• وبلاگ : كلك بهار
  • يادداشت : رنجي قديمي
  • نظرات : 1 خصوصي ، 4 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    سلام بر شما :
    اينهاهمه يك حقيقت تلخ اما غير قابل انكارند . راستي خداوند نمي توانست در خلقت زن جور ديگر بينديشدو آن را طراحي كند . يا شايد ما ملت هاي جهان سومي اين گونه با زن برخورد كرده ايم . چرا زن در جاهاي ديگر اين پهنه ي خاك آزاد تر است ؟ آزاد در انديشه ، در پوشش ، در زندگي فردي و اجتماعي و...............
    آري قوانين و اعتقادات دست و پاگير ما در به بند كشيدن هرچه بيشتر زن دامن زده است .
    اين طور نيست ؟

    اين متن اگه اشتباه نکنم از دکتر علي شريعتي ه

    ببخشيد فضولي مي کنم ولي هميشه وقتي نقل قول مي کني مستندش کن

    اين کار اعتبار خودت و وبلاگت را بالا مي بره

    پايدار باشي

    پاسخ

    سلام عزيزم ... حق با شماست ... مدت ها قبل اين متن را در وبلاگي خواندم اما مستندنبود تنبلي كردم و دنبالش هم نرفتم ... ممنون

    واقعيت هاي تلخي است كه در جوامعي مثل جامعه ما وجود دارد همچنان. اما من شعر شاملو را برايتان ميگذارم اينجا. تا دلمان را خوش كنيم كه حداقل در شعر، همه چيز خوب است:

    شما که به وجود آورده ايد ساليان را

    قرون را

    و مرداني زائيده ايد که نوشته اند بر چوبه ي دارها
    يادگارها

    و تاريخ بزرگ آينده را با اميد

    در بطن کوچک خود پرورده ايد

    شما که عشق تان زندگي ست

    شما که خشم تان مرگ ست
    شما که سوزانده ايد جرقه ي بوسه را

    بر خاکستر تشنه ي لب ها
    و به ما آموخته ايد تحمل و قدرت را در شکنجه ها
    و در تعب ها
    و در انديشه ي شما ست / مردي که زورقش را مي راند
    بر آب هاي دوردست

    شما که زيباييد تا مردان

    زيبايي را بستايند

    و هر مردي که به راهي مي شتابد

    جادوي لبخندي از شماست
    و هر مرد در آزادگي خويش/ به زنجير زرين عشقي ست پاي بست

    عشق تان را به ما بدهيد/ شما که عشق تان زندگيست
    و خشم تان را به دشمنان ما/ شما که خشم تان مرگ است

    واقعيت هاي تلخي است كه در جوامعي مثل جامعه ما وجود دارد همچنان. اما من شعر شاملو را برايتان ميگذارم اينجا. تا دلمان را خوش كنيم كه حداقل در شعر، همه چيز خوب است:

    شما که به وجود آورده ايد ساليان را

    قرون را

    و مرداني زائيده ايد که نوشته اند بر چوبه ي دارها
    يادگارها

    و تاريخ بزرگ آينده را با اميد

    در بطن کوچک خود پرورده ايد

    شما که عشق تان زندگي ست

    شما که خشم تان مرگ ست
    شما که سوزانده ايد جرقه ي بوسه را

    بر خاکستر تشنه ي لب ها
    و به ما آموخته ايد تحمل و قدرت را در شکنجه ها
    و در تعب ها
    و در انديشه ي شما ست / مردي که زورقش را مي راند
    بر آب هاي دوردست

    شما که زيباييد تا مردان

    زيبايي را بستايند

    و هر مردي که به راهي مي شتابد

    جادوي لبخندي از شماست
    و هر مرد در آزادگي خويش/ به زنجير زرين عشقي ست پاي بست

    عشق تان را به ما بدهيد/ شما که عشق تان زندگيست
    و خشم تان را به دشمنان ما/ شما که خشم تان مرگ است