سفارش تبلیغ
صبا ویژن
1 - آن چیست که یکی است و همیشه با تو است؟

2 - عجایب جنگل بی پایه دیدم،    عجایب چادر بی سایه دیدم،

     بدیدم صنعت پروردگارم،       دوتا سوداگر بی مایه دیدم.

3- عجایب صنعتی دیدم در این دشت، درخت پرگلی بی سایه میگشت؟
4- آن چیست که از میان آب می گذرد، ولی خیس نمی شود؟
5- آن چیست که نمیتوانید ببینیدش، یا  بچشیدش، یا با دستتان لمسش بکنید، ولی برای همه تان لازم است و همه جا هست؟
-
آن جسم  عجب چیست که بر چرخ پدید است
گه پرده ماه است و گهی حاجب شید است؟
                       
7-
نه دست دارد، نه پا دارد، از همه جا خبر دارد!
8-  آن چیست که تا آسمان نگرید، اشکش روان نمی شود؟

9
- آن چیست که نه دست دارد و نه پا، در همه جای زمین است و نمی رود به هیچ جا؟

10- آن چیست که نه دست دارد، نه پا، نه استخوان دارد، نه گوشت، ولی همیشه راه میرود و و هیچ وقت هم خسته نمی شود؟
11- آن چیست که خودش آب،  دُشمنش آب؟
12- آن کدام دوبرادرند که در زیر یک کوه زندگی میکنند،و هیچ وقت خانه یکدیگر را نمی بینند؟

13- آن کدام شب تاریک است که در میان روز دیده میشود؟

14- این سر کوه، اَرّه اَرّه           آن سر کوه، اَرّه اَرّه        
 
میان کوه، گوشت بره!


پاسخ ها :
1- خدا   2- آسمان وخورشید وماه   3- آسمان پرستاره   4- نور
5- هوا   6- ابر  7- باد   8- باران  9- خاک  10- آب جوی ورود
11-  یخ   12- چشم ها   13- سیاهی چشم     14- دندان ها وزبان 


نوشته شده در  جمعه 86/1/3ساعت  7:31 صبح  توسط بهار 
  نظرات دیگران()

650246 ثانیه  یا 3ساعت و 37دقیقه و26 ثانیه خارج از زمان
از مدت ها پیش به این زمان فکر می کردم و از صبح تا حالا بی صبرانه منتظر آمدن این 3 ساعت بودم .
از صبح تا حالا یک لحظه هم ننشسته ام و با سرعت تمام همه ی کارهایم را انجام داده ام تاکه این زمان خاص منحصرا از آنِ من باشد اکنون یک ساعت از ش گذشته و من تازه از کارهای منزل فارغ شده ام همه چیز را چک کردم که آماده ی آماده باشد حالا آمده ام ،آمده ام که با تو باشم ، وقت آن رسیده که روحم را آماده ی سال نو کنم می خواستم هر 3ساعت را با تو باشم اما نشد حالا سعی می کنم در زمان باقی مانده از هم صحبتی با تو لذت ببرم .
ستایش فقط شایسته ی توست ،تو که در این یک سال حتی یک لحظه هم مرا تنها نگذاشتی تورا سپاس به خاطر همه ی نعمت هایت که مثل نفس کشیدن نامحسوس ولی حیاتی اند.
عزیزم ،مهربانم آن روز که آ ن دختر بچه ی 4ساله را دیدم که صندلی چرخدار مادرش را به سختی به جلو می راند یا آ ن پسر بچه ی 6ساله که در باد و باران از رهگذران می خواست تا چیزی ازش بخرند یا همین دیروز که همه در تکاپوی آمدن عید بودند بچه های همسایه را دیدم که با در دست داشتن هفت سینی مزین به روبان های مشکی به دیدار پدر تازه از دست رفته شان می رفتند تا پیشاپیش آمدن عیدی را به او تبریک بگویند که دیگر در کنارشان نیست به شدت از این که وجودت را کمتر حس می کنم و تو را آن طور که شایسته ی توست ستایش نمی کنم از خود وتو شرمگین شدم .
بار الها تو را به خاطر تمام نعمت ها ی نهان و آشکارت شکر می کنم .
معبودا هدفم از نوشتن این مطالب باتوبودن است وبس ،می خواهم که خودم را در تنهایی ات غرق کنم می خواهم همانطور که با تو به پایان می رسانم دوباره با تو شروع کنم.
می خواهم تمام لحظه های از دست رفته ی سال گذشته را که می توانستم با تو باشم ولی نبودم را جبران کنم .

