سفارش تبلیغ
صبا ویژن


دیروز از جلوی گل فروشی رد می شدم واسه ی خودم گل خریدم.

عطرش فضای خونه را پر کرده .

نرگس


نرگس من

 


نوشته شده در  پنج شنبه 89/11/7ساعت  10:54 صبح  توسط بهار 
  نظرات دیگران()


خانم های خانه دار به افتخارات تان بیفزایید دست هایم


1- برای تازه ماندن کیک و شیرینی میتوانید آن ها را در ظرفی پلاستیکی گذاشته و یک تکه نان یا نصف سیب درختی را در آن قرار دهید .
2- اگر روی فرش تان چای ریخت، بلافاصله روی لکه ی چای ماست بریزید و بگذارید بماند تا رنگ چای را از بین ببرد .
3- برای از بین بردن لکه ی چسب از سرکه استفاده کنید .
4- اگر قسمتی از بدن تان دچار سوختگی شد روی آن عسل بمالید .
5- برای جلوگیری از بور شدن لباس های تیره ؛یک فنجان سرکه ی سفید را در ظرفی که آب سرد و مایع شوینده در آن ریخته اید مخلوط کرده و بگذارید نیم ساعت بماند .
6- موقع شستن ماهی ؛ کمی نمک به دست تان بزنید تا لیزی ماهی از بین برود.
7- بعد از پختن ماهی مقداری سرکه و آب در تابه ریخته و چند دقیقه بجوشانید تا بوی نامطبوع ظرف گرفته شود .

این مهارت ها را به دیگر هنرمندی هایتان بیفزایید و بر خود ببالید!!


پ ن :
 دیروز "کوکب خانم" ؛ زن پاکیزه و با سلیقه و کدبانویی بود  او از شیر ؛ ماست و پنیر و کره می گرفت !!!
امروز کوکب خانم ؛ از آب هم کره می گیرد !

چقدر این درس تاثیر گذار بود شاید هم کمی بیشتر از تاثیر !! 

عمری به سینک و سبد ظرف شویی همیشه برّاقم افتخار کردم !
به این که ؛ سیفون ظرفشویی هیچ وقت نگرفت !
ظرفی کثیف ؛ شبی را صبح نکرد !
سنگ توالت همواره مثل آینه بود !
آشپزخونه هرگز بوی چربی نداد !
زمستون و تابستون ، سرما و گرما ؛ غذا در مطبخ حیاط پخته شد تا کمتر بویی ؛ مشامی را آزار نده!(از سرخ کرده گرفته تا پلو و آبگوشت)
لباس نشسته توی حمام نماند !
یخچال مثل جمعه بازار نبود !
چیزی توی خونه گم نشد !
و ..................... گفتنی ها بسیار ........

همیشه کوکب خانم بودن ؛مایه ی مباهاتم بود !


فکر می کردم باید خودم را فراموش کنم ، باید خودمو وقف زندگی کنم.
فکر می کردم اگر همه چیز ، سر موقع تمیز و مهیا باشه ؛ کدبانوگری که نه ؛ عشق را به اوج رسانده ام !!!

ناگفته نمونه ؛ هنوزم لذت می برم بچه هام در آینه ای تمیز و شفاف نگاه کنند .
انگشت روی کلید و پریز تمیز بذارند.
جوراب هایشان همیشه شسته باشه .
رختخواب شون بوی گل بده .
پیش غذایی شون بسته بندی شده توی کیف شون باشه .
راس ساعت 12 ناهار آماده باشه و ..............

فقط نمی دونم چرا الان که به دستام نگاه می کنم بغض می کنم !!! 

سفارش می کنم وقتی عازم سفر شدم دستامو غسل ندهند  ................


