سفارش تبلیغ
صبا ویژن


به این روزهای بهار که می رسم دلم می گیره میشم مرغ سرکنده ، ماهی که تازه از آب انداختنش بیرون و خودش را به زمین می زنه  تا شاید به زندگی برگرده ............... 
وحالا شدم اون ماهی بی قراری  که  تنگش براش کوچیک شده و برای یک مولکول اکسیژن به روی آب میاد ؛ باد بدون زوزه ای که به خودش می پیچه و می خواد هر چی سر راهشو به هم بپیچونه .....
شدم زمینی که گدازه هاش تا زیر پوسته اومده و راهی برای خروج پیدا نمی کنند ؛ موجی که حتی به ساحل نمی رسه تا نابود بشه ؛ اسبی که چشماشو بسته تا دور دایره ی قسمت دور بزنه .....
بهاری که هر چی صبر می کنه سبز نمیشه ، جوونه نمی زنه ،‌ فقط به عشق شکوفه های سفید و صورتی اش ، شاخه های خشکش را بر تنه ی ترک خرده اش حفظ می کنه .....
شدم فریادی که حنجره ای برای فرار نداره ؛ اخمی که پیشانی برای نشستن نداره ؛ سکوتی که نفس داد زدن نداره ، غروری که روی خرابه های غم چمباتمه زده ، گردن برافراشته ای که از کمر خم شده  ؛ اشکی که دایره ای برا ی حلقه زدن نداره ، نگاهی که اشتیاقی برای نوازش نداره  ، شعــــله ای که حرارتی برای سوختن نداره ...
شدم آهی که سوزی نداره ، نفسی که راه برگشت نداره ، کلامی که ذوق بیان نداره....

به خدا می اندیشم و به غیر او نه .... دل به او می سپارم و به دیگری نه ...

:::::::::::::::::::::::::::::::::::
خیلی توجه نکنید ؛ پست قبل را بخونید در مورد اون پست اظهار نظر کنید .


نوشته شده در  یکشنبه 87/1/11ساعت  3:32 عصر  توسط بهار 
  نظرات دیگران()

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
بهار هفت ساله شد!
حسین پناهی
[عناوین آرشیوشده]
 
  • کلمات کلیدی :