روزی که بهار به زندگیم اومد (اسفند 85) خواست همیشه با طراوت و شاداب باشه ، خواست همیشه برای پیرامونش پراز نشاط باشه ، بهاری سبز و پر از انرژی .
اما قبول کنید که طبیعت بهار ؛ پر از دگرگونیه ، دگرگونی های غیر قابل پیش بینی . یه لحظه صاف و آفتابی ، لحظه ی دیگه ابری و بارانی ، گاهی غرش رعد و گاهی نم نم باران ، گاهی برق آسمونش درخت را می سوزونه و گاهی نوازش نسیمش با لطافت گل ها عشق بازی می کنه ؛ گاهی بادش بوته های خار و خاشاک را به رقص در می آره و گاهی بارون سیل آساش شقایق همیشه داغ دار را به خاک می نشونه ....................
با همه ی این اوصاف ، بهار باید دلپذیر و دلنشین باشه و گرنه بهار نیست و بهار من خواست دلنشین باشه همانطور که طبیعت ذاتی اش اینو می طلبید .... فقط همین .
بهار من به قصد کسب توجه و محبت پا به این دنیا نگذاشت ؛ مهربانی و صمیمیت را می پسنده اما علاقه و محبت غیر معقول و آسیب زا را نه ، بوی سیب آرامش را براش به ارمغان میاره ؛ اما پرتاب آن امنیتش را به خطر می اندازه .
بهار من هیچ وقت سعی نکرد آرامش و امنیت را از کسی سلب کنه و در عوض هر جا حس کرد کسی به آرامش نیاز داره موج نرمی شد و توی طوفان نفوذ کرد و تلاش کرد آرامش توام با محبت را به دیگران هدیه کنه ، شاید جعبه ی هدیه اش کهنه و فرسوده بود ، اما محتویات جعبه اش، صداقت و یک رنگی و زلالی بود چیزهایی که هرگز کهنه نمی شند .( نمی دونم چقدر موفق بوده ؟)
او در گردبادهای حوادث ، محکم تر از درخت صنوبری است که هرگز خمیده نشد اما این جا ، در این دنیای مجازی ، می خواهد ساقه ی نازکی از نیلوفر باشد که به قصد مبارزه با باد نرویده است ؛ بلکه نیلوفری است که آزادانه جهت رویش خود را انتخاب می کند و می خواهد که آزاد باشد .
می خواهد نقشی را که خود برگزیده است خوب ایفا کند و در ایفای آن آسیب نبیند.نمی خواهد این کلبه ی مجازی که خیلی دوستش داره ، خونه ی حقیقی شو را ویران کنه .
به خودتون نگیرید ، یه رگبار بهاری بود فصلی و زود گذر ؛ بهار دیگه ؛ چه میشه کرد ؟ چترهاتون را باز کنید خیس نشید .
عشق شاد کردن است نه شاد بودن
عشق مهربان است ...................
و مهربانی باید مثل خورشید باشه ، که تابشش ارادی نیست .