سفارش تبلیغ
صبا ویژن


امشب بعد از مدت ها از اسارت امتحان های بچه ها آزاد شدیم ...(شما از این به بعد می تونید منو آزاده خطاب کنید ...خودم هم شاید از امتیازات مربوط به این بند استفاده کردم ...)

فرصتی پیش اومد تا سری به اهل بیت بزنیم !!! اهل بیت دیگه !! اهل بیت !!

نوشته های روی دیواری نظرم را جلب کرد ... خلاصه سوژه ای شد برای منی که مدت هاست فرصتی برای نوشتن نداشتم.

"در انتهای شب نگرانی هایت را به خدا بسپار و آسوده بخواب که خدا بیدار است ." ( روزها چی ؟!)

" دریای طوفانی ناخدای لایق می سازد پس همیشه مدیون لحظه های سخت زندگی باش ."
( ای به چشم ؛ ما که مدیون همه هستیم اینم روش)

"سایه ها محصول پشت کردن دیوارها به آفتابند ."
( پشت به دیوار رو به آفتاب)

"زندگی به من آموخت اگر کلبه ای از برف ساختم برای آب شدنش گریه نکنم ."( چه کاریه ؟ برو فکر نون باش که خربزه آبه )



بی ربط نوشت :

رئیس اداره ی ما از بچه های خوب و مخلص بالاست!! اعتقاداتش برام قابل احترامه اما مدیریت بلد نیست اگر مسئول تدارکات کاروان زیارتی می شد بهتر می تونست مدیریت کنه تا رئیس فرهنگ( قدیما به مدیر آموزش و پرورش اطلاق می شده )

این مرد ساخته شده برای برگزاری نماز و دعای عرفه و زیارت عاشورا و ... (آن هم در ساعات آموزشی )بماند ...
ایشون به حجاب برتر ( چادر ) خیلی معتقدند و اصرار و ابرام دارند که همه ی خانم های کارمند زیر مجموعه شون مزین به این صفت تفضیلی باشند تا خدایی ناکرده دوربین های مدار بسته ی اداره چیزی جز آن چه حضرت آقا به مذاق شون خوش می آد ؛ نشون نده و حراست و ... !!

چند وقت پیش نبش خیابانی پارک کردیم تا سلام مخصوص بچه ها را به شیرینی فروشی برسونیم و شیرینی مورد علاقه شون را خریداری کنیم !
چشم تون به روی چیزهای باور نکردنی باز نشه !!! ایشالله ! رئیس اداره مون را دیدم ...
دیدن ایشون لطفی نداشت ولی سرنشین کنار دست شون دیدنی بود اون قدر شوکه شدیم که پامون به کف ماشین چسبید ...( الان جدا شده )
تمام مسیر برگشتن به سکوت گذشت... یادمون رفت ضبط ماشین را روشن کنیم... تا نیم ساعت توی کما بودیم ...

سرنشین مزبور آرایش کرده ، روسری کوتاه ، خوشجل مشجل ...

بدشانسی شون درست زمانی که از کنار ماشین ما رد می شدند افتادند توی دست انداز خیابون و موهای لخت خانم از زیر اون روسری نیم بند ریخت بیرون !! ( با حرکت آهسته )

یکی نیست به این شهرداری بگه آقا این دست اندازه ها چیه توی خیابون ها چال کردید (شب ها اکسیژن میده ؟)حیثیت ملتو به باد دادید که ؟

اگه پیدا شد به آقای شوهر هم بگه آخه مرد حسابی توی مسیر عبور و مرور مردم پارک می کنی که چی ؟ هم خودتو شوک میدی هم ملتو !!!


من به کسی چیزی نمیگم شما هم نگید خوبیت نداره !

کارمندای خانم  هم کمتر از چادر نپوشند که قباحت داره !!




نوشته شده در  یکشنبه 89/10/26ساعت  11:46 عصر  توسط بهار 
  نظرات دیگران()

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
بهار هفت ساله شد!
حسین پناهی
[عناوین آرشیوشده]
 
  • کلمات کلیدی :