سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مراحل هفت گانه :
هفت بار خویشتن را با اندوه ملامت کردم ؛
نخستین بار هنگامی که تلاش کرد از راه نشیب به فراز رسد .
دومین بار هنگامی که در برابر نشستگان لنگ لنگان راه رفت .
سومین بار هنگامی که باید در میان سخت و آسان یکی را می گزید و آسان را انتخاب کرد .
چهارمین بار هنگامی که به اشتباه افتاد اما اشتباه خود را به اشتباهی دیگر افکند.
پنجمین بار هنگامی که ناتوان شد اما خود را توانمند پنداشت .
ششمین بار هنگامی که جامه ی خود را جمع کرد تا با گِل زندگی آلوده نشود .
و هفتمین بار هنگامی که در برابر خدا ایستاد تا ستایش کند و پنداشت ستایش در وی یک فضیلت است !!!!

                                                                  جبران خلیل جبران 
من خود را از این مردم بری می دانم
زیرا بی باکی را شجاعت و تواضع را بزدلی می نامند .
من از آنان بیزارم زیرا سکوت راجهل و بسیار سخن گفتن را آگاهی و تقلید را هنر می دانند .
به من می گویند :
 اگر بنده ی خفته ای را ببینی او را بیدار مکن شاید خواب رهایی می بیند .
به آنان می گویم :
 اگر بنده ای خفته ببینم او رابیدار می کنم تا درباره ی رهایی با او سخن بگویم .
هرگز درد و وحشت تنهایی را حس نکردم تا این که مردم عیب هایم را ستودند و بر نیکی های بی زبانی ام طعنه زدند .
در میان مردم قاتلانی می شناسم که هرگز خونی را بر زمین نریختند و دزدانی که هیچ ندزدیده اند و دروغگویانی که جز سخن راست نگفته اند.
با شتاب می خورید و آهسته گام بر می دارید ای کاش با پاهایتان بخورید و با دست هایتان راه بروید.

                                                            جبران خلیل جبران 
جبران خلیل جبران


نوشته شده در  شنبه 86/5/27ساعت  11:59 عصر  توسط بهار 
  نظرات دیگران()

آیا می دانید که یک عمر هفتاد ساله عموما چگونه صرف می شود ؟
به طور متوسط 25 سال خواب ، 8 سال فراگیری و آموزش ، 6 سال استراحت و بیماری ، 7 سال تعطیلات و تفریحات ، 5 سال رفت و آمد (بین راه ) ،4 سال خوردن و 3 سال در حال تغییر وتحول .
با این حساب فقط 12 سال برای کار مفید باقی می ماند .

شما برای این 12 سال چه برنامه ای دارید؟


نوشته شده در  چهارشنبه 86/5/24ساعت  6:31 صبح  توسط بهار 
  نظرات دیگران()

