بالاخره عروس آسمون پس از یک سال انتظار ؛از کجاوه ی ابرها فرود اومد و لب بر لب خاک گذاشت.
رقص برف در هوا دیدنی بود و هر بیننده ای بی اختیار شاباش شکر در فضای بی انتهای بندگی می پاشید .
مثل بچه ها که از دیدن عروس خانما به وجد می آیند و دوست دارند به دامن پفی و پرچین شون دست بزنند ؛ من هم با دیدن تاج سفیدش به وجد اومدم !
بالاخره بعد از یک سال حیاط خونه ی ما سفید پوش شد! نفهمیدم چرا خویشتنداری کردم و پَرچین دامن یخی و سردش را نگرفتم؟!
شاید چون رئیس محترم ؛ این دو روز حسابی سر کارم گذاشته بود و لحظاتی را که باید صرف خانه و خانواده و استراحت می شد ؛ قربانی غول برره شد!
عید قربان بود دیگه ! باید یه چیزی قربانی می شد ؟ حالا چی بهتر از عمر ؟ سر و جانم به فدای دوست که هر چه وقت نشناسی ست از اوست !!!!!!
پیامد روزهای پیش ؛ امروز هم مجبور شدم به جای استقبال از تحفه ی آسمانی و بوسه ی خالصانه و بی دریغ ابرها ؛ نگاه آکنده از نیازم را به صفحه ی بی نیاز مانیتور بدوزم و عکس فتوشاپ کنم و متن داغ بزنم و موسیقی گوش کنم!!!
شب از نیمه گذشته و من چون شب های پیش خیال تو را در آغوش می کشم و با سر انگشتانم دکمه های کیبورد را به آرامی لمس می کنم به امید این که خواب به چشمم آید! موسیقی کلک خیال انگیزم آرام می نوازد و خواب نیامده را پریشان می کند !
چشم های آسمان قرمز شده و پلک هایش رفته رفته سنگین و سنگین تر می شوند ؛ ترسم از آنست که خواب شب را فرا بگیرد و فردا که خورشید به ملاقات سپیده بیاید عروس سفید پوش گریزپا گریخته باشد !
حالا من چرا پست می دم ؟!
پ .ن:
بند آخر را جدی نگیرید فقط کلمه اند و بس ...
کلمه ی پست : دو پهلوست
1- نگهبانی دادن 2- مطلب گذاشتن
نوشته شده در یکشنبه 88/9/8ساعت 1:35 صبح  توسط بهار
نظرات دیگران()
لیست کل یادداشت های این وبلاگ