سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دوست دارین هواتون بهاری بشه ؟

هر گاه دنیا براتون تیره و تار شد به دنیا بخندید و با رفتن به اینجــــــا ؛ دنیاتون را بهاری کنید .
موس را روی صفحه ی سیاه بکشید تا همه چی براتون زیبا و دوست داشتنی بشه ...

امتحان کنید .

من که کلی ذوق کردم شما را نمی دونم !


نوشته شده در  پنج شنبه 91/1/17ساعت  2:32 عصر  توسط بهار 
  نظرات دیگران()


350 هزاااااااار تومان عیدی نامهربان و بی وفا را بردیم پیش خدایان بازار ؛ حاجت مان وافر بود و پیشکشی ناچیز ! تحفه ی اندک ؛ حاجت روا نکرد .!
بابت چنگی تخمه و کمی پسته و کمتری مغز بادام بو داده ؛ یک چهارم عیدی را به خدای آجیل فروش دادیم ! امسال از فندق چشم پوشی کردیم و گذاشتیم سنجاب ها بیشتر به مراد دلشان برسند !
میوه فروش ؛ خدای دست و دلبازی بود که از پستوی مغازه ؛ میوه های سوگلی اش را ارزانی مان کرد و ما به پاس نعمتش ؛ دو برابر نرخ بازار ؛ نذرش کردیم .
مابقی عیدی را هم نذر قصاب و مرغ فروش کردیم و حاجت گرفتیم !
رخت عید هم که حاجت بچه ها بود و والدین هم از هر گونه نذری بابت حاجت فرزندان شان دریغ نمی کنند.
خلاصه نهنگ گرانی قورتمان داد تا در تاریکی شکمش بهتر به راز و نیاز بپردازیم !


آهی از نهاد دل برآوردی و گفتی : آه چقدر خدا هست!!! همه خدا شده اند.هر کس که بتواند ؛ هر گونه که بخواهد خدایی می کند.
بقال و قصاب و میوه فروش و نانوا و آجیل فروش و ... هم خدا شده اند و قوت مردم را در دست خویش گرفته اند و نرخ خدایی شان هم ، بر خلاف نرخ تورم رشد صعودی دارد !! من که به خدایی شان ایمان آوردم !

تازه ؛ خبر نداری که رئیس اداره ی ما هم خدا شده است! لیست حقوق و بیمه را امضا می کند تا مبادا کارمندانش از گرسنگی بمیرند !!
او مبرا از هر عیب و نقصی است ! خودش را تک می داند و به دیگران نمره ی تک می دهد . فقط اوست که وقت می گذارد و دیگران وقت گذرانی می کنند! اوست که کار می کند آن هم کار طاقت فرسا!! بقیه در رفاهند!

نازک دل هم شده است و طاقت شنیدن حرف درشت ندارد . اگر بشنود مدعی می شود ، شکوایه می نویسد ، متهم می کند ، دادگاه تشکیل می دهد ، حکم صادر می کند و خودش هم اجرا می کند .
فقط به جرم یک گناه !!
چه ؟! که به اسب -  آن هم نه اسب شاه - گفته ایم یابو !!

البته حق دارد ! وقتی هر کس از خود بتی ساخته و خدایی می کند ؛ خب چرا او ادعای خدایی نکند ؟!

این روزها کیست که خدایی نکند؟! آن روزها هر کس بواسطه ی زور و زرش ، کدخدایی می کرد . امروزه ، همه با واسطه و بی واسطه ، ادعای خدایی می کنند . مالکند ، حاکمند ، طلبکارند و طلب کرنش دارند.
بره می خواهند ، طالب سکوت و تسلیم اند و مجیز گویی هم چاشنی لذیذیست.
 انتقاد و سوال ؟!...  از آن ها به دور ! خدایان را با نقص چه کار ؟ فقط حمد و ثنا ...

با تو موافقم؛ این جا کلکسیونی از خدایان جمع شده اند و دارند نقشه می ریزند که چطوری کلاه را آسان تر بردارند.

قیامت است این جا ! فقط پل صراط ندارد ! بهشت و جهنمش برجاست ، بهشتیان اندک اند و کارنامه به دست چپ دارند ؛ روزها دروغ می گویند و سیاست (مکر) می بافند و خون مردم می مکند و شب ها در پر قو می خوابند.
جهنمیان کارنامه به دست راست دارند ؛ به خون خود می غلتند و در آتشی که بهشتیان افروخته اند می سوزند و امیدوارند روزی به اذن خدا ؛ آتش بر آن ها گلستان شود .

