تا که بودیم نبودیم کسی
کشت ما را غم بی هم نفسی
تا که خفتیم همه بیدار شدند
تا که مردیم همگی یار شدند
قدر آن شیشه بدانید که هست
نه در آن موقع که افتاد شکست!
* * * * * * * *
چون آب شدم سراب دیدم خود را
دریا که شدم حباب دیدم خود را
هوشیار که شدم غفلت خود را دیدم
بیدار شدم به خواب دیدم خود را
پ .ن:
فعلا چیزی برای گفتن و نوشتن ندارم ... شاید وقتی دیگر ...