سفارش تبلیغ
صبا ویژن

در این دنیای به این بزرگی چرا جایی برای فریاد کشیدن نیست ؟ 
نه چاهی که بتوان در آن داد کشید و نه گوش محرمی که صدای مظلومی را بشنود .
علی جان خوشا به حالت که علی بودی و فریاد مظلومیتت را خدا می شنید ما که علی نیستیم چه کنیم ؟
بنده ی سراپا تقصیری که به هنگام بسته شدن درها ؛ زبان عذر به درگاهش می گشاید و معامله می کند! 
..............................................
....................................

ببینید امیررضا چه زیبا گفته :
 

« یا علی! قلبمان تاریک است؛ تکلیف دل هایمان را روشن کن!

پایان تمام گریه هایم سکوت می کنم
از تو برای بخشودگی خویش، آبرو می طلبم و میدانم در آن زمان که نامت را نیز بر زبان نمی آورم، خودت آه میشوی تا اجابتم کنی.

شب پرستان که جمهوری آیینه و آب را تاب نمی آوردند، همراز  چاه های کوفه گریه سر می دهند و سر  به تیغ دژخیمان می سپارند.»

ممنون از امیر رضا 



نوشته شده در  شنبه 88/9/14ساعت  2:30 عصر  توسط بهار 
  نظرات دیگران()


از آن حادثه ی تلخ یک سال گذشت و من دریافتم که اعمال و رفتار زمان حیات مان چقدر می تواند درد و آلام حاصل از رفتن مان را عمق ببخشد .
از زیر خروارها خاک ناله هایی به گوش می رسد :
نمی دانم پس از مرگم چه شده است ؟ نزاع در گرفته یا صلح و دوستی به هم می آمیخته اند؟ مرگم مایه عبرت شده است یا آغاز نسیان وعصیان ؟
آن شب که زیر گوش نازکت ؛ لالایی شیرین عشقم را نجوا می کردم هرگز گمان نمی بردم به جای خاک ؛ گوشم از صدای بم و بالای تو پر شود!
آن روزها که به هوای کسب رفاه تو تا نیمه های شب چله می کشیدم خیال نمی کردم که بتوانی از قطعه ی سرد و خاکی تنهایی ام پا به برزن بی مروتی بگذاری!

نمی دانم آن چه از خلقیات به ارث گذاشتم بیشتر به کارت می آید یا آن چه از مادیات ؟
نمی دانم کدام بخش تربیّتم؛ مزاجت را تلخ و بدبو کرده که این چنین بر روح سرگردانم تازیانه می زنی ؟
نمی دانم خاکشیر نبات داغت کم بود یا خاکشیر یخ مالت ؟ 

فرزندم ؛ زندگی دشوار و زیستن آسان است اگر چون جانوری بخوری و بخوابی و جفت گیری کنی سهل و آسان زیسته ای ؛ اما اگر خواستی زندگی کنی تا آن جا که می توانی باید انسان باشی و انسانیت داشته باشی .
جانا گوش کن: 
به لقمه ی حلال که می اندیشیدم رقم ارزیم کاهش می یافت و رفاه نسبی تان افول می کرد ؛ در آمد ارزی را که بالا می بردم نرخ انسانیتش پایین می آمد .
حساب می دانستم اما در خوب و بد حسابی اش وامی ماندم و هر چه بیشتر چرتکه می انداختم کمتر جور می شد ، جمع و تفریق می دانستم اما در کم و وجه راستی و کژی مانده بودم! 
بالاخره از رقم ارزی کاستم تا نرخ انسانیت افزون شود . کجایش غلط بود که این چنین شدی ؟!

پ .ن :
یادمه درک کتاب بینش اسلامی و حفظ کردنش برام سخت بود بفهمی نفهمی حفظش کردم و نمره ی عالی کسب کردم.بحثی داشت با عنوان آثار ماتقدم و ماتاخر !!
آثار ماتقدم اعمالی هستند که شاهد اثرات آن در زمان حیات خویش هستیم. 
آثار ماتاخر اعمالی اند که اثراتش تا بعد از مرگ مان هم ادمه دارد (مثل سریال های شونصد قسمتی تلویزیون !!)
فرزند از آثار ماتاخر است پس اگر خدابیامرزی می خواهیم حواسمون را جمع کنیم ...

