سفارش تبلیغ
صبا ویژن

وقتی وارد اتاق شد فکرکردم پدربزرگ داماده! تعارفش کردند تا روی پتو بشینه ؛ اما گفت همین جا ، کنار سفره خوبه ! می خوام به آب و آینه و سفره ی عقد نزدیک باشم.
چند لحظه بعد داماد و پدرش و محارم عروس وارد اتاق شدند تا صیغه ی عقد جاری بشه . هنوز منتظر اومدن حاج آقا بودم که شیخ پیر ؛ مردم را به ذکر صلواتی دعوت کرد.
تازه اون موقع متوجه شدم چه کسی بناست خطبه ی عقد را جاری کنه !
چهره ی جذاب و صدای دلنشینش حال و هوای خوبی به اتاق داده بود.
با متن عربی یک دعا شروع کرد اونقدر این دعا را زیبا خواند که همه ، مجلس عقد را یادشون رفت . به هر کس که نگاه کردم چشماش خیس بود. حتی داماد !همه یواشکی چشماشون را پاک می کردند.
داییم (پدر عروس) با دستای درشت و خشنش ؛ تند تند اشکاشو پاک می کرد مبادا بعد از پنجاه  و اندی سال ما اشکاشو ببینیم . نمی دونم از غم رفتن دخترش بود یا صدای دلنشین شیخ پیر . اما در مورد بقیه ی افراد مطمئنم که تاثیر صدا و دعا بود .
بذله گویی های شیرینش در حین خواندن خطبه و کسب اجازه از پدر و مادر عروس و داماد ؛ خنده را روی لبای حضار آورد ؛ حالا دیگه اشک و لبخند توام شده بود و صورت همه را جذاب تر کرده بود .
عاقد دوست داشتنی ما ، به هر کدام از عروس و داماد پنج هزار تومان زیر لفظی داد !

موقع جاری کردن خطبه ی عقد به همه سفارش کرد دست هاتون را باز کنید، لبخند بزنید و به صورت های بشاش هم نگاه کنید. دعا کنید که در این لحظه دعا مستجاب خواهد شد . سپس صیغه ی عقد را جاری کرد .
صدای دلنشینش باز اشک همه را در آورد. به هر کس که نگاه می کردم دستش بالا بود و زیر لب دعا می کرد. در آخر هم خودش با صدای بلند دعا کرد و همه آمین گفتند .
چشمها پر از اشک بود و دهان ها پر از کیل . داماد خم شد و دست و سر عاقد را بوسید .
شیخ پیر هم داماد را در آغوش کشید و با دستای پینه بسته اش اشک های پسر جوان را پاک کرد و سرشو بوسید و براشون آرزوی خوشبختی کرد.

فضا کاملا ملکوتی شده بود ؛ نسیم بهشت و بوی ملائک را می شد حس کرد. سال ها بود که در هیچ مجلس عقدی چنین احساس خوبی پیدا نکرده بودم .

**************************************************   
فکر می کردم دوره ی برگزاری چنین عقدهای ملکوتی و بی الایش ، سال ها پیش سر آمده و هر چه مانده چشم و هم چشمی و تظاهر و تجمل گرایی است .
 اما نه ... فکر کنم هنوز جوونایی هستند که فرشته ها دوست دارند بال هاشون را فرش زیر پاشون کنند و پیوند خوشبختی اونا سر بال فرشته ها گره بخوره.


نوشته شده در  دوشنبه 90/9/7ساعت  10:5 صبح  توسط بهار 
  نظرات دیگران()

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
بهار هفت ساله شد!
حسین پناهی
[عناوین آرشیوشده]
 
  • کلمات کلیدی :