سلام به شما و به کلک بهاري شما.... يني به کلماتتون... کلماتي که يه عالمه شور و حال و يه عالمه عمق و معنا توشون هست... و حتي وقتي ميخوايد مفهوم تکراري و کليشه اي و بارها شنيده شده اي مثل «تکوندن خون? دل همراه خونه تکوني عيد» رو بگيد، جوري ميگيد که انگار براي اولين بار داريم ميشنويمش و انگار: نامکرر است!.... ياد شعر حافظ بخير که گفت: «يک قصه بيش نيست قص? عشق و اين عجب، کز هر زبان که ميشنوم نامکرر است!» و نيز ياد سهراب بخير که حرف زدنتون از دل آدمها منو به ياد اين شعرش انداخت:
آسمان ، آبي تر ،
آب ، آبي تر .
من در ايوانم ، رعنا سر حوض .
رخت مي شويد رعنا.
برگ ها مي ريزد.
مادرم صبحي مي گفت : موسم دلگيري است.
من به او گفتم : زندگاني سيبي است ، گاز بايد زد با پوست .
زن همسايه در پنجره اش ، تور مي بافد ، مي خواند.
من "ودا" مي خوانم ، گاهي نيز طرح مي ريزم سنگي ، مرغي ، ابري.
آفتابي يکدست .
سارها آمده اند.
تازه لادن ها پيدا شده اند.
من اناري را ، مي کنم دانه ، به دل مي گويم :
«خوب بود اين مردم ، دانه هاي دلشان پيدا بود.»
مي پرد در چشمم آب انار : اشک مي ريزم .
مادرم مي خندد . رعنا هم....
راستي ممنون که به من لطف کرديد... اون چيزايي که درباره اعداد متحابه برام نوشتين ...فوق العاده بود و مسحور کننده بودن....سپاس از شما....