود، یک مار بوآ بود که داشت یک فیل را هضم می‌کرد. آن وقت برای فهم بزرگ‌ترها برداشتم توی شکم بوآ را کشیدم. آخر همیشه باید به آن‌ها توضیحات داد. نقاشی دومم این جوری بود:

نقاشی دوم — مار و فیل درونش

بزرگ‌ترها بهم گفتند کشیدن مار بوآی باز یا بسته را بگذارم کنار و عوضش حواسم را بیش‌تر جمع جغرافی و تاریخ و حساب و دستور زبان کنم. و این جوری شد که تو شش سالگی دور کار ظریف نقاشی را قلم گرفتم. 
بزرگ‌ترها اگر به خودشان باشد هیچ وقت نمی‌توانند از چیزی سر درآرند. برای بچه‌ها هم خسته کننده است که همین جور مدام هر چیزی را به آن‌ها توضیح بدهند.

ناچار شدم برای خودم کار دیگری پیدا کنم و این بود که رفتم خلبانی یاد گرفتم. تا حالا به همه جای دنیا پرواز کرده ام و راستی راستی جغرافی خیلی بهم خدمت کرده. می‌توانم به یک نظر چین و آریزونا را از هم تمیز بدهم. اگر آدم تو دل شب سرگردان شده باشد جغرافی خیلی به دادش می‌رسد.

به این شکل بود که من توی زندگیم با گروه گروه آدم‌های حسابی برخورد داشته‌ام. پیش خیلی از بزرگ‌ترها زندگی کرده‌ام و آن‌ها را از خیلی نزدیک دیده‌ام البته این موضوع باعث نشده در باره‌ی آن‌ها عقیده‌ی بهتری پیدا کنم.

هر وقت یکی‌شان را گیر آورده‌ام که یک کمی روشن بین به نظرم آمد با نقاشی شماره‌ی یکم - که هنوز هم دارمش- محکش زدم  اما او هم طبق معمول در جوابم گفت: «این یک کلاه است». آن وقت دیگر،نه از مارهای بوآ باهاش حرف زدم نه از جنگل‌های بکر دست نخورده نه از ستاره‌ها. خودم را تا حد او آورده‌ام پایین و باش از بریج و گلف و سیاست و انواع کرات حرف زده‌ام. او هم از این که با یک چنین شخص معقولی آشنایی به هم رسانده سخت خوش‌وقت شده.
برگرفته از کتاب شازده کوچولو
راستی ما با نقاشی بچه ها ، با قصه های تخیلی آن ها با حرف های کودکانه ی آن ها چگونه برخورد می کنیم ؟
آیا دنیای قشنگ شان را می شناسیم ؟

 


نوشته شده در  سه شنبه 86/3/1ساعت  6:0 صبح  توسط بهار 
  نظرات دیگران()

       

