سفارش تبلیغ
صبا ویژن

همزمان به دو تا موج دعوت شدم و قدرت انتخاب برایم به صفر رسید لذا ناچار به نوشتن هر دو موضوع در یک زمان شدم .
اول
برادر و سرور گرامی که منو به مشاعره و دوم عسلی که منو به نامه نگاری آن هم به مسیح ! دعوت کرده ؛ و من درهر دو زمینه عاجز و ناتوانم اما فرمانی صادر شده و با همه ی ناتوانی ام ناگزیر به اجابت از آن هستم .

سرور گرامی ؛
شاعر نیم و شعر ندانم که چه باشد        من مرثیه خوان دل دیوانه ی خویشم

من برای شرکت در این مشاعره شعر زیر را بدون هیچ آداب و ترتیبی انتخاب کردم که متاسفانه شاعرش را نمی دانم .

کاش چون آیینه روشن می شـــد               دلـم از نقش تو و خنــده ی تـــو
صبحگاهان به تنــــــم می لغزیـــد               گـرمـی دست نوازنـــده ی تـــــو
کاش چون برگ خـــزان رقص مـــرا               نیمه شب ماه تماشا می کــرد
در دل باغچــــه ی خانـــه ی تــــــو               شـــور من ولوله بر پا می کـــرد
کاش از شاخـــه ی سبــــــز حیات               گل انــدوه مــــــرا می چیـــــدی
کاش در شعر من ای مایه ی عمـر               شعـــــله ی راز مرا می دیـــدی

اگه گفتید کلمات عاشق ، زاهد ، خرابات ، کجای شعر بود ؟!!!
گفتم که شاعرنیم وشعر ندانم که چه باشد

:::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::
به نام خدای فرزند پاکی ها
مسیحا تو را می بینم همانطور در صلیب ، اما  نه در صلیبی چوبین ، بلکه صلیبی از صوت و تصویر ؛‌ این بار به جای جاری شدن خون از دستانت ، این سرشک غم است که از چشمانت سرازیر گشته و در اندوه حماقت عمیق پیروانت ، در انتهای صلیبت بر زمین می ریزد حماقتی که از دیر باز با این قوم عجین شده و ناگسستنی است .
مسیحا همان هایی که روزی مادرت را به بی عفتی محکوم کردند و فرزندان شان جسم تو را به صلیب کشیدند ؛ امروز  نوادگان شان ، نور چشم تو را محکوم می کنند و می خواهند روشنی روز را در محبس تاریک شب به زنجیر بکشند و صراحت کلام خدا را انکار کنند همان کلامی که پاکدامنی مادرت را تایید کرد و بر رسالتت حجت گذاشت.
مسیحا من یک زنم و برای یک زن هیچ چیز کشنده تر از این نیست که عفتش را به سخره بگیرند و چه صبور بود آن مریم پاک ، که سکوت کرد و زبان به کام گرفت و چه ابله بودند پدران شان که سعی کردند گوهر عفت مادرت را خدشه دار کنند غافل از آن که او مقدس تر از هر قدیسه ای بود و امروز سعی بر این دارند که خورشید حقیقت را زیر بادیه ی جهالت پنهان کنند اما نمی دانند این دریای بیکران ، که از آدم شروع و به خاتم ختم می شود سرچشمه اش مظهر نور و قداست است که هیچ آلودگی در آن راه نخواهد یافت ؛ این اقیانوس مطهر است و تطهیر می کند هر آن چه که ناپاک است.
و این تلاشی بیهوده و مضاعف است که هرگز به ثمر نمی رسد و خدا خود همیشه نگهبان رسولان خود است .
الم تر کیف فعل ربک به اصحاب الفیل *‏ الم یجعل کیدهم فی تضلیل * و ارسل علیهم طیرا ابابیل * ترمیهم به حجاره من سجیل * فجعلهم کعصف ماکول .
فالله خیر حافظا و هو الرحم الرحمین 
مسیحا از سر همان صلیب چوبینت دست به دعا بردار و هدایت همه ی پیروانت و پیروان برادرت محمد را از خدا خواستار شو.

پی نوشت :

این فقط یک نامه بود اما اعتقاد من بر این است که  احترام امامزاده به متولی آن است و از ماست که بر ماست .
به رسم هر موجی منم باید عده ای را دعوت به ادامه ی راه کنم لذا از
رامین ، محمد ، ضعیفه ، شیدا ، آسمان ، طاهره ، سیمرغ ، طه ، خواهش می کنم که ؛‏ یا نامه ای به مسیح بنویسند و یا  با کلمات عاشق ، زاهد ، خرابات شعری به قلم تحریر در آورند .
 


نوشته شده در  شنبه 87/1/17ساعت  1:8 عصر  توسط بهار 
  نظرات دیگران()

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
بهار هفت ساله شد!
حسین پناهی
[عناوین آرشیوشده]
 
  • کلمات کلیدی :