 روزهای اول وقتی به خانه می آمدم به شدت عصبانی بودم با خودم فکر می کردم که عجب آدم کله شق و خود خواهی ، که برای دیگران و افکارشان هیچ ارزشی قائل نیست حتی یک روز وقتی به منزل برگشتم به او تلفن زدم و محترمانه گفتم که: شما برای اندیشه ی دیگران هیچ ارزشی قائل نیستید با این که در  جلسات، مصرانه نظر دیگران را می پرسید اما کار خودتان را انجام می دهید و او با صبوری گفت که چنین نیست اما من در دلم گفتم : بله همینطور است اما شما از سر یک دندگی و خود خواهی ، نمی خواهید که بپذیرید .
خودش معتقد بود که دوست شما همان دشمنی است که هنوز او را نشناخته اید. در واقع همین طور هم بود و "پشت اون ستاره ی حلبی قلبی از طلا قرار داشت"  و من این مطلب را بعدا ها متوجه شدم .
در غیاب آقای رئیس ؛ از سر شیطنت او را ارباب خطاب می کردم و چندان از هم صحبتی با او لذت نمی بردم . جلسات اولیه ایی که با او داشتم به بحث ومخالفت و جلسات بعدی به سکوت گذشت و من کما کان به کارم ادامه می دادم و برای پیشبرد اهدافم ،هر جا لازم بود از در سماجت و سرسختی وارد می شدم ، پس ازمدتی متوجه تسلط و مهارت و تجربه ی او شدم او در شکوفا کردن استعدادهای دیگران بی نظیر بود حتی در صحبت کردن با دیگران،رشته ی کلام را به سمتی هدایت می کرد که در شخص خلاقیتی بیافریند  به مرور زمان متوجه شدم که تسلط او به امور باعث می شد تا با طرح ها و اندیشه های دیگران مخالفت کند و به قول معروف چیزی که او در خشت خام می دید ما در آینه نمی دیدیم او با تبحری باور نکردنی بدون این که از قبل زمینه ی ذهنی داشته باشد همه ی ابعاد آن طرح را در نظر می گرفت وشخص را به سمت شناخت و حذف موانع هدایت می کرد و راه را برای انجام کار هموار می ساخت  . گرچه مهارت و تجربه و تسلط خاصی به امور محوله داشت اما هیچ وقت ادعایی نداشت . فوق العاده مودب و در احترام گذاشتن به دیگران پیشگام  بود اما در کار بسیار جدی و سرسخت ، در برنامه ریزی چنان دقیق بود که در طی سال هایی که با هم کار می کردیم برای کسی موقعیت ِکم کاری و وقت کشی به وجود نیاورد . اگر چه کار سهل و آسان نبود ولی او فوق العاده پر انرژی و عاشق کارش بود ؛ و این عشق و اشتیاق بی نظیر او ،همه را سر شوق آورده بود به گونه ای که همه بدون توقع و نق زدن به سختی تلاش می کردند. . با تمام قوانین به خوبی آشنا بود و همین حربه ی مناسبی بود که اجازه ندهد که کسی به خود یا کارمندانش زور بگوید. در مقابل انجام کار های غیر قانونی انعطاف نا پذیر، ولی در حل مشکلات کارمندانش بسیارمنطقی بود .
این جمله را از متصدیان امور امروزی زیاد شنیده ام که :" کار باید فی سبیل الله باشد"  و در آمد آن چندان مهم نیست که خود کار؛ و از این جور شعارها ، گرچه کارکردنش نمود ِ واقعی ِ فی سبیل الله بود ولی به هماهنگی کار و حقوق آن اهمیت می داد.کمتر کسی را دیده بودم که بهای هر چیزی را به اندازه ی واقعی خودش بداند اما او ازمعدود کسانی بود که ارزش هر چیزی را به فراخورِ خودش، می دانست . 
 اکنون یک هفته است که رئیس من در محل کار خود حضور ندارد نه این که خودخواسته باشد ؛ بلکه به بهانه ی استفاده از نیرو های جدید(و صد البته هم خط و مشی بودن هم بی تاثیر نبود !!!) او با همه ی قابلیت ها و مهارت ها و پرونده ی درخشانش رفت و کسی به خود زحمت ارزیابی کارهایش را ندادند، نخواستند بدانند که او در پیشبرد اهداف آموزشی چه تاثیربه سزایی داشته است .همه ی دست اندرکاران به خدمات ارزنده و شایان او واقف بودند اما تنها اشکالش تعهد و دلسوزی او به جامعه بود .
می دانم که او با توانایی هایی که دارد هر کجا باشد موفق خواهد بود و من متاسفم ، نه برای او، بلکه برای خودم و سازمانی که در آن کار می کنم برای از دست دادن نیروی کاردان و کارآمدی چون او. از دست دادن این چنین نیروهایی و پیدا کردن جایگزینی مناسب ؛ حامل صرف هزینه و وقت و انرژی زیادی خواهد بود . بودن او و امثال او در ادارات و سازمان های ما مانعی برای سقوط  ارزش هاست و جای خالی آن ها و تجربیات و مهارت هایشان همیشه حس خواهدشد .
 او رفت و با رفتنش سوالات بی جوابی را برای من باقی گذاشت .
چند سال طول خواهد کشید که شخصی با مهارت و تجربه و تسلط ایشان متصدی امر مهمی چون آموزش شود؟
در انتخاب افراد عملا چه معیارهایی مد نظر است؟ آیا همین که از لحاظ سیاسی در یک خط و مشی باشند کافی است ؟ داشتن یک ایده ی سیاسی مشترک در همه ی مواقع، برای پیکر نیمه جان این مملکت کارساز است ؟  تخصص ومهارت و تبحر و تجربه در چندمین پله نردبان گزینش افراد قرار دارد؟ آیا تغییر وتحولات نا به جا و بدون برنامه ریزی، عاملی در رکود کشور نیست ؟
حذف نیروی ناکارآمد قابل توجیه است اما کسی که خدمات شایانی انجام داده و ذهنی انباشته از خلاقیت  دارد ، بنا بر چه توجیه منطقی باید حذف شود
؟
چه موقع باند و باند بازی جای خود را به شایسته سالاری خواهد داد؟ آیا وقت آن نرسیده که کمی دلسوزانه و با درایت کار را به کاردانش بسپاریم؟
چه بهایی باید پرداخته شود تا یک نیروی کم تجربه به یک فرد کار آمد و با تجربه و کاردان تبدیل شود ؟ آیا این عزل و نصب های غیر ضروری ، عملا رشد ادارات و سازمان ها را به تعویق نمی اندازد ؟
ضرر این تغییرات در سازمان هایی مثل آموزش و پرورش غیر قابل جبران است چون طیف وسیعی از افراد را تحت الشعاع قرار می دهد. اگر فقط یک ساعت وقت لازم باشد تا شخصی خود را در پست جدیدش پیدا کند ؛ آن یک ساعت اتلاف وقت و هزینه و انرژی را در تعداد عوامل و دانش آموزان زیر مجموعه اش ضرب کنید تا متوجه عمق فاجعه شوید



