• وبلاگ : كلك بهار
  • يادداشت : سرعت غير مجاز
  • نظرات : 0 خصوصي ، 4 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    سلام بهار
    وقتي داشتم کلماتت رو ميخواندم همه اش فلسفه بود و من گاهي چقدر از فلسفه ميترسم ....و باز کلماتت رو خواندم از سوالات مبهم ذهنم که لاي چرخ و زير عرابه هاي عرف و شرع و .... اينها بجز له شدن قدرت ديگري ندارد
    و باز کلماتت رو خوندم و بين معادلات هزار مجهولي عشق که تا آخر دنيا فرشته ها هم ازشون سر در نمي آورند مات و گيج هيچ کسي را ....هيچ ايکسي را پيدا نکردم
    و باز جاماندم از کلمات و از کلمات عقب ماندم اما اگر من جاي تو بودم هيچوقت قبض جريمه ام را پرداخت نميکردم...هر چند که بزور بايد ترمز ميگرفتم
    پاسخ

    سلام ... خدا را شکرکه هيچ ايکسي پيدا نشد ... اين نوشته را خيلي جدي نگيريد ؛ خبري نيست ... هر آدمي گاهي دلش مي خواد از هر بندي رها بشه ... اين طور نيست ؟ پرنده ها قفس را دوست ندارند . مگه نه ؟