اگر چه بیانی برای تدریس فیزیک نداشت اما دبیر فیزیک بود . وارد کلاس شد و چون همیشه روی صندلی پشت میز نشست و از کیف چرمی دستی اش یک قطعه ی عجیب U شکل که دنباله ای هم داشت بیرون آورد و گفت : بچه ها این دیاپازون است سپس با یک میله ضربه ای به یکی از شاخه های آن وارد کرد و ادامه داد که با ارتعاش یکی از شاخه های آن ؛ شاخه ی دیگرش به لرزه در می آید و اگر دیاپازون دیگری هم وجود داشته باشد امواج حاصل از ارتعاش این دیاپازون ؛شاخه های آن یکی را نیز خواهد لرزاند ...
دست و پا شکسته و بدون آزمایش ؛ دانشی کاسب شدیم !! و پذیرفتیم که ارتعاش یکی ؛ قطعا دیگری را خواهد لرزاند !!
اکنون سال های سال از آن درس می گذرد و من دیگر دیاپازون ندیدم اما به خاصیت آن به خوبی واقفم .
به تازگی کشف عجیبی کردم (می خوام به نام خودم ثبتش کنم !!) که آدم ها نیز ؛ یک دیاپازون وجودی دارند ؛ هر فکر خوب و بدی که از مغز می گذرد ارتعاش امواجش ذهن اطرافیان را تحت تاثیر قرار می دهد.
گاهی حرفی زده نمی شود یا اگر هم گفته می شود در حد یک جمله ی خیلی کوتاه و تلگرافی ؛ اما تاثیرش در چهره ی افراد به خوبی مشاهده می شود.
بعضی مواقع فضای پیرامون مان را سکوت پر می کند اما امواج مغز چنان افکار را منتقل و بارور می کنند که باد گرده ی گلی را !
افکار خوب و بدی که از ذهن خطور می کنند و پیامدش انرژی های مثبت و منفی که از مغز ساطع می شود را نباید دست کم گرفت . به چیز های خوب باید اندیشید و خیر دیگران را باید خواست .
چشم های تان را ببندید و کسانی که می شناسید( چه آن هایی را که دوست دارید و چه آن هایی که دوست شان ندارید) را در ذهن مجسم کنید و برای شان دعای خیر کنید سپس چشم های تان را باز کنید ؛ در آن هنگام دنیا را زلال می بینید یا کدر و مبهم؟
یک بار امتحان کردنش ضرری ندارد ... باور کنید که همگی ما سزاوار آرامشیم .