تنها یک سوال می ماند .
چه کسی این بت ها را ساخته ؟
مگر نه این که ، خود ما از چوب و سنگی بی ارزش ؛ بتی تراشیده ایم و ثنایش می گوییم ؟!
بت خود پرستی در وجود همه هست ، گاه از خود بت می سازیم و می خواهیم دیگران ما را بپرستند
و گاهی از بقیه بت می تراشیم و دیگران را تشویق به پرستش آن ها می کنیم !

نه زبان مان " نه گفتن" را بلد است ، نه گوشمان به " نه شنیدن " عادت دارد.!

غول تورم



نوشته شده در  سه شنبه 91/1/8ساعت  11:13 عصر  توسط بهار 
  نظرات دیگران()

خانمی از شوهرش خواست تا واسه ی روز تولدش هدیه ای بخره که در عرض 4 ثانیه از 0 تا 100 شتاب بگیره...
اون منتظر چنین چیزی بود ......


اما شوهرش با یه چیز کاملا متفاوت سورپرایزش کرد
!!!


نوشته شده در  دوشنبه 91/1/7ساعت  3:38 عصر  توسط بهار 
  نظرات دیگران()

مرنجان دلم را که این مرغ وحشی
                  ز بامی که برخاست مشکل نشیند

وقتی خانه تکانی تمام شد پوست دستم چون سمباده خشن شده بود . با پماد A+D چرب شان کردم .
انگشتان دستانم حسی نداشتند و کف پاهایم ؛ به تلافی آن همه ایستادگی ؛ انتقام از جانم می ستاند؛
تا آن جا که خواب از چشمم ربوده بود .

سال که نو شد آن همه درد و خستگی را به اسفند سپردم تا دودش کند و بهار راه گم نکند.

اکنون که عمیق تر نگاه می کنم در می بایم که چه موجود غریبی ام !! دو طبقه ساختمان را تمیز کردم و برق انداختم اما از پس این کلبه ی کوچک - که اندازه ی یک کف دست هم نیست - بر نیامده ام !!!

چند روز از سال نو می گذرد و من هنوز نتوانسته ام دل دوده بسته را ؛ از غبار بزدایم !
نتوانسته ام فراموش کنم و ببخشم !!
دلم چون سنگ خارا شده و با هیچ پمادی نرم و لطیف نمی شود !

احادیث و جملات گهرباری از بزرگان در باب گذشت شنیده و خوانده ام اما هیچکدام مشخص نکرده اند که چقدر باید بخشید ؟
یک بار ، دو بار ، سه بار ،...  چند بار باید گذشت ؟
هیچکس نگفته که اگر بارها بخشیدی و باز در حقت ظلم شد ؛ آن وقت چه ؟

آن هنگام که چوب خط خاطی پر می شود چه باید کرد ؟

هر بار بهانه ای برای بخشیدن می تراشی تا دلت را جلا دهی و آرامش را به خود هدیه کنی .
یک بار به بهانه ی ماه رمضان و بار دیگر به بهانه ی عید نوروز . دفعات بعد به چه بهانه ای ؟

راستش مانده ام ...
شاید گذشت زمان ...
اما نه این زمان ... شاید آن زمان ...
فعلا وقت پند و اندرز به دل نیست؛ حساس و نافرمان شده ! گوش به جان نمی سپارد تمرد می کند.
شاید وقتی دیگر ...


نوشته شده در  شنبه 91/1/5ساعت  12:45 صبح  توسط بهار 
  نظرات دیگران()


دنیا را برایتان شاد شاد
و شادی را برایتان دنیا دنیا آرزومندم
هر روزتان نوروز

سلامتی ، سعادت، سیادت ، سرور ،سروری ، سبزی ، سرزندگی
هفت سین سفره زندگیتان باشد.
نوروز 91 مبارک


نوشته شده در  دوشنبه 90/12/29ساعت  7:0 عصر  توسط بهار 
  نظرات دیگران()


یک روز آموزگار از دانش آموزانی  که در کلاس بودند پرسید آیا می توانید
راهی غیرتکراری برای ابراز عشق ، بیان کنید؟
برخی از دانش آموزان گفتند با بخشیدن،عشقشان را معنا می کنند.
برخی «دادن گل و هدیه» و «حرف های دلنشین» را راه بیان عشق عنوان کردند.
شماری دیگر هم گفتند : «با هم بودن در تحمل رنج ها و لذت بردن از خوشبختی» را راه بیان عشق می دانند.

