بعضی ها چه دنیای کوچک قشنگی دارند ؟!
به یک دست لباس زرق و برق دار و یک جفت کفش مجلسی و چند تا تکه طلا خرسندند !
دیوار های آجرنما شده و سقف های کوتاه و لوسترهای هزار شاخه راضی شان می کند!
با اخمی دنیا به آخر می رسد و تبسمی شاد و آرام شان می کند !
برخی نیز دنیای پر زرق و برق دیگران را نمی فهمند ! دنیای تهی از سرشارها را درک نمی کنند!
به دیوارهای کاهگلی و سقف های طاق و چشمه دلخوش اند .
به یک لیوان آب که به دیوار بپاشند و بوی کاهگل مست شان کند ؛ قناعت می کنند .
به دراز کشیدن روی پادری و نگاه کردن به آسمان پر ستاره از پشت پنجره های رنگی مسدس پنج دری راضی اند .
تابلوی توقف ممنوع را جدی می گیرند و بیقرار رفتن اند!
روح شان با یک یا چند دست کفش و لباس متنوع ارضا نمی شود و به دنبال چیزهایی هستند که در حواس نمی گنجد .
دنیای هر کس به اندازه ی مشت اوست اگر مشتش بسته باشد دنیایش همانگونه بسته و تنگ است و اگر مشتش باز باشد دنیا را در کف دست خویش جای خواهد داد .
جان با مشتی جسم ؛ محصور نمی شود مگر این که جان را به قفس جسم عادت داده باشیم .
تن آدمی شریف است به جان آدمیّت نه همین لباس زیباست نشان آدمیّت
راستی عیدتون مبارک .
نوشته شده در شنبه 88/9/7ساعت 2:39 صبح  توسط بهار
نظرات دیگران()
لیست کل یادداشت های این وبلاگ