 می پرستمت و این که گاهی در خو د و دنیای خود غرق می شوم رابه حساب این بگذار که بنده ی کوچک تو هنوز به کمال نرسیده است
خدایا هرگاه درمانده ای ،بیچاره ای و مستمندی و... رامی بینم وغمگین می شوم و کاری از دستم ساخته نیست به این می اندیشم :که اوست تنها حامی ضعیفان و درماندگان و مستمندان  و آبروداران
الهی همانطور که تا کنون هیچ یک از بندگانت را تنها نگذاشته ای بعد از این هم تنها نگذار.
خدایاتو را همانگونه که خود می پسندم دوست می دارم و تو را به سبک خودمی پرستم که همتایی نداری
تو کجایی تا شوم من چاکرت   چارقت دوزم کنم شانه سرت

خدایا تو کیستی ؟
همه چیزرا متنوع آفریدی ،تا چندی پیش درختان ،چوب خشکی بیش نبودند زمین سفیدوسرد اما در نهایت زیبایی ؛حالا در فاصله کوتاهی همه چیز را به ناگهان تغییر می دهی: طراوت و سرسبزی و شادابی و شور ونشاط و هیجان ،چندی بعد بهاررا به کمال می رسانی وجایش را به حرارت و گرما می دهی مدتی بعد ،از گرمایش می کاهی و زمین را به بهترین نحو و با زیباترین رنگ ها آرایش می کنی.  مرحبا به این همه سلیقه و هنرمندی 
حالا چگونه می توانم  در این لحظات بی مانندو یگانه همچون تو  ، از تو بگذرم و با تو نباشم .


نوشته شده در  چهارشنبه 86/1/1ساعت  3:16 صبح  توسط بهار 
  نظرات دیگران()

می خواستم در مورد نوروز بنویسم اما وقتی دیدم دکتر شریعتی به بهترین وجه در مورد نوروز نوشته دیگه ننوشتم ،ببینید و قضاوت کنید :
چه افسانه ی زیبایی ،زیبا تر از واقعیت ! راستی مگر هرگز کسی احساس نمی کند که نخستین روز بهار ،گویی نخستین روز آفرینش است . اگر روزی خدا جهان را آغاز کرده است مسلما بهار نخستین فصل ،فروردین نخستین ماه و نوروز نخستین روز آفرینش است .
هرگز خدا جهان و طبیعت را با پاییز یا زمستان یا تابستان آغاز نکرده است .مسلما اولین روز بهار ، سبزه ها روئیدن آغاز کرده اند و رود ها رفتن و شکوفه ها سرزدن و جوانه ها شکفتن ، یعنی نوروز .
نوروز تجدید خاطره ی بزرگی است ؛خاطره ی خویشاوندی انسان با طبیعت
هر سال، این فرزند فراموشکار -که سرگرم کارهای مصنوعی ساخته های پیچیده ی خود- مادر خویش را از یاد می برد با یاد آوری های وسوسه آمیز نوروز ، به دامن وی باز می گردد و با او این باز گشت و تجدید دیدار را جشن می گیرد .
فرزند در دامن مادر ، خود را باز می یابد و مادر در کنار فرزند ،چهره اش از شادی می شکفد اشک شوق می بارد فریاد شادی می کشد جوان می شود حیات دوباره می گیرد با دیدار یوسفش بینا و بیدار می شود .
نوروز دست مردم را می گیرد و از زیر سقف ها ،درهای بسته ،فضاهای خفه ،لای دیوارهای بلند و نزدیک شهر ها وخانه ها ، به دامن آزاد و بیکرانه ی طبیعت می کشاند .
گرم از بهار ،روشن از آفتاب ،لرزان از هیجان آفرینش و آفریدن ،زیبا از هنر مندی باد وباران ، آراسته با شکوفه ، جوانه ،سبزه و معطر از باران ؛ بوی باران ،بوی پونه ،بوی خاک ،شاخه های شسته ،بران خورده پاک.....
نگفتم قشنگ بود. روحش شاد

نوشته شده در  چهارشنبه 86/1/1ساعت  2:0 صبح  توسط بهار 
  نظرات دیگران()

بهار بر بام خانه ها بیرقی سبز است که تپش از نفس های خورشید دارد

چهره ی بهار سبز و سبز به معنی طراوت و زندگی است

 

    

رنگ سبز برگزیده ی خداست سبز بودن راز آفرینش است

و آفرینش تسبیح است همه تسبیح خداوند بزرگ

                سال نو مبارک



نوشته شده در  چهارشنبه 86/1/1ساعت  1:0 صبح  توسط بهار 
  نظرات دیگران()

<   <<   6   7   8   9      
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
بهار هفت ساله شد!
حسین پناهی
[عناوین آرشیوشده]
 
  • کلمات کلیدی :