نوشته شده در  جمعه 88/9/13ساعت  12:24 صبح  توسط بهار 
  نظرات دیگران()


تولستوی :
برای کشف اقیانوس های جدید باید شهامت دور شدن از ساحل آرام خود را داشته باشیم.
دنیا دنیای تغییر است نه تقدیر
...

                                                                                     *     *    *     *      *
پست قبل را به خاطر گمان باطل حذف کردم !
باید بگم که انسان سرشار از احساس است که گاهی بی دلیل لبریز می شود و نباید به سرریز شدن احساسات خرده گرفت.
باور کنید بعضی از نوشته ها فقط جنبه ی نگارشی دارند و هیچ احساس مخوفی پشت آن نهفته نشده است.

بهر حال توجه شما ستودنی است . 


« یا اَیُّها الَّذینَ ءامَنُوا اِجتَنِبُوا کَثیراً مِنَ الظَّنِّ اِنَّ بَعضَ الظَّنِّ اِثمٌ ».

نوشته شده در  دوشنبه 88/9/9ساعت  9:5 عصر  توسط بهار 
  نظرات دیگران()


بالاخره عروس آسمون پس از یک سال انتظار ؛از کجاوه ی ابرها فرود اومد و لب بر لب خاک گذاشت. 
رقص برف در هوا دیدنی بود و هر بیننده ای بی اختیار شاباش شکر در فضای بی انتهای بندگی می پاشید .  
 
مثل بچه ها که از دیدن عروس خانما به وجد می آیند و دوست دارند به دامن پفی و پرچین شون دست بزنند ؛ من هم با دیدن تاج سفیدش به وجد اومدم ! 
بالاخره بعد از یک سال حیاط خونه ی ما سفید پوش شد! نفهمیدم چرا خویشتنداری کردم و پَرچین دامن یخی و سردش را نگرفتم؟!
شاید چون رئیس محترم ؛ این دو روز حسابی سر کارم گذاشته بود و لحظاتی را که باید صرف خانه و خانواده و استراحت می شد ؛ قربانی غول برره شد!
عید قربان بود دیگه ! باید یه چیزی قربانی می شد ؟ حالا چی بهتر از عمر ؟ سر و جانم به فدای دوست که هر چه وقت نشناسی ست از اوست !!!!!! 

پیامد روزهای پیش ؛ امروز هم مجبور شدم به جای استقبال از تحفه ی آسمانی و بوسه  ی خالصانه و بی دریغ ابرها ؛ نگاه آکنده از نیازم را به صفحه ی بی نیاز مانیتور بدوزم و عکس فتوشاپ کنم و متن داغ بزنم و موسیقی گوش کنم!!!

شب از نیمه گذشته و من چون شب های پیش خیال تو را در آغوش می کشم و با سر انگشتانم دکمه های کیبورد را به آرامی لمس می کنم به امید این که خواب به چشمم آید! موسیقی کلک خیال انگیزم آرام می نوازد و خواب نیامده را پریشان می کند !
چشم های آسمان قرمز شده و پلک هایش رفته رفته سنگین و سنگین تر می شوند ؛ ترسم از آنست که خواب شب را فرا بگیرد و فردا که خورشید به ملاقات سپیده بیاید عروس سفید پوش گریزپا گریخته باشد ! 

حالا من چرا پست می دم ؟!

پ .ن:
بند آخر را جدی نگیرید فقط کلمه اند و بس ...
کلمه ی پست : دو پهلوست
1- نگهبانی دادن 2- مطلب گذاشتن  

     
    
نوشته شده در  یکشنبه 88/9/8ساعت  1:35 صبح  توسط بهار 
  نظرات دیگران()


بعضی ها چه دنیای کوچک قشنگی دارند ؟!
به یک دست لباس زرق و برق دار و یک جفت کفش مجلسی و چند تا تکه طلا خرسندند !
دیوار های آجرنما شده و سقف های کوتاه و لوسترهای هزار شاخه راضی شان می کند!
با اخمی دنیا به آخر می رسد و تبسمی شاد و آرام شان می کند !