در آن بین ، پسری برخاست و پیش از این که شیوه دلخواه خود را برای ابراز
عشق بیان کند، داستان کوتاهی تعریف کرد:
یک روز زن و شوهر جوانی که هر دو زیست شناس بودند طبق معمول برای تحقیق به جنگل رفتند. آنان وقتی به بالای
تپّه رسیدند درجا میخکوب شدند. یک ببر بزرگ، جلوی زن و شوهر ایستاده و به آنان خیره شده بود.
شوهر، تفنگ شکاری به همراه نداشت و دیگر راهی برای فرار نبود..
رنگ صورت زن و شوهر پریده بود و در مقابل ببر، جرات کوچک ترین حرکتی نداشتند. ببر، آرام به طرف آنان حرکت کرد.
همان لحظه، مرد زیست شناس فریاد زنان فرار کرد و همسرش را تنها گذاشت.

بلافاصله ببر به سمت شوهر دوید و چند دقیقه بعد ضجه های مرد جوان به گوش زن رسید.
ببر رفت و زن زنده ماند.

داستان به اینجا که رسید دانش آموزان شروع کردند به محکوم کردن آن مرد.

راوی اما پرسید : آیا می دانید آن مرد در لحظه های آخر زندگی اش چه فریاد می زد؟
بچه ها حدس زدند حتما از همسرش معذرت خواسته که او را تنها گذاشته است!

راوی جواب داد: نه، آخرین حرف مرد این بود که «عزیزم ، تو بهترین مونسم بودی. از پسرمان خوب مواظبت کن و به او بگو پدرت  همیشه عاشقت بود.»

قطره های بلورین اشک، صورت راوی را خیس کرده بود که ادامه داد: همه ی زیست شناسان می دانند ببر فقط به کسی حمله می کند که حرکتی انجام می دهد و یا فرار می کند. پدر من در آن لحظه وحشتناک ، با فدا کردن جانش پیش مرگ مادرم شد و او را نجات داد. این صادقانه ترین و بی ریاترین ترین روش پدرم؛ برای بیان عشق خود به مادرم و من بود.

خب حالا یاد گرفتید چی کار کنید ؟!!  اگه ببر به شما و همسرتون حمله کرد به زنتون بگید عزیزم تو فرار کن!!!
من مردونه جلوی ببر رو می گیرم!   خیلی خنده‌دار   جالب بود     خیلی خنده‌دار    گل تقدیم شما



منبع : ایمیل از  دوستی که سال ها پیش شاگردم بوده


نوشته شده در  دوشنبه 90/12/29ساعت  9:36 صبح  توسط بهار 
  نظرات دیگران()


وقتی جهان از ریشه جهنم و آدم از عدم
وسعی از ریشه های یاس می آید

وقتی که یک تفاوت ساده در حرف
کفتار را به کفتر تبدیل می کند

باید به بی تفاوتی واژه ها
و واژه های بی طرفی مثل نان دل بست

نان را از هرطرف که بخوانی نان است!


" قیصر امین پور


 


نوشته شده در  پنج شنبه 90/12/25ساعت  11:26 عصر  توسط بهار 
  نظرات دیگران()

میگند امروز تولد وبلاگمه ( بهارمه ) !! به گمونم درست میگند .
 85/12/21 کلنگ شو زدم حالا 5 ساله شد ...


همیشه دوست داشتم زیر بارون قدم بزنم تا خیس خیس بشم ... توی چمنزار بدوم ... تاب بازی کنم ... بلند بخندم ...  توی صحرا داد بزنم ... دوچرخه سواری کنم ...
اما نمیشد آقای "عرف " و آیه اله "شرع " به بانو اجازه نمی ده ... یا زشته یا حرام ...

دوست داشتم افکارم بسته نباشه ... اندیشه هام نو باشند ... با ایده ها و افکار دیگران ( به دور از حنسیت شون ) تعامل داشته باشم ...
بشناسم ... خودم و دیگران را و اجتماعی که در آن زندگی می کنم و کمی فراتر از آن ...

