مرید پیر مغانم زمن مرنج ای شیخ چرا که وعده تو کردی و او به جا آورد
بارالها از عشق امروزمان برای فرداهایمان چیزی باقی بگذار ؛
به اندازه ی یک مشت، اندازه ی یک لبخند ، یک خاطره ، یک نگاه ، تا دوباره بشکفد و سیراب گرداند قلب و روح و جسم مان را...
تا یادمان نرود عشق و دوست داشتن را ...
تا یادمان نرود خاک بودیم و نخواستیم که خاک باقی بمانیم ...