برخی نیز دنیای پر زرق و برق دیگران را نمی فهمند ! دنیای تهی از سرشارها را درک نمی کنند!
به دیوارهای کاهگلی و سقف های طاق و چشمه دلخوش اند .
به یک لیوان آب که به دیوار بپاشند و بوی کاهگل مست شان کند ؛ قناعت می کنند .
به دراز کشیدن روی پادری و نگاه کردن به آسمان پر ستاره از پشت پنجره های رنگی مسدس پنج دری راضی اند . 
تابلوی توقف ممنوع را جدی می گیرند و بیقرار رفتن اند!
روح شان با یک یا چند دست کفش و لباس متنوع ارضا نمی شود و به دنبال چیزهایی هستند که در حواس نمی گنجد . 

دنیای هر کس به اندازه ی مشت اوست اگر مشتش بسته باشد دنیایش همانگونه بسته و تنگ است و اگر مشتش باز باشد دنیا را در کف دست خویش جای خواهد داد .
جان با مشتی جسم ؛ محصور نمی شود مگر این که جان را به قفس جسم عادت داده باشیم .

تن آدمی شریف است به جان آدمیّت         نه همین لباس زیباست نشان آدمیّت 

راستی عیدتون مبارک .

نوشته شده در  شنبه 88/9/7ساعت  2:39 صبح  توسط بهار 
  نظرات دیگران()

 

یک بررسی علمی نشان می‌‌دهد، مردانی که همسران زیبا دارند عمرشان کوتاه‌تر است
این بررسی ( که بر روی 30509 مرد که همسران‌شان زیبا هستند انجام شده) نشان می دهد ؛ هر چه زیبایی زنان بیشتر باشد، مردان آن ها در سن پایین‌تری از دنیا رخت بربسته اند
.

براساس این  بررسی حتی زنانی که فقط 20 درصد از زیبایی بهره مند بوده اند در ابتدای زندگی یا اواسط آن بیوه شده‌اند
. برخلاف آن، زنانی که از زیبایی بهره کمتری برده‌اند شوهران آن ها عمر بیشتری نسبت به شوهران زنان زیبا داشته‌اند.

از دیگر نتایج این بررسی ؛ 80 درصد مردانی که از همسران زیبایی برخوردار هستند مسئولیت سنگین تری در خانه و محل کار و خیابان بر دوش دارند.


در این رابطه روانشناسان معتقدند به گمان برخی افراد ؛ خوشبختی و آسایش درونی بستگی خاصی به زیبایی دارد و برعکس این قضیه مردان زیادی هستند که نسبت به واکنش دیگران به همسران زیبا رویشان حسادت نشان می‌دهند ؛ در واقع با دو مسئله در آن واحد مواجه هستند و نمی‌توانند آن دو را (زیبایی و خوشبختی) را از هم جدا کنند.
اما آن چه واضح است این است که ،
زنان به ویژگی‌های دیگری نیز باید مزین باشند که به شخصیت آن ها وابسته است
.

زیبایی ممکن است باعث خوشبختی در زندگی یک زن باشد ، ولی آیا کافی است؟!؟!

*     *     *     *
پ .ن :

پدر بزرگ هامون تا بعد از جاری شدن صیغه ی عقد ؛ رنگ رخسار مادر بزرگ ها را ندیدند ! مادر بزرگ ها هم که اختیار انتخاب نداشتند ! یک وشگون سر سفره ی عقد؛ به عروس خانم اجازه ی بله گفتن را می داد !

پدران مون
به اندازه ی چرخاندن یک سینی چایی فرصت برانداز کردن داشتند! مادران مون هم ناشکر نبودند و راضی به رضایت اولیای تقدیر !
خودمان به قدر چرخیدن نیم تا یک دور از عقربه های ساعت ؛ فرصت شمردن گل های قالی اتاق پذیرایی و رقم زدن تقدیر یک عمر را داشتیم
!
گذشتگان برای اندازه گیری میزان زیبایی ظاهری همنفس شون مقیاسی نداشتند
!
ملاک های انتخاب رنگ و بوی دیگری داشت نمی خوام ارزش ها را بشمارم و قیاس کنم فقط میخوام بگم که جنس ارزش ها به کلی تغییر کرده !
اصالت ، تربیت ، خانواده ، دیانت 
جای خود را به مقام ، منصب ، ثروت ، شهرت ، زیبایی ، خوش تراشی اندام داده !!!
و دیگر هیچ ....

