چهار سال گذشت و پنجمین عضو خانواده ( بهار ) وارد پنجمین سال حیاتش شد !
از واژه ی "حیات " تعجب نکنید از نظر من بهار روح داره ، سرشار از معنا و زندگیست .
من در این کلک خیال انگیز خندیدم و گریستم ، اظهار نظر و ابراز وجود کردم ، بغض کردم و گفتم ، سکوت کردم و شنیدم ، نوشتم و خواندم ، اعتراض کردم و فریاد کشیدم ، از آرزوها و آمالم گفتم ، از ارزش های درونی ام .
مگر زندگی چیزی غیر از این است ؟
برای یک زن ؛ آن هم در ایران ، داشتن جایی که بتواند حرف دلش را بدون هیچ مخاطره و ملاحظه ای بزند نعمت بزرگی است .
بهار برای من آن است ، نوعی حیات ، به معنای زیستنی که خود می پسندمش ؛ نه آن چه هست و از حقیقتش فقط روزمرگی ها و غم نان و معاشش برایمان به جا مانده .
بودم ، هستم و تا آن جا که امکانش باشد خواهم ماندم ؛ ثابت قدم و استوار .
در این راه ؛ همراهی آنانی که همدم لحظه های روشن و تاریکم بودند را ارج می نهم ؛
آن هایی که همراه شدند و ماندند یا آمدند و رفتند.