سفارش تبلیغ
صبا ویژن


چند روز پیش پسرم می گفت که : وقتی رفتم پیش خدا اول ازش می پرسم که چه کسی این اسم ها را روی فرشته ها گذاشته ؟ جیرائیل ،‌ میکائیل ، عزرائیل و...!!!!
جمله اش تموم نشده بود که خواهرش پرید وسط حرفش و گفت : چه سرخوشی بچه !! به محض این که دفنت کردند بهت مجال نمیدهند که سوالی بپرسی !! فقط باید به پرسش هاشون پاسخ بدی .... و شروع کردند به جنگ لفظی ...
دیگه نفهمیدم و جملات متن زیبای
محمد با عنوان « یکی بود یکی نبود » در ذهنم تداعی شد .... حیفم اومد که شما نخونید آخه قلم شیوایی داره  ، آدم را جادو می کنه.
نوشتن و بازگو کردن جمله ی پسرم خیلی سخت بود ( الان که می نویسم قفسه ی سینه ام سنگین شده ؛‌ خدا اون روزه را نیاره یا لااقل من نباشم) فقط خواستم ذهنیت بچه ها را نسبت به خدا روشن کنم . پسر نه ساله ی من خدا را دوستی می دونه که خیلی راحت می تونه باهاش ارتباط برقرار کنه و ازش سوال کنه ( در حالیکه یک پرسش معمولی را نمی تونه به همون راحتی از معلمش بپرسه ).
در مقابلش دختر سیزده ساله ام که خدا را جبار و قهار و پرسشگری می دونه که مثل یک بازپرس ، به دنبال متهم می گرده و برای هر چیزی بازخواستت می کنه ...
این همه تفاوت از کجا نشات می گیره ؟ چهار سال تحصیل و دانش اندوزی بیشتر ؟ چهار سال دیدن خداپرستان و خداترسان و واعظان بر منبر و یا معلمان موعظه گر ؟... چه تاثیر شگرفی !!!
شاید وقت آن رسیده ؛ که در شناخت و شناساندن خدا کمی تجدید نظر کنیم . از این که پسرم خدا را دوست صمیمی خودش می دونه خوشحالم .
خدا ، معنای حقیقی یک دوست است ساختن هیبتی ترسناک از او برای بچه ها و جوونا ؛ فقط باعث ایجاد فاصله بین خالق و مخلوق میشه .
اگه به کسی علاقه مند باشی سعی می کنی خطایی ازت سر نزنه.........
پی نوشت :
- هر چی بچه هام بزرگت تر می شند وظیفه ی منم سنگین تر میشه . خودم عمری ،مثل جوجه از خدا ترسیدم اما نباید بذارم بچه هام از دوست خوبی ،‏چون او بترسند . ( بهم گفته بودند که اگر در ماه های محرم و صفر  تخمه بشکنم مرتکب گناه شدم، یک بار که تخمه شکستم تا چند روز مثل گناهکارها استغفار می کردم .)
- خدایا خودت از دوست کوچولوت مراقبت کن که از عهده ی من خارجه.




نوشته شده در  شنبه 86/11/27ساعت  9:48 عصر  توسط بهار 
  نظرات دیگران()

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
بهار هفت ساله شد!
حسین پناهی
[عناوین آرشیوشده]
 
  • کلمات کلیدی :