سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مدتی بود که عرصه ی زندگی برام تنگ شده بود ؛ جاده ی زندگی هر روز باریک و باریک تر میشد انگار همه با هم تبانی کرده بودند که من را بین در و دیوار له کنند صدای خرد شدن استخوان هایم را می شنیدم ؛ دستم شکسته بود، دلم از اون شکسته تر، روحیه ام حساس و شکننده شده بود بی تعارف و صادقانه بگم از همه ی کسانی که موجبات ناراحتی ام را فراهم کرده بودند به شدت دلخور و در پاره ای موارد ازشون متنفر بودم چند بار کلاهم را قاضی کردم  و خودم را در محضر خدا قرار دادم اما انصافا بی تقصیر بودم ، غیر از حساس بودنم گناه دیگری نداشتم .

حس کردم که دارم آسیب می بینم هر چی سعی می کردم که دوباره شروع کنم نمی توانستم بد جوری دلم از کینه شون پر شده بود و نمی توانستم خودم را از آن همه نفرت رها کنم ، مصمم شده بودم که تا قیامت نبخشمشون .
اما قیامت من چه زود فرا رسید، شب 23 ماه مبارک رفتم مسجد ؛ باورتون نمیشه اصلا کانکت نشدم دعای جوشن کبیر خوانده شد اما در من نفوذ نکرد، دعای ابوحمزه ی ثمالی هم بی تاثیر بود، اصلا به دلم نچسبید .
تمام طول شب را با خودم کلنجار رفتم تا همه ی کسانی که باعث رنجش خاطرم شده بودند را ببخشم تا آرام بگیرم اما زخم آن قدر کاری و عمیق بود ، که نتوانستم.
بعداز تنفسی کوتاه ، قران به سر شدیم عاجزانه از خدا خواستم کمکم کند تا کینه و نفرت را از دلم بیرون کنم ، نه به خاطر اونا ؛ بلکه به خاطر خودم ، حس می کردم خودم بیشتر از بقیه به این گذشت و فراموشی احتیاج دارم . 
تازه فهمیده بودم که به همان اندازه که ظالم محتاج بخشش است مظلوم هم نیازمند گذشت. 
داشتم نا امید می شدم که چشمانم گر گرفت و حس غریبی به من دست داد ؛ انگار ماوایی یافته بودم انگار کسی مرا در آغوش خود گرفته بود تا پناهم دهد ، بالاخره باران رحمتش برای من نیز ، شروع به باریدن کرد ، زبانم سرود باریدن را سر داد و چشمانم با بارش الهی هم نوا شد .
 شروع کردم : .............................خدایا گذشتم و می گذرم و تو هم از همه ی قصورات من بگذر.
 سپس برای همه ی دوستان بهار، سلامتی، صبر ، عزت و آبرو و سربلندی را طلبیدم همان چیزی که همیشه برای خودم می طلبم .
وقتی از مسجد بیرون آمدم انگار سبکبال شده بودم ، دیگر به جز سنگینی گچ دستم ، وزنی را حس نمی کردم.
بالاخره گذشتم و آسوده شدم ، اگر چه به این سادگی ها هم نبود .

طاعات همگی قبول درگاه احدیت و عید سعید فطر بر همه ی شما مبارک باد.


نوشته شده در  پنج شنبه 86/7/19ساعت  12:1 صبح  توسط بهار 
  نظرات دیگران()

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
بهار هفت ساله شد!
حسین پناهی
[عناوین آرشیوشده]
 
  • کلمات کلیدی :