سلام ...بسيار انتخاب حكيمانه اي بود ...و هفتمين بار هنگامي که در برابر خدا ايستاد تا ستايش کند و پنداشت ستايش در وي يک فضيلت است !!!!
آن سان كه به درگاهت با توشه اي از شكوه و گلايه آمدم ، روز سركشي من بود ... مي خواستم با معدود عباداتم ، فضل تو را به شمارش آورم، گمان مي كردم كه من ديگر ديني از تو بر گردن ندارم و هر آنچه از نيايش و ستايش در من سراغ بود ، بهاي لطف و كرمت است، نمي دانستم كه اين ساليان عبادت، زكات يك لحظه ي زندگاني من بود...معبودا!به خود فخر كردم بر عبادتم، به خود ارزان فروختم آن نعمت خداييت ، مرا ببخش بر آنچه كه نامش را عبادتت گذاشتم، خردي بيش نبودم و نيستم ، هرچه هستم قطره اي از اقيانوس وجود توام، ناپاكي ام را در بي كراني ات محو كن ...آمين!صفاي قلمتان ... ياحق!