هر روز صبح بین ساعت 9 تا 10 به اتاق ما سر می زد . بدون این که کلامی حرف بزند به پرونده ی دخترم نگاهی می کرد و از اتاق خارج می شد !
روز اول به دنبالش از اتاق بیرون دویدم تا از او سوالاتی بپرسم اما او بی اعتنا به نگرانی ها و پرسش های بی پاسخم از من دور شد !
روزهای بعد ترجیح دادم سکوت اتاق را نشکنم و در بی خبری بمانم و به نوشته های ناخوانای پرونده اکتفا کنم.
سوالات بی جوابی که فرصت مطرح شدن نداشتند به تشویش های مادرانه ام دامن می زدند.
پرستار گفته بود اگر سرفه ها قطع یا کمتر شوند ؛ احتمالا به زودی مرخص خواهد شد.
چند روزی گذشت و بیمار کمی بهبود یافت و من تصمیم گرفتم سکوت را بشکنم ...
صبح قبل از این که دکتر برای ویزیت به اتاق ما بیاید کاغذ یادداشتی برداشتم و با خطی خوش روی آن نوشتم :
سلام
* با خوردن شربت تجویزشده ؛ بیمار دچار سرگیجه می شود .
* لرزش دست و پای بیمار مشهود است.
* چه موقع می تواند به مدرسه رود ؟
* گواهی موجه بودن غیبت بیمار را مرقوم بفرمایید .
* گواهی غیبت مادر بیمار را نیز .
* لبخند ...
ممنون از شما و تخصص تان
کاغذ یادداشت را روی پرونده ی پزشکی دخترم گذاشتم و منتظر ماندم .
بالاخره انتظار سر آمد و آقای دکتر تشریف آوردند .
با عجله به میز مقابل تخت بیمار نزدیک شد و مثل همیشه خواست پرونده را باز کند که چشمش به یادداشت افتاد ؛ نیم نگاهی به آن کرد و لبخندی زد و گفت :
- شربت را قطع کنید.
- مریض مرخص است .
- دو روز در منزل استراحت کند و سپس به مدرسه رود .
- گواهی بیماری اش را می نویسم .
- برای مادر بیمار هم ...
- هفته ی بعد برای معاینه ی مجدد ، بیمار را نزد من بیاوردید .
در حالی که دستورات پزشکی را به زبان می آورد تبسمی روی چهره اش نشسته بود.
او با خنده اتاق را ترک کرد و دیگر از آن قیافه ی عبوس خبری نبود .
*** *** *** *** *** *** *** ***
پ .ن 1:
یکی از غروب های دلگیر بیمارستان براش اس ام اس زدم : " الان دلم یک لیوان چایی داغ می خواد تا با هم بخوریم "
چند دقیقه بعد جواب آمد : " می خوای بیارم ؟ " !!!
گوشی و صاحبش را روی Silent گذاشتم و به فکر فرو رفتم !
کجای نگارش جمله ام اشتباه بود ؟
پ .ن 2:
برای عزیزی که دستور آشپزی خواسته بود :
امیدوارم عذرم را بپذیری .
به محض بهبودی دخترم ؛ امرت اطاعت خواهد شد .