شنیده بودم هر سری ، عقلی داره ! اینجا سرها دیده نمی شند اما عقل هاشون را میشه دید ...
پوست و مو و چهره مهم نیست دیدگاه ها و نگرش ها مهم اند ...

به منظوری عمیق " بهار " متولد شد ؛ منظوری که میشد در جامعه ی حقیقی هم محقق بشه ... اما نشد ...  محرم و نامحرم ، آفتاب و مهتاب ، پنبه و آتش ، مرد و زن !
پیوند خانواده ، تعهد ، پای بندی به اصول اخلاقی ؛ همه و همه مانع  می شدند ...

این که ؛ نگاه دیگران به زندگی را بشناسم ، با افکار و عقاید شون آشنا بشم و از دیگران یاد بگیرم بد نیست منوط به این که رعایت حد بشه ؛ اون وقت هیچ تبری به ریشه ی عرف و شرع وارد نمی شه  ...

 همه بر این باورند که زن برای خونه و مرد واسه بیرون ساخته شده...

تحمیل این باور ، منجر شد که غیر از مدرسه ، کانالی دیگه ای به اجتماع بزنم . کانالی که مرا به اقیانوسی از داده ها متصل می کرد ، تا ضمن رعایت خط کشی عابر زنانه  ، اندیشه هامو با اندیشه های دیگران به اشتراک بذارم ، نگاهمو به زندگی ویرایش کنم ... دنیا را بشناسم و نشناخته ، زندگی را ترک نکنم ...

حالا 5 سال است که بطئی و به مرور از هر مقوله ای چیزکی آموخته ام ... آموختن همیشه برام هیجان انگیز است ...

امروز فرصتی دست داد تا از شما آموزگاران مجازی و همراهانی که بی هیچ چشمداشتی در این مسیر همراهی ام کردید ، اونایی که صمیمانه پشت سرم آب پاشیدند ، اونایی که با کامنت های گرم شون مشوقم بودند ، اونایی که نماندند اما سایه ی وفادارشون را همیشه حس کردم و همه ی کسانی که دانسته هاشون را متواضعانه در اختیارم گذاشتند تا درست زیستن و خوب فکر کردن را بیاموزم سپاسگزارم ...و یک تشکر مخصوص برای کسایی که غرغر ها و نق نق هامو به گوش جان خریدند و با سکوت شون خجالتم دادند ...

اعتراف می کنم که 5 سال با بهار بزرگ شدم و نگاهم به اندازه ی 2628000 دقیقه به دنیا تغییر کرده . اما هنوز مثل بچه ها دوست دارم تاب بازی کنم ، زیر بارون قدم بزنم ، روی چمن ها بخوابم و به آسمون نگاه کنم و ...

                 


نوشته شده در  یکشنبه 90/12/21ساعت  7:7 عصر  توسط بهار 
  نظرات دیگران()

در جامعه ما، زن به سرعت عوض می شود ؛ جبر زمان و دست دستگاه -هر دو- او را از "آنچه هست"
دور می سازند و همه خصوصیات و ارزش های قدیمش را از او می گیرند تا از او موجودی بسازند که "میخواهند"!

و "می سازند" و می بینیم که "ساخته اند"!!

این است که حادترین سوالی که برای "زن آگاه" در این عصر مطرح است، این است که:"چگونه باید بود؟"

زیرا، می داند که بدان گونه که "هست"، نمی ماند و نمی تواند بماند و نمی گذارندش که بماند ؛

و از سویی ، ماسک نویی را که می خواهند بر چهره قدیمش بزنند ، نمی خواهد بپذیرد ؛

می خواهد خود تصمیم بگیرد ،"خویشتن جدیدش" را خودآگاهانه و مستقل و اصیل آرایش کند ، ترسیم نماید .

اما نمی داند "چگونه ؟"

نمی داند این چهره انسانیش - که نه آن "قیافه موروثی"است و نه این"ماسک بزک کرده تحمیلی و تقلیدی"-

چه طرحی دارد؟شبیه کدام چهره است؟

زن

منبع : مسافر


نوشته شده در  جمعه 90/12/19ساعت  10:12 صبح  توسط بهار 
  نظرات دیگران()

صادق هدایت در کتاب بوف کور خود می نویسد :
سی و هفت درد و عیب اساسی ما ایرانیان که هیچوقت درمان نشد...!
در زندگی درد هایی است که روح انسان را از درون مثل خوره می خورند و می زدایند،این درد ها را نه می شود به کسی گفت و نه می توان جایی بیان کرد...!
به قسمتی از درد های اجتماعی ما ایرانیان توجه کنید:

