به نام خدا
سلام بر شما
شما از اين قصه سايه نتيجه گرفتي كه دوري و دوستي. دوستي زماني بروز مي كند كه از ميان ما و دوست فاصله بيافتد. به نظر من راز اين امر اين است كه آدمي تا غرق نعمت است، آن را احساس نمي كند؛ اما وقتي نعمت از او گرفته شود، ارزش آن احساس مي شود. ما وقتي با نعمت هستيم، از آن سير مي شويم و احساس مي كنيم كه آن ديگر ما را راضي نمي كند. به نظر من جهتش اين است كه معمولاً نعمت هاي مادي و دنيوي محدود و فناپذيرند. ما يك وقت احساس مي كنيم كه آن ديگر چيزي براي ما ندارد.
اما فرض كن چيزي را كه هر لحظه چيزي تازه دارد و پيوسته تازگي خودش را براي شما حفظ مي كند. در اين صورت چطور؟ آيا بازهم از آن دلزده مي شيوم؟ البته كه چنين نيست و آن كسي حز خدا نيست. خداي تعالي در سوره رحمن فرمايد: كُلُّ مَنْ عَلَيْها فانٍ (26) وَ يَبْقى وَجْهُ رَبِّكَ ذُو الْجَلالِ وَ اْلإِكْرامِ (27)؛ همه آنچه روي زمين است، فاني است؛ اما جمال پروردگار صاحب جلالت و كرامت باقي است.
آدمي هرچه بيش تر با خدا باشد، نه تنها از او سير نمي شود كه به او تشنه تر نيز مي شود.
آب دريا را اگر نتوان كشيد/ هم به قدر تشنگي بايد چشيد.
نظر شما چيه؟