دنیا دو گل بی نظیر دارد :
یکی نرگس مادر که از نگاهش خسته نمی شوی
دیگری یاس پدر که از بوییدنش سیر نمی شوی
فردا سالگرد فوت مادر بزرگم است ..................
خیلی دوستش داشتم او نیز به من و بچه ها و همسرم علاقه ی زیادی داشت تا آخرین لحظات سراغ من و بچه هایم را گرفته بود ولی من به علت کثرت کار و مشغله و گرفتاری نتوانستم به دیدنش بروم و دو سال است که حسرت ندیدنش در وجودم زبانه می کشد وحالا افسوس فایده ای ندارد .
گاهی که فشار ِسختی های زندگی، تاب و توان را از من می گیرند به شدت دلم برای نگاه های مهربانش تنگ می شود؛ واقعا دلتنگش می شوم دلم می خواست زنده بود و با حرف هایش طوفان درونم را به آرامش دعوت می کرد ،برایش از سختی هایم نمی گفتم چون غصه می خورد اما نگاه پاک و معصومش ، آرام و قرار از کف رفته ام را به من بر می گرداند.
 از زمانی که فوت کرد من فقط چند بار به مزارش سر زدم از خودم دلگیرم، در زمان حیاتش خیلی کم سر می زدم حالا  چه سودی دارد که سر خاکش بروم ،او وقتی زنده بود به توجه من و دیگران نیاز داشت نه حالا  . 
یک لبخند در زمان حیات ، به از اقیانوسی اشک بر مزار ...........
ما همه تا زنده ایم به توجه هم نیاز مندیم اما از هم دریغ میکنیم  زبان مان را در بند کشیده ایم و نمی گذاریم احساس دوست داشتن مان را بیان کند از گفتن کلمات محبت آمیز نسبت به هم دریغ می کنیم و لی کلمات نیش دار.......
تمام زندگی ما شده کار و کار وکار ......کار می کنیم و پول در می آوریم و خشت روی خشت می گذاریم و بنا می سازیم ؛ در حال کاشتن درختی هستیم که شاید هر گز نتوانیم زیر سایه ی آن بنشینیم، از هم غافل شده ایم و محبت مان نسبت هم کم رنگ شده است به خصوص نسبت به پدر و مادر مان ؛ از آن مدتِ کمی که دراختیار دیگران قرار می دهیم آخرین فرصتش را به پدر ومادرمان اختصاص می دهیم ولی به این نمی اندیشیم که آنان بی صبرانه چشم به در دوخته اند تا فرزندان شان _ میوه ی جوانی شان - به دیدار آنان بیایند .
پدر ، مادر دوستت تان دارم و اکنون که خودم مادر شده ام می توانم احساس پاک تان را درک کنم ، دلواپسی هایتان را بفهمم زندگی مشکلات زیاد دارد و شما به من آموخته اید که مبارزه کنم .اما تعدد مشکلات دلیل نمی شود که شما دو گوهر گرانقدر را فراموش کنم همانطور که خودم تمایلی ندارم بچه هایم مرا در دوران کهنسالی فراموش کنند .
تقدیم به مادر عزیزم با یک دنیا عشق:

                               


نوشته شده در  جمعه 86/2/28ساعت  9:16 صبح  توسط بهار 
  نظرات دیگران()

دفتر خاطراتی را ورق می زدم که یکی از نوشته هایش ، خاطرات خوشی از دوران شباب را برایم تجدید کرد لذا بر آن شدم تا آن را بنویسم و تقدیم کنم به شما :
تا شما را به خاطرات  خوشِِ زندگی ببرم به رویا های سبز.
 و تقدیم به فرزندان شما که شکوفه های درخت زندگی سبزتان هستند
انتظار:
لحظه های پوچ ، لحظه هایی که مرا از دست زندگی گرفته اند و به مرداب فریب برده اند چیزی به فرو رفتنم نمانده ، چیزی به مردنم نمانده ، وزش نابودی را می بینم .
تلاش بیهوده ای است تو را از خود داشتن مثل رو بوسی ماه با خورشید .
من در نهایت حوصله نشسته ام تا به خود آیی و مرا طلب کنی ؛ جستجو کن که من در یک قدمی تو ایستاده ام ،نگاه کن از ورای نیستی تا نبض هستی ؛ در کنار تو ایستاده ام ، نگاه کن به کجا می روی که در انتهای راه کسی جز من در انتظارت نیست . سبز و سرشار در کنار تو ایستاده ام و سایه ای نیستم از خاطره ای دور ، به کجا می روی ؟ تمام شب در انتظار طلوع خورشید ذرات تاریکی را شمردم ، تمام شب در انتظار خورشید نشستم تا به من بگوید با عشق تو چه باید کرد و بهای با تو بودن چیست ؟
ضیافت عشق:
صدایش دلنشین است و گوش نواز ، لحن آرام و تاثیر گذاری دارد به طوری که طنین صدایش همیشه تو را به آرامش دعوت می کند و تو حیفت می آید که دعوتش را رد کنی پس وقتی به خود می آیی می بینی که با شاخه گلی از مهر به میهمانی نگاه مهربانش رفته ای .
مودبانه در خانه ی چشمانش می نشینی تا با نگاهش از توپذیرایی کند و تواز دقایق انتظار انتقام بگیری اما کسی از تو پذیرایی نمی کند ، تعجب می کنی ، با خود می اندیشی، که شاید نا خوانده به ضیافتش رفته ای ،شک می کنی که آیا صاحب خانه تو را دعوت کرده است یا نه ؟ !!!
اگر دعوت شده ای چرا به خوبی ازت استقبال نمی شود و چرا حضورت را در منزل دلش احساس نمی کند ؟
حالا سر در گمی نمی دانی که باید بمانی یا بروی ؟!!!  به ناچار بار سفر می بندی و تصمیم می گیری که بروی  و برای همیشه از این دیار – که گاه به سرابی می ماند – سفر کنی . دلت توان سفر ندارد و پای رفتن نیست اما میروی ،آهسته و آرام ؛ که ناگهان در واپسین لحظات کسی آرام صدایت می کند ، به طرف صدا بر می گردی و پشت سر را نظاره می کنی ؛ که باز به میهمانی چشمانش دعوت می شوی .