نوشته شده در  سه شنبه 89/11/5ساعت  2:45 عصر  توسط بهار 
  نظرات دیگران()

هوا سرد است و برف آهسته می بارد

ز ابری ساکت و خاکستری رنگ

زمین را بارش مثقال، مثقال

فرستد پوشش فرسنگ، فرسنگ


سرود کلبه بی روزن شب

سرود برف و باران است امشب

ولی از زوزه های باد پیداست

که شب مهمان توفان است امشب
 

دوان بر پرده های برف ها، باد

روان بر بالهای باد، باران

درون کلبه بی روزن شب

شب توفانی سرد زمستان

                                  مهدی اخوان ثالث  
                                                                                   فصل محبوب من

 


نوشته شده در  پنج شنبه 89/10/30ساعت  8:27 عصر  توسط بهار 
  نظرات دیگران()


در انتهای شب نگرانی هایت را به خدا بسپار و آسوده بخواب که خدا بیدار است ."

" دریای طوفانی ناخدای لایق می سازد پس همیشه مدیون لحظه های سخت زندگی باش ."

"سایه ها محصول پشت کردن دیوارها به آفتابند ."

"زندگی به من آموخت اگر کلبه ای از برف ساختم برای آب شدنش گریه نکنم ."


نوشته شده در  پنج شنبه 89/10/30ساعت  9:51 صبح  توسط بهار 
  نظرات دیگران()


با همه رنجی کزین گردش دوران دارم
                  من به زیبایی این زندگی ایمان دارم

عاشقانه های بر باد رفته ات را خواندم ... ادبیاتش طعم شیرین وفاداری داشت و تلخی گزنده اش حکایت غریب ناباوری فراق ...
امیدوار شدم که تحمل رنج روزگار بی ثمر نمی ماند و قدردانی و وفاداری هنوز راست قامت ایستاده است .
 
چوب حراج کدام زبان سرخ عریانی به تنت خورده که قامت
شاعر سبز  را این چنین شکسته ؟
چوب چوپان روزگار تمرین اجباری است و چاره ای بر آن نیست اما چوب تر زبان را تدبیر می شکند !

فریاد بی قراریت را بر زمین و زمان  فرود آر . همان زمینی که هیچ کس حریفش نمی شود !
به نظرت آن همه مهر و گرما ؛ حریف می طلبد ؟ !
زمینی که زمستان باران و برف را با ولع در خود می بلعد و بهار سخاوتمندانه چشمه سارانی زیبا پس می دهد امانت دار امینی است که اگر امروز چیزی را بگیرد فردا عوضش را به تو خواهد بخشید .   

نوشته ای که همیشه با او به دنبال ضمیر جمع می گردی ؟! جمع نقیضین
استاد ؟! جمع جان یافته را با جان باخته چه معناست ؟ ( فاصله ی او که تازه جان گرفته با ما که بی جان بی جانیم حکایت فاصله ی سنگ زمرد با سنگ صفراست )
 

گفته ای " هر شب تو را به مصر قلبم می برم ..."
سفر ... سفر به هر جا و با هر عنوان و بهانه ای که باشد زیباست . زیباتر ، سفر به مصر قلب .
من نمی دانم اهرام اعماق قلب تان چند گانه اند اما یقین دارم هر چه را آن جا نگه دارید همیشه تازه خواهد ماند حتی اگر از جنس ماده نباشد .

"من به تو محتاجم. تنها تو می توانی مرا به سراپرده ی معنا هدایت کنی."

گمان می کنی از جفتی که یکی بال گشوده و دیگری بال شکسته ؛ کدام به دیگری محتاج تر است ؟ کدامیک می تواند حقیقت معنا را آشکار  کند؟
شما یا آن سفر کرده ؟ آن سفر کرده که " تو" خطابش می کنی پیشترها عاشقانه " تو" خطابت می کرد و طفلانش را به عشق خانه ای که رنگ و بویش تو بودی ، تر و خشک می کرد ...

آمده بود که تنها نمانی ؛ رفت اما نخواست که تنها بمانی و بخشی از عشقش را برایت به یادگار گذاشت.