نوشته شده در  شنبه 86/5/20ساعت  11:14 عصر  توسط بهار 
  نظرات دیگران()

بر انگیخته شد تابرانگیزاند دل ها را به سوی برانگیخته شدن .
بشنوید از زبان دکتر شریعتی:
مردانی چون ارسطو می گویند که برخی برای بردگی و گروهی برای آقایی است که به این دنیا می آیند .
یقین کردم که ما برای بردگی به دنیا آمده ایم و جز این سرنوشتی نداریم سرنوشت مقدرمان باربری و ستم کشی و تازیانه خوردن و تحقیر شدن و بردگی است و جز این هیچ .
ناگهان خبر یافتم که مردی از کوه فرود آمده است و در کنار معبدی فریاد زده است که : " من از جانب خدا آمده ام " و من باز بر خود لرزیدم که باز فریبی تازه برا ی ستمی تازه .
اما چون زبان به گفتن گشود باورم نشد ؛ " من از جانب خدا آمده ام  که خدا اراده کرده است تا بر همه ی بردگان و بیچارگان زمین منت بگذارد و آنان را پیشوایان جهان و وارثان زمین قرار دهد.
باورم نشد . گفتم : او نیز همچون پیامبران دیگر شاهزاده ای است که به نبوت مبعوث شده است تا با قدرتمندی هم پیمان شود و قدرتی تازه بیافریند .
گفتند : نه یتیمی بوده است و همه او را دیده اند که در پشت همین کوه ، گوسفندان را می چرانیده است .
گفتم: عجبا ! چگونه است که خداوند ، فرستاده اش را از میان چوپانان برگزیده است ؟
گفتند او آخرین حلقه ی سلسله ی چوپانان است و اجدادش همه ، رسولان و چوپانان بوده اند .
از شوق بر خود لرزیدم که برا ی نخستین بار از میان ما پیامبری بر خاسته است . به او ایمان آوردم چرا که همه ی برادرانم را گرد او دیدم ؛ بلال ، برده ی برده زاده ، بیگانه ای از حبشه ؛ سلمان ، آواره ای به بردگی گرفته شده از ایران ؛ ابوذر فقیر ،گمنامی از صحرا ،.........
این بود که بعد از پنج هزار سال مردی را یافتم که از خدا سخن می گفت ، اما نه برای خواجگان ، بلکه برای بردگان .
                               قسمتی از کتاب مذهب علیه مذهب از دکتر شریعتی 
  
                                   عید مبعث بر همه مبارک باد .


نوشته شده در  پنج شنبه 86/5/18ساعت  2:20 عصر  توسط بهار 
  نظرات دیگران()

آیا تا کنون غذای بدون بو طبخ کرده اید ؟
زندگی بدون ابراز عشق مثل غذای بدون بو می ماند ؛ که هیچ ذائقه ای را برای خوردن تحریک نمی کند برای ایجاد اشتیاق در زندگی ، ابراز محبت لازم است همانطور که خانم ها غذا را بنا به میل و ذائقه ی اهل منزل تهیه می کنند
طریقه ی  ابراز علاقه ی همسران به همدیگر نیز باید طبق میل و خواسته ی هر دو طرف باشد .

