سفارش تبلیغ
صبا ویژن


مرداب از رود پرسید :

چگونه زلال شدی ؟

رود گفت :

گذشتم ...

به رودخانه حسودیم میشه ، پیوسته جریان داره .
بی هیچ شکایتی تنگنای دریچه را پشت سر میذاره و از بین پره های سخت عبور می کنه...
هر جا سدی بزنند چراغی روشن می شود...

چقدر مانده تا زلال شوم ؟

رود

می نویسم ، پاک می کنم!
دوباره می نویسم باز پاک می کنم !
چرا دیگه این جا راحت نیستم ؟

کجا میشه آزاد بود ؟کی معنای آزادی را میشه فهمید ؟

بخشش می کنم :

آ
زا
دی

سه بخشه !
از این کلمه همین را می دانم !

بچه که بودیم والدین برامون تصمیم می گرفتند . چی بپوشیم ، چی بخوریم ، کجا بریم ، کی برگردیم و ...
بزرگ که شدیم بچه ها برامون تصمیم می گیرند!
کی خودمون تصمیم می گیریم؟!

چه سختند این زنجیرهای تعهد و مسئولیت و شان و منزلت !

وقت این نرسیده که در تعریف " تعهد و مسئولیت" تجدید نظر کنیم ؟
به گمانم نباید بار معنایی متعهد بودن و مسئولیت پذیر بودن اون قدر سخت باشه که به اصلش لطمه ای برسه .

منکر " ما " شدن نیستم اما باید جایی برای " من "  بودن هم گذاشت .

در این زمینه حرف های زیادی برای گفتن دارم ...


نوشته شده در  یکشنبه 90/11/23ساعت  11:53 عصر  توسط بهار 
  نظرات دیگران()

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
بهار هفت ساله شد!
حسین پناهی
[عناوین آرشیوشده]
 
  • کلمات کلیدی :