اي روح گندم زار. اي بهار اي ساق دوش پر لبخند....اخگر اميد را بنشان در اجاق خاموش روياي من...............دو چشمم ابر باراني چرا شد..دلم درياي طوفاني چرا شد..زه جزر و مد غم در ديده و دل .چنين پُر موج . پيشاني چرا شد..........باز انگشت پير ديار در اشاره است تا لب خورشيد...
خسته نباشيد
در سکون بي سرانجامي هنوز.جنبش آغاز ميخواهد دلم.
روزگاري شد زه خود بيگانه ام.آشناي راز ميخواهد دلم.
شب نورد کوچه تنهائيم.يک جهان آواز ميخواهد دلم.
در سراب تشنه گامي سوختم.ابر باران ساز ميخواهد دلم.