1-اکثر ما ایرانی ها تخیل را به تفکر ترجیح می دهیم.
2-اکثر مردم ما در هر شرایطی منافع شخصی خود را به منافع ملی ترجیح می دهیم.
3-با طناب مفت حاضریم خود را دار بزنیم.
4-به بدبینی بیش از خوش بینی تمایل داریم.
5-بیشتر نواقص را می بینیم اما در رفع انها هیچ اقدامی نمی کنیم.
6-در هر کاری اظهار فضل می کنیم ولی از گفتن نمی دانم شرم داریم.
7-کلمه من را بیش از ما به کار می بریم.
8-غالبا مهارت را به دانش ترجیح می دهیم.
9-بیشتر در گذشته به سر می بریم تا جایی که اینده را فراموش می کنیم.
10-از دوراندیشی و برنامه ریزی عاجزیم و غالبا دچار روزمرگی و حل بحران هستیم.
11-عقب افتادگی مان را به گردن دیگران و توطئه انها می اندازیم،ولی برای جبران ان قدمی بر نمی داریم.
12-دائما دیگران را نصیحت می کنیم،ولی خودمان هرگز به انها عمل نمی کنیم.
13-همیشه اخرین تصمیم را در دقیقه 90 می گیریم.
14-غربی ها دانشمند و فیلسوف پرورش داده اند،ولی ما شاعر و فقیه!
15-زمانی که ما مشغول کیمیا گری بودیم غربی ها علم شیمی را گسترش دادند.
16-زمانی که ما با رمل و اسطرلاب مشغول کشف احوال کواکب بودیم غربی ها علم نجوم را بنا نهادند.
17-هنگامی که به هدف مان نمی رسیم،ان را به حساب سرنوشت و قسمت و بد بیاری می گذاریم،ولی هرگز به تجزیه تحلیل علل ان نمی پردازیم.
18-غربی ها اطلاعات متعارف خود را روی شبکه اینترنت در دسترس عموم قرار می دهند،ولی ما انها را برداشته و از همکارمان پنهان می کنیم.
19-مرده هایمان را بیشتر از زنده هایمان احترام می گذاریم.
20-غربی ها و بعضا دشمنان ما،ما را بهتر از خودمان می شناسند.
21-در ایران کوزه گر از کوزه شکسته اب می خورد.
22-فکر می کنیم با صدقه دادن خود را در مقابل اقدامات نابخردانه خود بیمه می کنیم.
23-برای تصمیم گیری بعد از تمام بررسی های ممکن ؛ اخر کار استخاره می کنیم.
24-همیشه برای ما مرغ همسایه غاز است.
25-به هیچ وجه انتقاد پذیر نیستیم و فکر می کنیم که کسی که عیب ما را می گوید بدخواه ماست.
26-چشم دیدن افراد برتر از خودمان را نداریم.
27-به هنگام مدیریت در یک سازمان زور را به درایت ترجیح می دهیم.
28-وقتی پای استدلالمان می لنگد با فریاد می خواهیم طرف مقابل را قانع کنیم.
29-در غالب خانواده ها فرزندان باید از والدین حساب ببرند،به جای این که به انها احترام بگذارند.
30-اعتقاد داریم که گربه را باید در حجله کشت.
31-اکثرا رابطه را به ضابطه ترجیح می دهیم.
32-تنبیه برایمان راحت تر از تشویق است.
33-غالبا افراد چاپلوس بین ما ایرانیان موقعیت بهتری دارند.
34-اول ساختمان را می سازیم بعد برای لوله کشی،کابل کشی و غیره صد ها جای ان را خراب می کنیم.
35-وعده دادن و عمل نکردن به ان یک عادت عمومی برای همه ما شده است.
36-قبل از قضاوت کردن نمی اندیشیم و بعد از ان حتی خود را سرزنش هم نمی کنیم.
37-شانس و سرنوشت را برتر از اراده و خواست خود می دانیم.


نوشته شده در  دوشنبه 90/12/15ساعت  1:0 صبح  توسط بهار 
  نظرات دیگران()

<      1   2   3   4   5   >>   >
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
بهار هفت ساله شد!
حسین پناهی
[عناوین آرشیوشده]
 
  • کلمات کلیدی :