همه می دانیم که دریافت محبت در خانم ها بیشتر از طریق حس شنوایی صورت می گیرد و این دریافت در آقایان ؛ از طریق حس بینایی خوشایند تر است حال اگر زحمت می کشید وبه ابراز محبت مبادرت می ورزید از کانالی باشد که مورد رضایت و خواسته ی طرف مقابل باشد ، نه به روشی که خود می پسندید .  
اگر می خواهید تک ستاره ی آسمان قلب همسرتان باشید و اگر می خواهید قلب مردی را برای همیشه تسخیر کنید جوشانده ی زیر را مصرف بفرمایید .فقط چند جرعه کافی است تا افاقه کند .
راه های ابراز محبت به شوهران: ( قابل توجه خانم ها )  
* همسرانتان را تشویق کنید. او در هر کاری که انجام می دهد یا قصد انجام آن را دارد به تشویق شما نیاز دارد .
* تشکر و قدر دانی از آنان را فراموش نکنید . به او خاطر نشان کنید که متوجه زحمات بی دریغش هستید .
* آنان را تایید کنید و به آن ها اطمینان خاطر دهید که کار هایشان مورد تایید شماست .
* زمانی که آنان به سکوت احتیاج دارند سکوت کنید . آنان در سکوت بهتر به مشکلات شان رسیدگی می کنند اما نگذارید درافکارشان غرق شوند بعد از گذشت ساعتی با مقداری خوراکی و چایی نزد او روید و مشکلش را جویا شوید .
* اشتباهات آنان را نادیده بگیرید . نور افکن ها را روی معایب و اشتباهات شان نیندازید و نور شمع را روی محاسن شان !!!
* مردان را مستقیما نصیحت نکنید برای دادن پند و اندرز به آنان ، نقب بزنید .
* در بدو ورود به منزل ؛ به خوبی از آنان استقبال کنید.
* زن باید شیرین زبان باشد و رسا صحبت کند و بداند که هر صحبتی زمان خاص خودش را می طلبد .
* بگذارید همواره او رهبر و مدیر خانه باشد حتی اگر مجبورید مدیریت خانه را در دست بگیرید؛ ظاهر را حفظ کنید .
* به سلیقه ی او احترام بگذارید و او را متهم به بی سلیقگی نکنید اگر چیزی خرید که مورد پسند شما نیست فورا به او گوشزد نکنید تشکر کنید و از حسن سلیقه اش تعریف و تمجید کنید و در زمان مناسب و به طور غیر مستقیم ، سعی در شناساندن سلیقه ی خود به او بکنید.
*‏ .............................................................
* ....................................................
* .......................................
( بازم هم هست اما حوصله تون سر میره فعلا همین ها را داشته باشید تا بعد )
      دوست دارم شما هم نکات دیگری را به من بیاموزید.         


نوشته شده در  دوشنبه 86/5/15ساعت  7:23 صبح  توسط بهار 
  نظرات دیگران()

در برابر هر زن توانایی که خسته از صفت " ضعیف " است مرد ضعیفی وجود دارد که از " قدرت کاذب " رنج می برد .
در برابر هر زنی که خسته از صفت کاذب " حماقت " است مردی وجود دارد که از پوشیدن نقاب " عاقل نمایی " رنج می برد .
 در برابر هر زنی که خسته از برچسب " احساساتی " بودن است مردی وجود دارد که از " حق گریه کردن و حساس بودن " محـروم بوده است .
در برابر هر زنی که از آن که به عنوان یک " شئ جنسی " قلمداد شود دلگیر است مردی وجود دارد که نگران توان جنسی خود است .
در برابر هر زنی که از "دستمزدی " که شایستگی اش را دارد محروم است مردی وجود دارد که مسئولیت اقتصادی انسان دیگری را بالاجبار به دوش می کشد .
در برابر هر زنی که " اسرار میکانیکی ماشین " را نمی داند مردی وجود دارد که نمی داند چگونه تخم مرغی را آب پز کند .
در برابر هر زنی که برای آزادی اش قدم بر می دارد مردی وجود دارد که راه آزادی را باز می یابد.
نژاد بشـر، پرنده ای است با دو بال ، یک بال مونث و یک بال مذکر؛  تنها اگر دو بال به طور مساوی رشد کنند نژاد بشر می تواند پرواز کند .
حال بیش از هر زمان دیگری می توان درک کرد : علت وجود زن ، علت وجود بشر است
.


نوشته شده در  سه شنبه 86/5/9ساعت  10:1 عصر  توسط بهار 
  نظرات دیگران()



چه غریبیم ما آدما............!!!!!