نوشته شده در  سه شنبه 86/2/25ساعت  5:47 صبح  توسط بهار 
  نظرات دیگران()

 

بهانه بی بهاست زیرا می توان آن را از هر

چیزی ساخت

                               و

 برهان گرانبهاست چون جایگزینی ندارد .


نوشته شده در  یکشنبه 86/2/23ساعت  5:56 عصر  توسط بهار 
  نظرات دیگران()

قانون تار عنکبوتی است که فقط ضعفا را به دام می اندازد 
        
                                                         ژان اک روسو
شما چی فکر می کنید آیا واقعا همینطوره ؟
آیا تا به حال پاتون به محکمه ای کشیده شده که طرف دعوا دم کلفت باشه ( پارتی داشته باشه ، پولدار باشه ،‏آشنایی ، واسطه ای و....) ؟
چقدر ره به جایی بردید ؟ چقدر تونستید حقتون را بگیرید ؟آیا به شما اجازه ی حرف زدن دادند ؟
دوستی تعریف میکرد که:
 مدتی پیش بر اثر گرفتاری زیاد و بی حواسی چک مبلغ دار و امضا شده را گم کردم این قدر بی حواس بودم که تا چندی قبل متوجه گم شدنش نشدم ،تا این که از بانک زنگ زدند که چک تون را دارند برگه می کنند سر تون را درد نیارم قصه مفصل است بعد از ادعای گم شدن چک ،به قانون پناه بردم  و مطمئن بودم که چون حق با منه ؛مجریان قانون طرف منو خواهند گرفت اول از من خواستند که پول را به حساب بریزم تا بعدا به شکایت من رسیدگی شود بعداز فراهم کردن و واریزکردن مبلغ مورد نظر ؛به دادگاه رفتیم چشمتان روز بد ،نه دادگاه بد نبینه  گوشتان حرف های معنی دار و تلگرافی نشنوه !!!!
من پسر فلانیم ، آقای فلانی براتون زنگ زدند؟؟ و...... از این گونه کلمات ،که وصفش نگفتنیه !!!
خلاصه دزد چک تبرئه شد و علیه من اعاده ی حیثیت کرد. دوباره اومدیم دادگاه و دوباره تلفن ها و پچ پچ ها و درگوشی ها و....بالا خره رای صادر شد و پاسبان با دستبند اومد سراغم .
من که آدم آبروداری بودم تا اومد ظهر بشه دوستان سندی گذاشتند و منو با وصیغه آزاد کردند قاضی پرونده به من مهلت داد که برم و رضایت طرف را جلب کنم خسته تون نکنم مدت زیادی دویدم تا رضایتش را جلب کردم و آزاد شدم
اما معنی حق و حقوق مظلوم و قاضی و دادگاه و عدالت و... را به خوبی فهمیدم و به همین راحتی که گفتم با یک دنیا بی گناهی متهم شدم.
میدونم باور نمی کنید اما واقعیت داره اگه قبول ندارید امتحان کنید ضرری نداره حداقلش دامنه ی فهم معانی لغاتتون گسترده خواهد شد .میگید نه بسم الله
یه سری به روبه روی دادسرا ها ( داخل نشوید) بزنید .
آن وقت خواهید دید:
که قانون تار عنکبوتی است که ضعفا را به دام می اندازد
  