من یک زنم و می دانم که رویاهای زنان در برق شادی چشمان کودکان شان غرق می شود .
می دانم از تو انتظار دارد که هنوز رنگ و بوی آن عشق نافرجام باشی و یادگارش را در فضایی صمیمی و گرم خانواده پرورش دهی ...
خواست قلبی اوست که دردانه اش زیر سایه ی چتر حمایت تو و در دامن پر مهر مادری رشد کند و گرنه همه کس بزرگ خواهند شد !
باور کن اگرچه امروز دستش از دنیا  کوتاه است ولی رویای شادی فرزندش پابرجاست .

مگرننوشته ای که " در برابر مربع اراده او تسلیم می شوی" آیا چهار گوشه ی دل یک مادر جز شادی و خوشبختی فرزندش چیزی می تواند باشد ؟

" هیچ کس نمی تواند مرا به صحرای سینای بی تو بودن تبعید کند"

سخت نگیر مرد !! بر نگرانی های دیگران خرده نگیر!!

اگر در خواب کابوس وحشتناک ببینی ؛ ترجیح می دهی اطرافیان بیدارت کنند یا بنشینند و ناله های تلخت را نظاره گر باشند ؟
درموقعیتی مشابه ، خودت چه خواهی کرد ؟ اگر کسی را در خواب وحشت زده ببینی به آرامی بیدارش نمی کنی تا به کابوسش پایان دهی ؟

کابوس ها تمام شدنی اند ... خدا همه چیز را در کف اراده ی انسان قرار داده پس می توان به کابوس ها پایان داد ؛ قبل از آن که کابوس ها پایانمان دهند .
 


نوشته شده در  چهارشنبه 89/10/29ساعت  1:11 عصر  توسط بهار 
  نظرات دیگران()


امشب بعد از مدت ها از اسارت امتحان های بچه ها آزاد شدیم ...(شما از این به بعد می تونید منو آزاده خطاب کنید ...خودم هم شاید از امتیازات مربوط به این بند استفاده کردم ...)

فرصتی پیش اومد تا سری به اهل بیت بزنیم !!! اهل بیت دیگه !! اهل بیت !!

نوشته های روی دیواری نظرم را جلب کرد ... خلاصه سوژه ای شد برای منی که مدت هاست فرصتی برای نوشتن نداشتم.

"در انتهای شب نگرانی هایت را به خدا بسپار و آسوده بخواب که خدا بیدار است ." ( روزها چی ؟!)

" دریای طوفانی ناخدای لایق می سازد پس همیشه مدیون لحظه های سخت زندگی باش ."
( ای به چشم ؛ ما که مدیون همه هستیم اینم روش)

"سایه ها محصول پشت کردن دیوارها به آفتابند ."
( پشت به دیوار رو به آفتاب)

"زندگی به من آموخت اگر کلبه ای از برف ساختم برای آب شدنش گریه نکنم ."( چه کاریه ؟ برو فکر نون باش که خربزه آبه )



بی ربط نوشت :

رئیس اداره ی ما از بچه های خوب و مخلص بالاست!! اعتقاداتش برام قابل احترامه اما مدیریت بلد نیست اگر مسئول تدارکات کاروان زیارتی می شد بهتر می تونست مدیریت کنه تا رئیس فرهنگ( قدیما به مدیر آموزش و پرورش اطلاق می شده )

این مرد ساخته شده برای برگزاری نماز و دعای عرفه و زیارت عاشورا و ... (آن هم در ساعات آموزشی )بماند ...
ایشون به حجاب برتر ( چادر ) خیلی معتقدند و اصرار و ابرام دارند که همه ی خانم های کارمند زیر مجموعه شون مزین به این صفت تفضیلی باشند تا خدایی ناکرده دوربین های مدار بسته ی اداره چیزی جز آن چه حضرت آقا به مذاق شون خوش می آد ؛ نشون نده و حراست و ... !!

چند وقت پیش نبش خیابانی پارک کردیم تا سلام مخصوص بچه ها را به شیرینی فروشی برسونیم و شیرینی مورد علاقه شون را خریداری کنیم !
چشم تون به روی چیزهای باور نکردنی باز نشه !!! ایشالله ! رئیس اداره مون را دیدم ...
دیدن ایشون لطفی نداشت ولی سرنشین کنار دست شون دیدنی بود اون قدر شوکه شدیم که پامون به کف ماشین چسبید ...( الان جدا شده )
تمام مسیر برگشتن به سکوت گذشت... یادمون رفت ضبط ماشین را روشن کنیم... تا نیم ساعت توی کما بودیم ...