شب بود، در کوچه ها روز به خیر  روز به خیر 

           روز بود، در کوچه ها شب بخیر  شب بخیر

به نظر شما میشه آفتاب را زیر بادیه پنهان کرد ؟


نوشته شده در  یکشنبه 86/5/7ساعت  1:14 عصر  توسط بهار 
  نظرات دیگران()

       



علی نمونه متعالی سخنان پاک و صادق و زیباست قهرمان شهامت و شجاعت در میدان جنگ است مظهر
پاکی روح در حد اساطیر و اسطوری محبت و رقت ولطافت روح است رب النوع عدل دقیق است که حتی برای مردی چون عقیل "برادرش " قابل تحمل نبود نمونه اعلای تحمل؛ تحمل درجایی که تحمل نکردن خیانت است مظهر اعلای همه زیبایی ها و فضایلی است که همواه انسان نیازمندش بوده و نداشته.
علی بعنوان یک نمونه ی کامل انسان است رهبر نیست راهنماست امام مبین است او سرمشق و نمونه ی مطلق همه فضایل متعالی انسانی در ابعاد گوناگون است بنابراین علی بعنوان نمونه ی عدالت نمی تواند یک ظلم را به خاطر مصلحت بپذیرد زیرا مصلحت آلوده می کند حقیقت را .
علی رب النوع انواع گوناگون عظمت ها ، قداست ها ، زیبایی ها و احساس های مطلق است ، از آن گونه مطلق هایی که بشر همواره دغدغه ی دیدن و پرستیدنش را داشته و هرگز نبوده و معتقد شده بود که ممکن نیست در کالبد یک انسان تحقق پیدا کند و ناچار در رویا هایش می ساخته است اما هر خدایی که می ساختند فقط یک یا چند نوع از خصلت هایی را که می خواستند را داشت مثلا پرومته مظهرفداکاری ، دموستنس مظهری از قدرت و صداقت و سخنوری ، هرکول مظهر قدرت و توان جسمی و خدایان دیگر
اما علی نیازهایی که انسان ها را مجبور به خلق نمونه های خیالی آن کرده بود اشباع می کند و مهم تر این که همه ی آن چه را که در اسطوره های خیالی نمی توان جمع کرد در علی یک جا جمع شده بود او نیاز انسان را به داشتن یک الگوی کامل و مطلق برآورده ساخت علی در برابر یتیمان رقیق ترین احساس را داشت و در مبارزه با دشمن بی باکی و خشونت به خرج می داد ؛ به خاطر احقاق حق شمشیر می کشید در جایی دیگر نزدیک به یک ربع قرن صبر می کند و به خاطر انسان زنجیر به تن می پیچد خاموش می ماند تا وحدت مسلمین به باد نرود و خودش از این صبر " خار در چشم و استخوان در گلو " یاد می کند در زیبایی سخنان او فقط نهج البلاغه کافی است سخنی برتر از مخلوق و فروتر از خالق ؛ که برای ترجمه و تفسیر آن عمری دراز و تحقیقی عمیق نیاز است . 
           
 
الهام گرفته از کتاب: علی حقیقتی بر گونه ی اساطیر از دکتر شریعتی


نوشته شده در  جمعه 86/5/5ساعت  1:53 عصر  توسط بهار 
  نظرات دیگران()




 

 

 

 






