سلام بهار خانم
خيلي قشنگ بود قبلا مطالعه كوچكي از اشعار رابيندرانات تاگور داشتم
بهار چون كودكينقش مي زند بر شن با گل هاپاك اشان مي كند و از ياد مي بردخاطره راهبه اي استكه حالا را قرباني مي كندو قلب آن را تقديم مي كند به معبد گذشته ي مرده
از تيرگي موقر معبدكودكان مي گريزند تا در خاك بنشينندخدا در بازي آنها مي نگردو كاهن را فراموش مي كند
سلام خواهر فرزانه ام
آفرين به حسن انتخابتون
همش زيبا بود اما جمله فانوستون زيباتر
عيدتون مبارک
موفق باشيد