سفارش تبلیغ
صبا ویژن

گفته بودم که کلمات می توانند مخاطب را بشکنند!
با بلند شدن صدای شکستن ؛ درد عمیقی در عمق جان حس می شود چونان درد کهنه ی عبور لوله های باریکی که با ضرب دست حاذقی ؛ در مجاری سرخ رگ ها ؛ طی طریق می کند تا دریچه ی قلبی را به روی زندگی بگشاید.
در اعتراض به ورود مهمان ناخوانده ای که برای بازرسی حکم دادستانی داشت فقط تپش های قلبی شنیده می شد که تقلای زنده بودن می کرد و چشمی که نگاه ملتمسانه اش هی از اشک پر و خالی می شد تا شاید طبیب حاذق لحظه ای دست نگه دارد! 
گذشت و فراموش شد و اکنون گاهی یادش لب پنجره ی خاطره ام می نشیند . 
آن درد یک بار و این رنج هر بار در پس هر شکستنی تکرار می شود ! گویی این کابوس تمامی ندارد . 
 
*    *     *
شنیده ام قاضی عادلی هست که خوب می بیند و خوب می شنود ؛ دیر اما درست قضاوت می کند.
زن یا مرد ، جنسیتش را نمی شناسم کاش او نیز جنسیتی نشناسد ؛ قضاوت کند که رای و حکمش چاره ساز است و پایانی است بر تمامی شکستن ها.
کاش به همه ی نسبیت ها خاتمه می داد تا راستی و درستی بدرخشد .
خوشا به حال آن که نابیناست!
چه سخت است چشم به روی خورشیدی بگشایی که انکارش می کنند!
چه سخت است که بدانی زمین گرد است و در دادگاه کج فهمان دیوانه خطابت کنند!
بی انصافی است اگر حق گویی را با کینه توزی و بد طینتی بیامیزند!
چه تلخ است سکوت متهمی که وکیل مدافع ندارد !
 
*    *    *
کاش فریاد در سکوت خفه نمی شد ... کاش چله ی زیارت عاشورا تمام می شد ... کاش دنیا اندکی آرامش داشت ... کاش بچه ها مالک مطلق شادی ها بودند ... 

پاورقی :
نسبیت = زندگی نسبی است چنان که حرفی ،‏عملی ، یا چیزی می تواند در جایی درست و در جای دیگر نادرست باشد!!! برای یکی نیکو و برای دیگری نکوهیده باشد !!! برای یکی تشویق به همراه داشته باشد و برای دیگری سرزنش و تنبیه !!! ( آقای ملوّن را به یاد دارید ؟ او نماد روشنی از نسبیت بود!!)


نوشته شده در  چهارشنبه 88/7/22ساعت  2:38 صبح  توسط بهار 
  نظرات دیگران()

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
بهار هفت ساله شد!
حسین پناهی
[عناوین آرشیوشده]
 
  • کلمات کلیدی :