میلاد حضرت علی (ع) این یگانه جوانمرد هستی برهمه ی کسانی که حتی فقط نام علی را شنیده اند مبارک باد.
روز پدر را به همه ی پدرهای خوب دنیا تبریک می گویم و برای همه آنان آرزوی سلامتی و طول عمر می کنم 
 معمولا اولین کلمه ای که کودک برزبان می راند کلمه ی بابا است .و با گفتن این کلمه  شور عشق و اشتیاق زندگی را به مرد جوان هدیه می کند .او با اولین ضربات دندان تازه جوانه زده اش به لیوان آب، موج زندگی را برای مرد جوان خروشان خواهد کرد و شادی را برایش به ارمغان خواهد آورد.  
و کودک در مدرسه اولین کلمه ای که می آموزد بابا است و اولین جملاتی که می نویسد : بابا آب داد، بابا نان داد، بابا آمد، بابا انار در دست دارد .
و این گونه کودک می آموزد که همه ی هستی اش در وجود پدرخلاصه می شود و حامی همیشگی اش را می شناسد.
وقتی بعداز ساعت ها انتظار پدر به خانه می آید و فرزندبه استقبالش می رود ؛ او محتویات درون دستانش را به فرزندش می سپارد، تا مسئولیت پذیری و تعهد نسبت به خانواده را به او یاد دهد و آن گاه که با چهره ای خسته و لبانی متبسم ،به کودک می نگرد تا آبی برسر و صورت بریزد و وضویی بسازد،کودک زیرکانه نگاه های یک مرد باایمان و متعهد و خانواده دوست را به ذهن خواهد سپردم تا در موقع لزوم برای شناسایی دیگران از آن استفاده کند . زمانی که کودک به خاطر اشتباهی مورد عتاب و خشم پدر قرار می گیرد و باچشمی گریان به خواب می رود و سپس پدراو رادر خواب می بوسد کودک مهربانی توام با غرور و ارزش واهمیت و ارجحیت تربیت فرزند را با عمق جان درک خواهد کرد .
آن گاه که فرزندبا گام های کوچک خود دنبال قدم های بلند پدر می دود، فرزند می آموزد که در زندگی مانند پدرش؛ باید گام های بلند و محکم واستوار  بردارد تا بتواند همچون او پیروز وسربلند و قابل احترام باشد .
وقتی به کلاس های بالاتر می رود معنای کلمه ی حمایت را درک خواهدکرد ،وقتی جوان می شود ،مشاورش خواهد بود و موقع ازدواج، همه ی عزت و افتخارش و... 
او آموزگاری بی صداست و فرزند شاگردی تیز و با هوش ،که از حرکات و تصاویر؛ درس می گیرد نه از خواندن و نوشتن .
زمانی که موهای سیاه پدر رو به سفیدی می گراید و قامت کشیده اش خمیده می شود ، آنگاه روح بلندصبر و استقامت را به فرزندانش معرفی می کند و در آن زمان گرچه طفل بزرگ شده است  اما هنوز شاگردی بیش نیست و پدر همچنان آموزگاری متبحر خواهد بود فقط با یک تفاوت، که با گذشت زمان تعداد شاگردان باهوش آن آموزگار بیشتر شده است!!! و حال آن که کودک دیروز ،میوه های شیرین زندگی اش را به آموزگار امروز و دیروز خود هدیه کرده است.

همیشه صدایش صمیمی بود و کلامش مهربان
نگاهش موجی از صداقت بود وحضورش بهانه ی بودن
 او بود  
و با او بود که بودن را می شد باور کرد
بودنش باور شدن را حیات می بخشید
و رفتنش
و خیال رفتنش، فاجعه ای می نمود جانکاه ...
نرم و آرام حضورش در حضورم شکل گرفت
و از آن پس
بودنش و حضورش چندان مهم نبود
که نبودنش
بودنش جریان زندگی بود
حیات بود
یک شکل طبیعی از زندگی
ونبودنش..............
و نبودنش
مرا آشفته می کرد
انگار چیزی کم باشد
چیزی که باید می بود ولی نبود...


نوشته شده در  پنج شنبه 86/5/4ساعت  5:41 عصر  توسط بهار 
  نظرات دیگران()



غنچه از خواب بیدار شد و با زیبایی تمام عشوه گری کرد. خار به گل خندید و سلام گفت ولی جوابی نشنید ، خار رنجیده خاطر شد و هیچ نگفت ، ساعتی چند گذشت و گل زیباتر از همیشه خود نمایی  کرد دست بی رحمی آمد تا گل را بچیند ، گل سراسیمه و وحشت زده گریست و نمی دانست که چه باید بکند خار که متوجه این قصه شده بود با همه ی توان در آن دست خلید و گل  از مرگ رهید.
صبح فردا که رسید خار با شبنمی از خواب پرید ؛ گل صمیمانه به او گفت : سلام ؛ سلامی که سرشار از عشق و ارادت بود.

در کنار ما هم چیزهای زیادی است که تصور می کنیم وجودشان ضروری نیست اما در لحظاتی از زندگی آن چنان نیازمند شان خواهیم شد که نبودشان مرگ است و حضورشان زندگی .

نوشته شده در  دوشنبه 86/5/1ساعت  11:8 عصر  توسط بهار 
  نظرات دیگران()

<      1   2   3   4   5   >>   >
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
بهار هفت ساله شد!
حسین پناهی
[عناوین آرشیوشده]
 
  • کلمات کلیدی :