شب های جمعه که صدای بوق ماشین عروس را می شنوم از صمیم دل براشون آرزوی خوشبختی می کنم به امید آن که روزی کسی برای بچه هام آرزوی خوشبختی کنه ...


نوشته شده در  سه شنبه 88/9/3ساعت  10:34 عصر  توسط بهار 
  نظرات دیگران()


در این دنیا که مردانش عصا از کور می دزدند

من از خوش بـاوری آن جا محبّت جستجـو کردم!!!

*     *     *     *     *
آن جا که آدم ها برای یک لقمه نان همدیگر را قورت می دهند!
 جستجوی انسانیت ؛ کاری عبث است !!!
................


نوشته شده در  یکشنبه 88/9/1ساعت  5:32 عصر  توسط بهار 
  نظرات دیگران()

تا که بودیم نبودیم کسی

کشت ما را غم بی هم نفسی

تا که خفتیم همه بیدار شدند
تا که مردیم همگی یار شدند
قدر آن شیشه بدانید که هست
نه در آن موقع که افتاد شکست!

 

*   *   *   *   *   *    *    *
چون آب شدم سراب دیدم خود را
دریا که شدم حباب دیدم خود را
هوشیار که شدم غفلت خود را دیدم
بیدار شدم به خواب دیدم خود را


پ .ن:
فعلا چیزی برای گفتن و نوشتن ندارم ... شاید وقتی دیگر ...

 


نوشته شده در  چهارشنبه 88/8/27ساعت  12:5 عصر  توسط بهار 
  نظرات دیگران()

گفتم که چرا دورتر از خواب و سرابی 
گفتی که منم با تو ولیکن تو نقابی 

فریاد کشیدم تو کجایی ، تو کجایی
گفتی که طلب کن مرا تا که بیابی

چون همسفر عشق شدی ، مرد سفر باش 
هم منتظر حادثه ، هم فکر خطر باش 

هر منزل این راه بیابان هلاک است
هر چشمه سرابی ست که بر سینه ی خاک است

در سایه ی هر سنگ اگر گل به زمین است
نقش تن ماری ست که در خواب کمین است

در هر قدمت خار ،‌ هر شاخه سر دار
در هر نفس آزار هر ثانیه صد بار

چون همسفر عشق شدی ، مرد سفر باش
هم منتظر حادثه هم فکر خطر باش 

گفتم که عطش می کشدم در تب صحرا
گفتی که مجوی آب و عطش باش سراپا

گفتم که نشانم بده گر چشمه ای آنجاست
گفتی چو شدی تشنه ترین ،‌ قلب تو دریاست

گفتم که در این راه ،‌ کو نقطه ی آغاز
گفتی که تویی تو ، خود پاسخ این راز

نوشته شده در  یکشنبه 88/8/24ساعت  11:46 عصر  توسط بهار 
  نظرات دیگران()


تابولا راسا ایده ی جان لاک فیلسوف انگلیسی است . از نظر جان لاک هر یک از ما انسان ها به صورت تابولا راسا به دنیا می آییم . تابولا راسا به معنی « لوح نانوشته » است . هر کدام از ما با یک لوح نانوشته (سفید) یعنی بدون هیچ اصل اخلاقی یا وجدانی فطری حیات خود را آغاز نموده ایم و این تجربه ها و دانش ماست که این لوح را می نویسد.


از خودم می پرسم ؛ " تا کنون در لوح خود چه نگاشته ام ؟ "


نوشته شده در  جمعه 88/8/22ساعت  11:15 عصر  توسط بهار 
  نظرات دیگران()

<      1   2   3   4   5   >>   >
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
بهار هفت ساله شد!
حسین پناهی
[عناوین آرشیوشده]
 
  • کلمات کلیدی :