سلام
يه شعر بود دقيقا يادم نيست سعي ميكنم يادش بيارم و بنويسم
شايد بتوني كمكم كني و اونو كامل بنويسيم
اخرش اينطوره
صبحدم چنين گفت بلبل با گل نو خاسته
ناز كم كن در اين باغ بسي چون تو شكفت
بگفتا گل كه از سخن راست نرجم ولي
هيچ عاشق سخن سخت به معشوق نگفت
مناظره گل با بلبل بوده
خلاصه منو به علت ياري نكردن حافظه ببخشيد
چه ميشه كرد وقتي اعضاي بدن بخان تا جلوي همه خجل بشم