نوشته شده در  پنج شنبه 86/2/20ساعت  12:46 صبح  توسط بهار 
  نظرات دیگران()

دیشب تریبون آزاد 30/8 مردمی را نشان میداد که به شدت از بی حجابی و مبارزه با بد حجابان سخن پرا کنی می کردند . و این که چرا دولت مرتب پی گیری نمی کنه و فصلی  عمل می کنه ؟!!!!!!!!
راستش این روز ها توی اینترنت در این باره زیاد مطلب خوندم و اصلا تصمیم نداشتم که چیزی در این باره بنویسم اما نمی گذارند که آدم زندگی شو بکنه هی صدای آدمو در می آرند .

دنبال چی هستیم ؟ می خواهیم با بزرگ جلوه دادن این موضوع، خودمان را از مهلکه کنار بکشیم ؟.
شیبطونند ، بازیگوشند ،بد لباس می پوشند حجابشون را رعایت نمی کنند قبول دارم اما چرا در انتخاب پوشش مناسب به خطا رفته اند ؟!!! ( من فقط در مورد دخترانمان حرف می زنم نه زنانی که به اندازه کافی بزرگ شده اند بنابراین یک خط با خط کش یکشید و آن ها را جدا کنید)
هیچ می دانید که ما در مورد چه کسانی حرف می زنیم ؟ چه کسانی مورد اتهامند ؟ بچه هامون؛ فراموش نکنید این ها همه بچه های ما هستند ما تربیت شون کردیم پس چی شده که این قدر تظاهر می کنیم یک جوری حرف می زنیم که تافته ی جدا بافته ایم و فقط  بچه های همسایه این اشکال را دارند !!!!  وبچه های ما مرتکب چنین خطایی نمی شوند !!! اصلا مگر بچه های همسایه، بچه های ما نیستند ؟ اگر بچه های ما هستند، دلمان می خواهد که با بچه هایمان این گونه برخورد کنند ؟
 من روانشناسان، مروجان تربیتی و علوم دینی ،‌معلمان و...را می شناسم که فرزندانشان به روز لباس می پوشند ، وقتی سخن از این موضوع پیش می آید بد حجاب را !!! – نه بد حجابی را - به شدت مورد نکوهش و عتاب می دهند . اما در شرایطی دیگر که همراه با خانواده هستند بچه هایشان را می بینیم که پوششی بر خلاف عرف اسلامی ما، بر تن دارند !!!!
واعظان کاین جلوه در محراب و منبر می کنند         چون به خلوت می روند خود کار دیگر می کنند
من نمی خواهم کسی را متهم کنم دنبال مقصر هم نمی گردم؛ منکر بد حجابی هم نیستم فقط معتقدم اشکال جای دیگری است صورت مسئله را پاک نکنید، پاک کردن آن مشکلی را حل نمی کند .برای مبارزه با بد حجابی باید:
1- تعریف درستی از حجاب برای خودمان و فرزندانمان و حتی مجریان طرح مبارزه با بد حجابی داشته باشیم.
2- به این نکته توجه کنیم که؛ وقتی دختر خانمی لباس های خلاف عرف می پوشد یک دختر بچه ی شش ساله است نه یک خانم نوجوان و جوان ،و آن، کودک درونش است که او را با این پوشش به معابر عمومی می کشاند .
3- شیطنت های زمان نوجوانی و جوانی خود را ( متناسب با موقعیت  زمانی خود) به خاطر بیاورید . حتما یک چیز هایی به یاد خواهید آورد . این طور نیست ؟؟ پس به آن ها  سخت نگیرید
بگذارید شعور و فهم  ِ داشتن پوشش در آن ها شکل بگیرد و خود، نوع حجاب شان را انتخاب کنند .
4- به طور کلی ما ایرانیان آدم های سر سختی هستیم و اجبار و زور در ما کار ساز نیست حالا  تعمیم دهید به فرزندانمان ؛ آن ها هم از نژاد ما هستند. نه؟
5- ما نیاز به فرهنگ سازی وسیع و دراز مدت داریم که باید از رسانه های عمومی شروع شود بچه های ما تناقض زیاد می بینند و نمی توانند این تناقض ها را درک کنند( مثلا در فیلم های سینمایی و سریال های تلویزیونی ، پوشش های نا مناسب با جذابیت بسیار، از طرفی مبارزه با بد حجابی در ابعاد وسیع، در شبکه های مختلف خبری!!!)
اکنون سوال های بی جواب در ذهن شان؛ ایجاد چندگانگی در محیط های پیرامونشان ، سپس عدم اعتماد به دیگران - که زبانشان یک چیز می گوید و عملشان چیز دیگری – همه با هم در مرحله تصمیم گیری او را دچار تزلزل خواهند کرد.
به خاطر داشته باشید  آنان موجودات ذی شعورند و بر اساس آموخته هایشان  و آن چه که دریافت کرده اند تصمیم می گیرند.- که برخی درست و عده ای نادرست انتخاب می کنند - اما در هر حال انتخابگر خودشان هستند.

