سفارش تبلیغ
صبا ویژن


با همه رنجی کزین گردش دوران دارم
                  من به زیبایی این زندگی ایمان دارم

عاشقانه های بر باد رفته ات را خواندم ... ادبیاتش طعم شیرین وفاداری داشت و تلخی گزنده اش حکایت غریب ناباوری فراق ...
امیدوار شدم که تحمل رنج روزگار بی ثمر نمی ماند و قدردانی و وفاداری هنوز راست قامت ایستاده است .
 
چوب حراج کدام زبان سرخ عریانی به تنت خورده که قامت
شاعر سبز  را این چنین شکسته ؟
چوب چوپان روزگار تمرین اجباری است و چاره ای بر آن نیست اما چوب تر زبان را تدبیر می شکند !

فریاد بی قراریت را بر زمین و زمان  فرود آر . همان زمینی که هیچ کس حریفش نمی شود !
به نظرت آن همه مهر و گرما ؛ حریف می طلبد ؟ !
زمینی که زمستان باران و برف را با ولع در خود می بلعد و بهار سخاوتمندانه چشمه سارانی زیبا پس می دهد امانت دار امینی است که اگر امروز چیزی را بگیرد فردا عوضش را به تو خواهد بخشید .   

نوشته ای که همیشه با او به دنبال ضمیر جمع می گردی ؟! جمع نقیضین
استاد ؟! جمع جان یافته را با جان باخته چه معناست ؟ ( فاصله ی او که تازه جان گرفته با ما که بی جان بی جانیم حکایت فاصله ی سنگ زمرد با سنگ صفراست )
 

گفته ای " هر شب تو را به مصر قلبم می برم ..."
سفر ... سفر به هر جا و با هر عنوان و بهانه ای که باشد زیباست . زیباتر ، سفر به مصر قلب .
من نمی دانم اهرام اعماق قلب تان چند گانه اند اما یقین دارم هر چه را آن جا نگه دارید همیشه تازه خواهد ماند حتی اگر از جنس ماده نباشد .

"من به تو محتاجم. تنها تو می توانی مرا به سراپرده ی معنا هدایت کنی."

گمان می کنی از جفتی که یکی بال گشوده و دیگری بال شکسته ؛ کدام به دیگری محتاج تر است ؟ کدامیک می تواند حقیقت معنا را آشکار  کند؟
شما یا آن سفر کرده ؟ آن سفر کرده که " تو" خطابش می کنی پیشترها عاشقانه " تو" خطابت می کرد و طفلانش را به عشق خانه ای که رنگ و بویش تو بودی ، تر و خشک می کرد ...

آمده بود که تنها نمانی ؛ رفت اما نخواست که تنها بمانی و بخشی از عشقش را برایت به یادگار گذاشت.

من یک زنم و می دانم که رویاهای زنان در برق شادی چشمان کودکان شان غرق می شود .
می دانم از تو انتظار دارد که هنوز رنگ و بوی آن عشق نافرجام باشی و یادگارش را در فضایی صمیمی و گرم خانواده پرورش دهی ...
خواست قلبی اوست که دردانه اش زیر سایه ی چتر حمایت تو و در دامن پر مهر مادری رشد کند و گرنه همه کس بزرگ خواهند شد !
باور کن اگرچه امروز دستش از دنیا  کوتاه است ولی رویای شادی فرزندش پابرجاست .

مگرننوشته ای که " در برابر مربع اراده او تسلیم می شوی" آیا چهار گوشه ی دل یک مادر جز شادی و خوشبختی فرزندش چیزی می تواند باشد ؟

" هیچ کس نمی تواند مرا به صحرای سینای بی تو بودن تبعید کند"

سخت نگیر مرد !! بر نگرانی های دیگران خرده نگیر!!

اگر در خواب کابوس وحشتناک ببینی ؛ ترجیح می دهی اطرافیان بیدارت کنند یا بنشینند و ناله های تلخت را نظاره گر باشند ؟
درموقعیتی مشابه ، خودت چه خواهی کرد ؟ اگر کسی را در خواب وحشت زده ببینی به آرامی بیدارش نمی کنی تا به کابوسش پایان دهی ؟

کابوس ها تمام شدنی اند ... خدا همه چیز را در کف اراده ی انسان قرار داده پس می توان به کابوس ها پایان داد ؛ قبل از آن که کابوس ها پایانمان دهند .
 


نوشته شده در  چهارشنبه 89/10/29ساعت  1:11 عصر  توسط بهار 
  نظرات دیگران()

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
بهار هفت ساله شد!
حسین پناهی
[عناوین آرشیوشده]
 
  • کلمات کلیدی :