سفارش تبلیغ
صبا ویژن


تا کنون از خواندن هیچ مطلبی این قدر حالم بد نشده بوده که امشب با خواندن این  مطلب   ....

لینک این مطلب با ایمیلی برایم فرستاده شده بود ... به گمانم امشب کسی قصد جانم را داشته .

سال ها تلاش کردم تا خودم را به خواب بزنم ؛ امشب کسی خواب آرام مرا آشفته کرد !
چون مادرانم ؛عمری در تاریکی سر کردم تا به نابینایی حاصل از این تاریکی خو بگیرم.سیاهی موهایم را بهای سفیدی اش دادم و پذیرفتم که چاره ی این ظلمت ، کوری کاذب است .
امشب کسی شمع نیم سوخته ی جانم را کبریت کشید و دروغم فاش شد! رسوا شدم ...

سناریوی تلخ و وارنه ای ، که با قلم یک زن زیرکانه به تصویر کشیده شده بود را خواندید !
یک توافق نامه ی ازدواج در قالب یک سوال شرعی از یک مجتهد!
 آیا تاکنون از این منظر و با این دقت به آن نگاه کرده بودید ؟

عمریست که تمام این موارد را زوج خواسته و زوجه پذیرفته و انجام داده !
آیا از دیر باز ، از خلقت حضرت آدم ، همه ی این شروط در کف اختیارات زوج نبوده ؟
آیا کسی نظر زوجه را هم در مورد این توافق نامه ! پرسید ؟
مگر نه این که زوجه چشم بسته همین شرایط ناعادلانه را عاشقانه بر جان خریده است و لبخندهای مرطوب واپسین را با حریر نفس های خسته اش خشک می کند ؟!


به انتهای مطلب که رسیدم جواب آیه الله مکارم شیرازی حالم را بدتر کرد ...!

" پاسخ آیت‌الله مکارم شیرازی:
فکر می‌کنیم آنچه نوشته‌اید، منظورتان مزاح و شوخی بوده. هیچ برده‌ای هم در دوران بردگی دارای چنین محدودیتی نبوده و اگر زوجی را پیدا کنید که زیر بار این شرایط برود حتما باید او را به طبیب روانی معرفی کنید."


پس با این اوصاف زنان ایران عمری بردگی و خفت را تحمل کرده اند و نیاز به طبیب دارند!
آن قدر این شروط برای ازدواج تلخ و مشمئز کننده است که هیچ ایه اللهی ،هیچ محضرداری چنین شروطی را ، یا بهتر بگویم چنین قراداد ننگینی را برای طرفین به عقد و ثبت نمی رسانند.

ولی عملا عمریست که تمامی این شروط را مادران و مادران مادران مان بدون این که در هیچ محضری به ثبت برسد پذیرفته اند و مطاع بوده اند!
نمی دانم آن ها چه بنامم ؟ مسلم ؟ مطیع ؟ رام ؟ فرمانبردار ؟

در حیرتم از این توافق نامه ! که برای خود قانونگذران هم قابل قبول نیست و پذیرفتن آن را بدترین نوع بردگی می انگارند!

پس چه شد ؟ آن چه که تا دیروز تمکین و فرمانبری بود امروز بردگی اش می خوانید ؟!!
نکند پای جابه جایی قدرت به میان آمده است ؟!

اگر قانون گذران ما مرد نبودند شاید امروز ...

پ ن.

همین جا باید از آن روحانی محضردار بپرسم :
آقای روحانی فکر نمی کنی دستت انداخته باشند ؟!



نوشته شده در  سه شنبه 90/8/10ساعت  12:45 صبح  توسط بهار 
  نظرات دیگران()

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
بهار هفت ساله شد!
حسین پناهی
[عناوین آرشیوشده]
 
  • کلمات کلیدی :