6- آگاهی دختران ما نسبت به مسائل جنسی کم است ونوع ِ نگرش افراد را نسبت به خودشان نمی شناسند بنابراین نمی دانند نمایش اندامشان موجب لذت بردن دیگران می شود. من ِ مادر؛ بنابر حفظ پرده ی حیا و شرم ، تفاوت های غریزه ی جنسی در مردان و زنان را  برایش شرح نمی دهم تا او ازنوع نگاه دیگران نسبت به جنس خود آگاه شود و با علم ِرسیدن به مصونیت ، پوشش مناسب را انتخاب کند .
حال خود قضاوت کنید، مقصر اصلی کیست ؟ منظور ما از متهم کردن بچه هایمان چیست ؟ این بگیر وببند ها برای چیست ؟ آیا مجریان این طرح به دختران ما رحم می کنند یا خود به نوعی دیگر از آنان سود جویی می کنند؟ که ما با آنان هم نوا شده ایم؟ !! کمی بیشتر به واقعیت ها توجه کنید ؛ زود در مورد فرزندانمان قضاوت نکنیم ؛ تنبیه آنان را به دیگران نسپاریم  و از همه مهمتر اینکه آن ها تحت تربیت ما بزرگ شده اند. پس بیایید آموزش را شروع کنیم آگاهی بدهیم و بستری را فراهم کنیم که خودشان بهترین انتخاب را داشته باشند تا پایدار ترین انتخاب باشد .


نوشته شده در  دوشنبه 86/2/17ساعت  1:47 عصر  توسط بهار 
  نظرات دیگران()

از مردم دنیا میپرسند که نظرتون را صادقانه در مورد فقر و کمبود غذا در بین مردم دیگر کشور ها بیان کنید

آسیا :             اصلا نمی دونستند نظر چیه!!!

آفریقا :             اصلا نمی دونستند غذا چیه !!!

اروپای غرب :     اصلا نمی دونستند کمبود چیه !!!

اروپای شرق:     اصلا نمی دونستند فقر چیه !!!

آمریکا :             اصلا نمی دونستند مردم دیگر کشور ها یعنی چه !!! 


نوشته شده در  شنبه 86/2/15ساعت  7:22 صبح  توسط بهار 
  نظرات دیگران()

<   <<   41   42   43   44   45      >
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
بهار هفت ساله شد!
حسین پناهی
[عناوین آرشیوشده]
 
  • کلمات کلیدی :