به نام خدا
سلام بر شما
شما از اين قصه سايه نتيجه گرفتي كه دوري و دوستي. دوستي زماني بروز مي كند كه از ميان ما و دوست فاصله بيافتد. به نظر من راز اين امر اين است كه آدمي تا غرق نعمت است، آن را احساس نمي كند؛ اما وقتي نعمت از او گرفته شود، ارزش آن احساس مي شود. ما وقتي با نعمت هستيم، از آن سير مي شويم و احساس مي كنيم كه آن ديگر ما را راضي نمي كند. به نظر من جهتش اين است كه معمولاً نعمت هاي مادي و دنيوي محدود و فناپذيرند. ما يك وقت احساس مي كنيم كه آن ديگر چيزي براي ما ندارد.
اما فرض كن چيزي را كه هر لحظه چيزي تازه دارد و پيوسته تازگي خودش را براي شما حفظ مي كند. در اين صورت چطور؟ آيا بازهم از آن دلزده مي شيوم؟ البته كه چنين نيست و آن كسي حز خدا نيست. خداي تعالي در سوره رحمن فرمايد: كُلُّ مَنْ عَلَيْها فانٍ (26) وَ يَبْقى وَجْهُ رَبِّكَ ذُو الْجَلالِ وَ اْلإِكْرامِ (27)؛ همه آنچه روي زمين است، فاني است؛ اما جمال پروردگار صاحب جلالت و كرامت باقي است.
آدمي هرچه بيش تر با خدا باشد، نه تنها از او سير نمي شود كه به او تشنه تر نيز مي شود.
آب دريا را اگر نتوان كشيد/ هم به قدر تشنگي بايد چشيد.
نظر شما چيه؟
سلام
واقعا خيلي قشنگ بود حال و هوام رو عوض كرد
موفق باشي / خدا نگهدار
سلام بهار خانم
حرفت رو حسابه حرف حسابم كه جواب نداره !!
خيلي ممنون كه سر زديد و شرمنده كرديد
خدانگهدار
من بي اندازه از سعي و توفيق حضرتعالي براي ارسال پيام ممنونم سر فراز فرموديد . پاينده باد
بهار خانم زيبا فرموده ايد البته در تاييد فرمايش حضرتعالي استناد كنم به سخن زيباي بزرگان دينيمان در احوال دنيا كه اگر از آن بگريزي تو را دنبال كند و اگر او را بطلبي و دنبال كني از تو رويگردان شود. بهار خانم كار شما نيز مانند عنوان اش(بهار) نو به نو و تازه و با طراوتست برايت آرزوهاي خوب دارم
سلام بهار عزيز!
رنگ وبوي مطلبت گرچه با مطالب گذشته كمي فرق داشت اما اميدوارم نتيجه بهتري بگيريم .
به قول معروف سكوت براي قلب تاريكم زيباست اما بايد سكوت را شكست وهمسفر با باد شد وقدم گذاشت بر قدمهاي سبز هستي هر آنچه هست نه هر آنچه بايد باشد
من اگه بخوام عادت كنم اينه كه دل زيادي نسوزونم .و با هر كس طبق خودش برخورد كنم ،نه طبق عقيده شخصي كه هر چه هستم عملم نيز با همه آنطور باشد ونگذارم زخم رفتن همسايه آنقدر در دلم شانه خالي كند .اگر دوباره نيز بدنيا مي آمدم عادت ميكردم كه به كسي از دنياي مادي وابسته نشم
يازهرا
سلام عزيز دلم؛
من 24 سالمه . اول تصميم داشتم همه واقعيت رو برات رو كنم ولي دوباره پشيمون شدم.ولي بدم نمي ياد خودمو برات لو بدم. اگه بيشتر با هم آشنا بشيم شايد اين كار رو كردم..........
موفق باشي و آزادي خواه
سلام بهار جان
چه زي با گفتي از انسانها و حضور ژر معناهايي كه گاه با كارهاي ما كم رنگ ميشوند .
از حضور پر مهر شما در وبلاگم بي نهايت سپاسگذارم.
قلمتان سبز باد
سلام خواهر بزرگوار
تا حدودي با شما موافقم. من هم هميشه به اين فكر مي كردم كه چرا به هر كي بيشتر محبت مي كني از ت دور تر مي شه. با اين مثال شما موضوع قدري برام ملموس شد.
اما اگر من بخوام به چيزي عادت كنم . دوست دارم عادت كنم كه خيلي راحت بتونم تمام آنچه را كه در دلم و ذهنم وجود داره را خيلي راحت و صريح بيان كنم.
دوست دارم عادت كنم كه خيلي از ديگران انتظار نداشته باشم. اما از خودم انتظاراتم بيش از اين باشد.
التماس دعا
مطلب شما متاسفانه درسته!من مي خوام عادت كنم كه شجاعتر باشم، مخصوصا وقتي يك حرفي مي زنم كه از درستيش مطمئنم اما گفتنش براي همه اسون نيست! و برام مهم نباشه كه چه عكس العملي نشون مي دن.من مي خوام عادت كنم از بي مهري و يا كم مهري اطرافيان نزديكم ناراحت نشم! و به مهر خدايي نسبت بندهش فكر كنم.من مي خوام عادت كنم، وقتي كاري رو نمي خوام انجام بدم، راحت ردش كنم! يعني مجبور به انجامش نشم.من مي خوام به همه رفتارهاي خوب و قشنگ و درست، اونقدر عمل كنم كه عادت كنم!