سفارش تبلیغ
صبا ویژن


برای مادر...

مادر؛ چه اشعاردلنوازی که در وصفت سروده اند ، چه کلمات گهرباری که در مدحت رقص کنان بر صفحات سفید نشسته اند ، چه رنگ های شاد و درخشانی که بر بوم افتاده اند تا نقشی از زیبایی های درونی و بیرونی ات را به تصویر بکشند ، چه فیلم ها که از فداکاری ها و دلسوزی هایت بر اکران رفته و می رود ، چه بسیارند راویان و داستان سرایانی که ازمهربانی هایت قصه ها ساختند و نقل محافلشان کردند .
و توبا آن که می دانستی همه ی این ها همچو نسیم گذرا است ولی با یک دنیا عشق پذیرفتی و خود را به دست نسیم سپردی . گرچه می دانستی فقط شعر و قصه اند ، رنگ و نقاشی و هنرو هنرنمایی اند اما چه بزرگوارانه لبخند زدی .
و مثل همیشه گذشتی؛ و چشم بسته همه ی رنگ ها را بوییدی و بوسیدی ؛ در دل گفتی دو روزی بیش نیست، باز هم پسرکم مثل دیروز بر سرم بانگ خواهد زد که : مگر تو کیستی؟ چیستی؟ باز هم که سخنرانی کردی ، خاموش باش
دوباره فردا، دخترک دلبندم با نگاهی تند و غضب آلود ، روی از من برمی تابد و به اتاقش می خزد و در را محکم برهم می کوبد.
باز همسرم فردا نیز مانند دیروز خواهد بود .
می خواستی که بانگ برآوری که من همان موجود دیروز و فردا یم ولی باز سخاوتمندانه فقط « امروز» را از آنان پذیرفتی و دیروز را به دست فراموشی سپردی و در مورد فردا قضاوتی نکردی .
مادرم نجابت سکوتت را می ستایم و اشک در چشمانم ذوب می شود وقتی که می بینم تو چه بزرگ منشانه دیروز و امروز و فردا را همانگونه که هست می پذیری و خورشید قلبت همواره و بی منت و در تمامی روزهای خدا از خود عشقی بی نظیر ساطع می کند .
من از این همه صبر در حیرتم ، و شگفت زده ترازاین که چطور بغضی را در گلو می فشاری بدون این که آن تو را بفشارد .
مادر تا قبل از مادر شدنم همه جور عشقی را تجربه کرده بودم اما بعد از تولد اولین فرزندم عشقی را تجربه کردم که باهیچ عشقی قابل قیاس نبود عشقی که از من موجود دیگری ساخت ، عشقی که از دخترکی شیطان و بازیگوش و چموش و پر شر وشور ، زنی رام و مطیع ساخت .
مادر یادت هست که می گفتی بیشتر از شش ماه درخانه ی آن بنده خدا دوام نمی آوری (مال بد بیخ ریش صاحبش ) ببین حالا چهارده سال است که کسی مرا برای تو پس نفرستاده است و من در این مدت جواب سوالات مبهمی که از تو - ای موجود استثنایی- در ذهن داشتم را یافتم .همیشه همه چیزت برایم ابهام بود که چطور با وجود این که یک نفری می توانی همه کس باشی ، پرستار،آشپز،مشاور ، معلم و....و حتی پدر ؟
چطور می توانی در مقابل رفتارهای متفاوت دیگران آرام و انعطاف پذیر باشی ؟
این همه صبر و تحمل ریشه در کدامین چاه عمیق دارد ؟
ولی امروز پاسخ همه را می دانم .
دوستت دارم مادر


نوشته شده در  دوشنبه 86/4/11ساعت  8:45 عصر  توسط بهار 
  نظرات دیگران()

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
بهار هفت ساله شد!
حسین پناهی
[عناوین آرشیوشده]
 
  • کلمات کلیدی :