سفارش تبلیغ
صبا ویژن




 

 

 

 






میلاد حضرت علی (ع) این یگانه جوانمرد هستی برهمه ی کسانی که حتی فقط نام علی را شنیده اند مبارک باد.
روز پدر را به همه ی پدرهای خوب دنیا تبریک می گویم و برای همه آنان آرزوی سلامتی و طول عمر می کنم 
 معمولا اولین کلمه ای که کودک برزبان می راند کلمه ی بابا است .و با گفتن این کلمه  شور عشق و اشتیاق زندگی را به مرد جوان هدیه می کند .او با اولین ضربات دندان تازه جوانه زده اش به لیوان آب، موج زندگی را برای مرد جوان خروشان خواهد کرد و شادی را برایش به ارمغان خواهد آورد.  
و کودک در مدرسه اولین کلمه ای که می آموزد بابا است و اولین جملاتی که می نویسد : بابا آب داد، بابا نان داد، بابا آمد، بابا انار در دست دارد .
و این گونه کودک می آموزد که همه ی هستی اش در وجود پدرخلاصه می شود و حامی همیشگی اش را می شناسد.
وقتی بعداز ساعت ها انتظار پدر به خانه می آید و فرزندبه استقبالش می رود ؛ او محتویات درون دستانش را به فرزندش می سپارد، تا مسئولیت پذیری و تعهد نسبت به خانواده را به او یاد دهد و آن گاه که با چهره ای خسته و لبانی متبسم ،به کودک می نگرد تا آبی برسر و صورت بریزد و وضویی بسازد،کودک زیرکانه نگاه های یک مرد باایمان و متعهد و خانواده دوست را به ذهن خواهد سپردم تا در موقع لزوم برای شناسایی دیگران از آن استفاده کند . زمانی که کودک به خاطر اشتباهی مورد عتاب و خشم پدر قرار می گیرد و باچشمی گریان به خواب می رود و سپس پدراو رادر خواب می بوسد کودک مهربانی توام با غرور و ارزش واهمیت و ارجحیت تربیت فرزند را با عمق جان درک خواهد کرد .
آن گاه که فرزندبا گام های کوچک خود دنبال قدم های بلند پدر می دود، فرزند می آموزد که در زندگی مانند پدرش؛ باید گام های بلند و محکم واستوار  بردارد تا بتواند همچون او پیروز وسربلند و قابل احترام باشد .
وقتی به کلاس های بالاتر می رود معنای کلمه ی حمایت را درک خواهدکرد ،وقتی جوان می شود ،مشاورش خواهد بود و موقع ازدواج، همه ی عزت و افتخارش و... 
او آموزگاری بی صداست و فرزند شاگردی تیز و با هوش ،که از حرکات و تصاویر؛ درس می گیرد نه از خواندن و نوشتن .
زمانی که موهای سیاه پدر رو به سفیدی می گراید و قامت کشیده اش خمیده می شود ، آنگاه روح بلندصبر و استقامت را به فرزندانش معرفی می کند و در آن زمان گرچه طفل بزرگ شده است  اما هنوز شاگردی بیش نیست و پدر همچنان آموزگاری متبحر خواهد بود فقط با یک تفاوت، که با گذشت زمان تعداد شاگردان باهوش آن آموزگار بیشتر شده است!!! و حال آن که کودک دیروز ،میوه های شیرین زندگی اش را به آموزگار امروز و دیروز خود هدیه کرده است.

همیشه صدایش صمیمی بود و کلامش مهربان
نگاهش موجی از صداقت بود وحضورش بهانه ی بودن
 او بود  
و با او بود که بودن را می شد باور کرد
بودنش باور شدن را حیات می بخشید
و رفتنش
و خیال رفتنش، فاجعه ای می نمود جانکاه ...
نرم و آرام حضورش در حضورم شکل گرفت
و از آن پس
بودنش و حضورش چندان مهم نبود
که نبودنش
بودنش جریان زندگی بود
حیات بود
یک شکل طبیعی از زندگی
ونبودنش..............
و نبودنش
مرا آشفته می کرد
انگار چیزی کم باشد
چیزی که باید می بود ولی نبود...


نوشته شده در  پنج شنبه 86/5/4ساعت  5:41 عصر  توسط بهار 
  نظرات دیگران()

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
بهار هفت ساله شد!
حسین پناهی
[عناوین آرشیوشده]
 
  • کلمات کلیدی :