همواره لایه های سخت زندگی روی قسمت های مذاب آن به طور خیلی بطئی و نامحسوس شناورند
آن قادر کند در حرکتند ؛ گویی سکون همه ی زندگی را فرا گرفته ...
روزهای همرنگ عمر یکی پس از دیگری سپری میشند ؛ گله ای از رنگ شون ندارم ، گاهی سفید ، گاه صورتی ، گاه خاکستری ، بعضی اوقات هم کاملا بی رنگ .
واسه خودش قوس و قزحیه !
بعضی روزها خاص اند و نمیشه به راحتی از کنارشون گذشت ! درجه ی توقعت در مقیاس ریشتر هم نمی گنجه ! ناخواسته طلبکار ثانیه هاش میشی !!!
به خودم نهیب می زنم که دیگه بزرگ شدی !! پس بزرگوار باش ! اما باز دلم راضی نمیشه و عین
بچه های بد قلق ، نق می زنه !
به گمونم اغلب مردم همین طور باشند دوست دارند بعضی روزهای زندگی شون خاص باشه ... متفاوت از روزهای پیشین!!!
برخی روزها خود به خود دلگیر میشند و بعضی شون پر انرژی و شاد ...اما بعضی روزها را می خوای به زور هم که شده شادشون کنی !
این ایام ؛ تنها چیزی که امروز و دیروزم را متمایز کرده شاگردام اند که امروز مطلبی بیشتر از دیروز یاد می گیرند ... فقط همین ...
بقیه اش روزمرگی بوده و توقع بی جا از زمین و زمان ...
دلم قصه میخواد
قصه ی شاه پری یون ... قصه ی ماه پیشونی ...
دلم عصایی جادویی می خواد و فرشته ی مهربون ...
:::::::::::::::::::::::::::::::::::
شب از نیمه گذشته و خوابم نمی بره
رگبار بارون امان نمیده
خیلی از خاطرات شیرین آدم ها در همین بارش های تند شکل گرفته .
:::::::::::::::::::::::::::
آن مرد آمد
آن مرد با اسب آمد
آن مرد در باران آمد
یادش به خیر