سفارش تبلیغ
صبا ویژن

هر سال ماه رمضان نیت می کنم شبی از این شب ها را در خانه ی کودکی ام سپری کنم و سحر و افطار را مهمان ایوانش باشم و خاطرات کهنه را تازه کنم .
یادش به خیر آن سال رمضان با عطش همیشگی تابستان همراه شده بود و تاب و توان از دخترکی که روزه بودن را تجربه می کرد گرفته بود.

بعداز ظهر ها از فرط گرما و تشنگی به زیر زمین پناه می بردم تا جان تُنک را از گرما به در برم .
دم غروب لب حوض می نشستم و آن قدر به آسمان نگاه می کردم تا خورشید در بین بازوان افق غروب کند و مؤذن صیغه ی وصل را جاری کند  .
آن وقت به نیت وضو دست در آب حوض فرو می بردم ماه در پرچین دامن آب نشسته بود و با لغزش امواج طنازی می کرد . شیر حوض را باز می کردم تا ماه رقصان در دامن آب محو شود .


آب و « بسم الله الرحمن الرحیم» را مرهم صورتی می کردم که از عطش تب دار شده بود ؛ دست راست را در نهر قدر « انا انزلناه فی لیله القدر و... » و چپ را در رود کوثر «انا اعطیناک الکوثر ... » فرو می بردم . این دو نهر روان یادگار مادر بزرگی است که به معنای واقعی بزرگ بود (گفته بود که بهتر است وضوی دست راست با سوره ی قدر و دست چپ با سوره ی کوثر همراه شود .)
پس از آن روی ایوان ، زیر سقف بلند آسمان به نماز می ایستادم و خودم می شدم و خدایی که لب بام آسمان ایستاده بود و منتظر دستان کوچکم .دنیای کوچک و بی ارزشم را پشت سر می انداختم و دقت می کردم که حروف را از مخرج به جا ادا کنم . اهدنا الصراط المستقیم نه از زبان بلکه از تمام وجودم جاری می شد . 
چه قشنگ بود وقتی حس می کردم که به بام خدا نزدیک شده ام انگار آن سقف بلند ، کوتاه شده و فاصله ی زمین و آسمان به حداقل رسیده بود یا شاید من قد کشیده بودم ،شاید هم به واقع سقف آسمان کوتاه شده بود ، هر چه بود دستانم به خدا نزدیک شده بود ...

یاس های سفید و خوشبوی دعا بر شاخه های دست هایم می پیچیدند و تا نزد او بالا می رفتند . عطر دعا ؛ زمین تا آسمان را پر می کرد ...
نماز که تمام می شد با انجیری که از باغچه چیده و کنار سجاده ام گذاشته بودم افطار می کردم .


سال هاست که از آن سحر و افطار های دوست داشتنی و آن دل بی ریا خبری نیست و فقط خاطراتش در دلم شعله می کشد .

تعهد و مسئولیت های زندگی ؛ امید تکرار آن خاطرات شیرین را از من گرفته اند .
و رویای آن احیای شب قدر که با صدای مادر بزرگ و دعای جوشن کبیری که از بر می خواند و هر دلی را احیا می کرد برایم باقی مانده است .


سُبْحانَکَ یا لا اِلهَ اِلاّ اَنْتَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ خَلِّصْنا مِنَ النّارِ یا رَبِّ


نوشته شده در  سه شنبه 88/6/3ساعت  12:22 صبح  توسط بهار 
  نظرات دیگران()

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
بهار هفت ساله شد!
حسین پناهی
[عناوین آرشیوشده]
 
  • کلمات کلیدی :