سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بعد از سال ها دیروز دوباره عاشورا را در زادگاهم به عزا نشستم . خاطرات بسیار دور تداعی شد . برای پخش گوشت نذری کوچه پس کوچه های شهر را ورق زدم .

بعضی خانه ها عقب نشینی کرده و کوچه های باریک ، عریض شده بود . برخی هم هنوز به طول خاطرات کودکیم و به عرض دو شانه ی مادر و دختری دوشادوش هم باقی مانده بود .
سرم را که بلند کردم ارتفاعش به بلندای همان آسمان آبی سر به هوایی هایم می رسید .
درب های چوبی و دیوارهای کاهگلی و کلون های جفتی ؛ مردانه اش روی این لنگه ی در و زنانه اش روی لنگه ی دیگر .

از پشت شیشه ی ماشین به محله ی قدیمی مان چشم دوخته بودم و کوچه ی خاطراتم را با هر بار پلک زدن وجب می کردم .
گاه مردمک چشمم از شوق شادی های کودکانه ی آن روزها تنگ و گاه از فرط سختی های روزگارش فراخ می نمود.

تا با قدم های کُندش کوچه را سر کُنـَد و دری بزند و سلام گرم و آشنایی رساند و گوشت را به صاحبش بسپارد ؛ فرصت خوبی بود که قامت خمیده اش را برانداز کنم .آه که چقدر نحیف و کوچک شده است . می دانم این روح بزرگ در کالبدی که گذشت زمان فرسوده اش کرده ؛ جا نخواهد گرفت .
اکنون که وی (مادرم) در سراشیبی عمر افتاده ؛ تازه می فهمم چه گوهر رخشانی به عمق نزدیک می شود . گوهری که جسم و روحش در گذر از سنگلاخ های زندگی صیقل خورده و تراش های زیبایی در او به جای گذاشته است.
چشمه ی مهرش در چشم و دلم جوشید ؛ زیاده خواهیست ؛ اما از خدا خواستم تا حقش را بر من حلال کند. او برای بزرگ شدنم بسیار بر خود ستم روا داشته و از خود زیاد گذشته است .
و من خوب می دانم که چه حق بزرگیست ایثار .


***     ***    ***    ***    ***

شب که پسرم از هیئت عزاداران برگشت.بی مقدمه گفت:اگر برای عزاداری آمده اند پس چرا آن همه فَـشِن اند؟! مو روغن زدند و زیر ابرو برداشتند ؟!
بی درنگ گفتم : برای این که نمی دانند حسین کشته شد تا رسم زندگی و آزادمردی اش زنده بماند .
اگر از حسین رسم جوانمردی آموخته بودند ، زیر یوق نماندن ؛ مشق شب شان بود و هرگز هر طوق ناشناخته ی را بر گردن نمی انداختند و از هر مد و الگویی پیروی نمی کردند!

آن ها نمی دانند که مرگ حسین مویه و لابه نمی خواهد تدبر و تفکر و یادگیری می طلبد . کربلا کلاس ِدرس ِمهارتی است نه صحنه ی نمایش یک تراژدی . حسین قهرمان قصه نبود ؛ الگوی ِعملی ِ پرورش ِ یک مهارت بود.

آزادمردی ؛ شجاعت و درستی می خواهد و این ها میراث نیستند ، مهارت اند . 

فرشته ی مرگ در خانه ی هر کس را خواهد کوبید .
چند سال از آن واقعه ی تلخ و ناگوار می گذرد ؟ آیا اگر حسین(ع) شهید نمی شد ، هنوز زنده بود ؟ اگر آنگونه جان نداده بود ، آیا داستان زندگی اش تا به امروز جان داشت ؟
پس اگر خاطرش زنده ماند و ماندگار شد به این دلیل بود که رسمش زنده بماند .


پس پسرم بر او مویه نکن . از او بیاموز .

***    ***    ***    ***    ***
عاشورای امسال آزادمردهای زادگاهم یک دعای دلچسب هم کردند و همه از ته دل آمین گفتند:
خدایا به خدمتگزاران واقعی مردم طول عمر و توانایی خدمت بیشتر به خلق را عطا کن.
و ریشه ی کسانی که به فکر منافع خودشان هستند و به مردم خیانت می کنند را از بیخ و بن برکن .


نوشته شده در  چهارشنبه 90/9/16ساعت  12:15 عصر  توسط بهار 
  نظرات دیگران()

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
بهار هفت ساله شد!
حسین پناهی
[عناوین آرشیوشده]
 
  • کلمات کلیدی :