ماه و خورشيد وگل نسترن و نرگس و ياس
همه تقديم كنند اين آواز
كه تو اي روشني ديده ز تو
چشم من مانده به سوي ره تو
تا به كي تاب فراغ و عطشت
تا به كي دوري عطر نفست
تا به كي تاب برآريم بر خاك
تا به كي نغمه سراييم از باك
يك دمي چهره بنما دل بي طاقت را
پرده بردار، سكوت غم اين غربت را
في البداهه بود ديگه. ضعف هاش رو به بزرگي خودتون ببخشيد
ايده جالبي بود
با يه شعر ديگه به روزم. خوشحال ميشم به نقد گذاشته بشه
شاد باشيد