سرنشین مزبور آرایش کرده ، روسری کوتاه ، خوشجل مشجل ...

بدشانسی شون درست زمانی که از کنار ماشین ما رد می شدند افتادند توی دست انداز خیابون و موهای لخت خانم از زیر اون روسری نیم بند ریخت بیرون !! ( با حرکت آهسته )

یکی نیست به این شهرداری بگه آقا این دست اندازه ها چیه توی خیابون ها چال کردید (شب ها اکسیژن میده ؟)حیثیت ملتو به باد دادید که ؟

اگه پیدا شد به آقای شوهر هم بگه آخه مرد حسابی توی مسیر عبور و مرور مردم پارک می کنی که چی ؟ هم خودتو شوک میدی هم ملتو !!!


من به کسی چیزی نمیگم شما هم نگید خوبیت نداره !

کارمندای خانم  هم کمتر از چادر نپوشند که قباحت داره !!




نوشته شده در  یکشنبه 89/10/26ساعت  11:46 عصر  توسط بهار 
  نظرات دیگران()

 رویای من


نوشته شده در  شنبه 89/10/11ساعت  3:42 عصر  توسط بهار 
  نظرات دیگران()




" مع امام منصور "

همیشه به این جای زیارت نامه ی عاشورا که می رسم حسی خاص و عجیب پیدا می کنم .
 یاری اش نکردند و یاری می رساند. 
تنها ماند و تنها نمی گذارد .

  


نوشته شده در  چهارشنبه 89/9/24ساعت  12:15 صبح  توسط بهار 
  نظرات دیگران()

در شهری در آمریکا، آرایشگری                

زندگی میکرد که سالها بچهدار نمیشد.

او نذر کرد که اگر بچهدار شود، تا یک ماه سر همه مشتریان را به رایگان اصلاح کند.

بالاخره خدا خواست و او بچهدار شد! روز اول یک شیرینی فروش وارد مغازه شد.

پس از پایان کار، هنگامی که قناد خواست پول بدهد، آرایشگر ماجرا را به او گفت.

فردای آن روز وقتی آرایشگر خواست مغازهاش را باز کند،

یک جعبه بزرگ شیرینی و یک کارت تبریک و تشکر از طرف قناد دم در بود.

روز دوم یک گل فروش به او مراجعه کرد و هنگامی که خواست حساب کند،

آرایشگر ماجرا را به او گفت. فردای آن روز وقتی آرایشگر خواست مغازهاش را باز کند،

یک دسته گل بزرگ و یک کارت تبریک و تشکر از طرف گل فروش دم در بود.

روز سوم یک مهندس ایرانی به او مراجعه کرد.

در پایان آرایشگر ماجرا را به او گفت و از گرفتن پول امتناع کرد.

حدس بزنید فردای آن روز وقتی آرایشگر خواست مغازهاش را باز کند، با چه منظرهای روبرو شد؟

فکرکنید. شما هم یک ایرانی هستید.

چهل تا ایرانی، همه سوار بر آخرین مدل ماشین، دم در سلمانی صف کشیده بودند .

و غر میزدند که پس این مردک چرا مغازهاش را باز نمیکنه.

 منبع:

http://www.taranom54.blogfa.com/

 


نوشته شده در  یکشنبه 89/9/7ساعت  5:19 عصر  توسط بهار 
  نظرات دیگران()


زندگی هنوزم جریان داره ...



 
نوشته شده در  جمعه 89/9/5ساعت  4:15 عصر  توسط بهار 
  نظرات دیگران()

<      1   2   3   4   5   >>   >
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
بهار هفت ساله شد!
حسین پناهی
[عناوین آرشیوشده]
 
  • کلمات کلیدی :